کتاب استقامت – قسمت بیست و هفتم - نكوهش لجاج

فهرست مطالب
استقامت و لجاج
اقسام لجاج
اجتهاد آزاد
تخطئه و تصويب
علل لجاج
بدترين لجاج
عمير بن اهلب
مثل لجوج
اگر لجاج نمى ‏بود
لجوج،سعادتمند نمى ‏شود
طلحه
لجاج قدرتمندان

نكوهش لجاج
وَ لَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَ كَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّواْ فىِ طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُون‏(2)
اگر بر آنها رحمت مى ‏آورديم و آزارى را كه بدان گرفتارند از آنها دور مى ‏ساختيم، باز هم هم چنان با سرسختى در طغيان خويش سرگشته مى‏ ماندند
أَمَّنْ هَاذَا الَّذِى يَرْزُقُكمُ‏ْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ  بَل لَّجُّواْ فىِ عُتُوٍّ وَ نُفُور(3)
آيا كيست آن كه به شما روزى دهد اگر او روزى خويش باز دارد؟ نه، در سركشى و دورى از حق لجاج مى‏ ورزند
چند شب در اطراف استقامت و پايدارى و ستايش اين صفت عالى، سخن‏رفت. از نظر آن كه مبادا استقامت‏با لجاج اشتباه شود و پاره ‏اى لجاج نكوهيده را استقامت پسنديده پندارند - زيرا بسيارى از صفات نيك و بد به ‏يك‏ديگر شبيه‏ اند و تميز آن‏ها دشوار است - اينك به نكوهش لجاج و تميز آن از استقامت مى ‏پردازيم.


استقامت و لجاج

استقامت - همان طور كه ذكر شد - آن است كه انسان، درستى مطلبى را دريابد و صحت هدفى را پس از مطالعه وتفكر عميق بدون دخالت احساسات تشخيص دهد و بر اين عقيده پايدارى كند و در اثر موانع بسيار و سختى‏هاى ناگوار يا به وسيله تطميعات و تهديدات خارجى،از آن دست‏برندارد و ايمان خود را نگه‏دارد.
لجاج، طرفدارى ازمطلب باطلى است كه فساد آن آشكار شده و آن كسى كه لجاج مى‏كند بطلان آن عقيده را در دل تصديق دارد، ولى خودپسندى او نمى‏گذارد كه به فساد عقيده‏اش اقرار كند; زيرا آن را براى خود حقارتى مى‏داند. گاه احساسات طورى بر او غلبه مى‏كند كه مانع از آن مى‏شود كه به فساد عقيده خود پى برد و مى‏پندارد آن راهى كه مى‏رود، راه صواب است.
و به عبارت ديگر: اگر پايدارى در هدفى براى خود هدف باشد، استقامت است و اگر براى چيزهاى خارج از هدف باشد، از قبيل: اين فكر من است‏يا پدرم‏گفته يا فاميل من است، يا شهر و كشور من است و مانند اين‏ها لجاج است. قرآن مى‏فرمايد:
وَ إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُون* وَ لَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَ كَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّواْ فىِ طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُون‏(4)
و كسانى كه به آخرت ايمان نمى‏آورند، از راه راست‏خارج شده‏اند [و بى‏راهه مى‏روند] و اگر ما به آن‏ها مهربانى كنيم و زيان و بدبختى را از ايشان برطرف نماييم، در سركشى و نافرمانى خود لجاج كرده و سرگردان خواهند بود.»
نعمت‏هايى كه خداوند بر كفار ارزانى داشته و خوان بى‏كران خود را كه برايشان گسترده، موجب بازگشت آن‏ها از بى‏راهه به راه راست‏حق‏پرستى نشده است و در بيابان غفلت و سركشى و گناه سرگردانند، در صورتى كه اگر اندكى به‏خود آيند و با نظرى پاك به نعمت‏هاى الهى بنگرند، به زودى به انحراف وكج‏روى خود پى‏خواهند برد و به خطاى عمدى خود اذعان خواهند كرد، ولى‏خودخواهى، آنان را كور و كر كرده است و راه را از چاه تميز نمى‏دهند و روزبه‏روز در گرداب گم‏راهى خود بيش‏تر فرو مى‏روند.


اقسام لجاج

لجاج بر دو گونه است: يكى لجاج در نظريات علمى و فلسفى و اعتقادات مذهبى، يعنى لجاج‏كننده تشخيص مى‏دهد كه نظريه علمى او خطاست، ولى درظاهر اعتراف به آن خطا نمى‏كند و با آن كه نظريه ديگرى را در دل خود تصديق دارد، ولى در ظاهر نمى‏پذيرد، بلكه به اين سو و آن سو مى‏زند تا شايد سخن باطل خود را پا برجا كند و به او بقبولاند. كسانى كه چنين صفتى دارند هيچ‏گاه در علم و دانش ترقى نمى‏كنند و همواره در جهل و نادانى خود مى‏مانند.
دانش طلب و دانشمند بايد انصاف داشته باشد و نظريه خود را تابع دليل و برهان قرار بدهد; به هرسو كه برهان، او را راهنمايى كرد، بدان سو روان شود، نه آن كه جست‏وجو كند تا دليلى براى گفته خود پيدا كند، چنين كسى هميشه در بيابان نادانى سرگردان خواهد بود. دانشمند نبايد مثلا از نظريه پدر يا استادش دفاع‏كند و تحت‏تاثير احساسات قرار گرفته و نظريه آن‏ها را صددرصد صحيح بداند، اگر همه دانشمندان چنين بودند، در علوم ترقياتى رخ نمى‏داد مسايل علمى، فلسفى و مذهبى بايد مورد بحث قرار گيرند و به دقت‏بررسى شوند.


اجتهاد آزاد

يكى از برترى‏هاى مذهب اماميه بر فرق ديگر اسلام آن است كه هر دانشمند مذهبى بايد خود به دنبال تحقيق برود و تلاش كند تا قوانين الهى را از قرآن و سنت رسول خدا كه به وسيله اهل بيت آن حضرت(ع) به ما رسيده است‏به دست‏آورد، ولى حنفى‏ها هرچه ابوحنيفه اجتهاد كرده، مالكى‏ها هرچه مالك گفته، شافعى‏ها هرچه شافعى فهميده، حنبلى‏ها هرچه احمد بن حنبل به زبان آورده است، همان را قانون الهى مى‏دانند و به كسى حق بحث و گفت‏وگو نمى‏دهند و همگى بايد كوركورانه از آن چهار تن پيروى كنند، حتى بيهقى كه يكى از دانشمندان بزرگ شافعى است، كتابى به نام «السنن الكبرى‏» نوشته كه احاديث منتسب به رسول خدا را مطابق فتاواى شافعى ذكر كرده يا به عبارت ديگر: مدارك‏فتاواى شافعى را از سنت‏بيان نموده، از اين جهت است كه هنوز فقه اسلامى نزد آن‏ها همان وضعيتى را كه درقرن دوم و سوم هجرى داشت، دارد، ولى فقه اسلامى كه اماميه از آن بحث مى‏كنند به حد اعلاى ترقى رسيده است.


تخطئه و تصويب

برترى ديگرى كه موجب تعمق و تدقيق بيش‏تر علماى اماميه و رسايل مذهبى آنان گرديد، قبول تخطئه است. اماميه مى‏گويند: مجتهد شايد نظرياتش صواب و مطابق واقع باشد و شايد اشتباه بوده و مطابق واقع نباشد، مجتهد شايد حكم خدا را فهميده يا شايد نفهميده باشد،چون حكم خدا يكى است و تغيير پذير نيست، از اين جهت دانشمندان اماميه حد اعلاى كوشش خود را به‏كار مى‏برند تا حقيقت را پيدا كنند، ولى فرق ديگر اسلام، مصوبه هستند; يعنى هرچه مجتهد فهميد گويند همان، صواب است. پس اگر دو مجتهد، دو فتواى متناقض داشتند، قهرا خدا نيز دو حكم متناقض دارد!؟ از اين جهت دانشمندان آن‏ها از قرن سوم به اين طرف تحقيقات دقيق و عميقى در فقه اسلامى ندارند.


علل لجاج

اگر دانشمندى نظرش فقط واقع بينى باشد، لجاج نمى‏كند، بلكه از راهنمايى ديگران خشنود مى‏شود،ولى خودخواهى و خودپسندى يا به تعبير ديگر: احساسات، انسان را از طريق انصاف و قضاوت عادلانه خارج مى‏كند. سودپرستى و منفعت دوستى تاثير فراوانى در پيدايش لجاج دارد، كسانى كه به مذهب باطل گرويده‏اند،كم‏تر حاضرند كه انصاف دهند و حرف حق را بپذيرند و دست از عقيده فاسد خود بردارند.
يكى از دلايل كافران قريش بر عقيده فاسدشان، اين بود: پدران‏ما داراى چنين عقيده‏اى بودند،ما هم از آنان پيروى مى‏كنيم. مثلا اگر پدرانشان احمق و نادان يا ظالم و متعدى بودند، آن‏ها نيز بايد احمق و نادان يا ظالم و متعدى باشند. اين استدلال هنوز هم در بيش‏تر مغزها جاى دارد كه پدر را نمونه اى از ادراك و پاكى و فضيلت مى‏دانند و هرچند پدرانشان جانى و خيانت‏كار بوده او را صادق و خدمت‏گزار مى‏دانند. فرزند چيز فهم بايد، خود نظريه يا خود آن صفت را در نظر بگيرد و از آن كه پدرش داراى آن نظريه بوده، چشم بپوشد، آن گاه درباره آن قضاوت كند،اگر صحيح بود، بپذيرد و اگر باطل بود به دور اندازد.


بدترين لجاج

بدترين اقسام لجاج آن است كه شخص در خودش احتمال خطا ندهد و حاضر نباشد كه سخنان ديگران را بشنود، علماى مذاهب باطله و اديان نادرست، پيروان خود را ممنوع مى‏كنند كه بحث مذهبى كنند و با اهل حق سخن بگويند; زيرا لجاج مريدان كم‏تر است و ممكن است هنگام استدلال، به بطلان آن مذهب پى‏برند و از آن دست‏بردارند. دانشمند لجوج آن قدر در بحث لجاج مى‏نمايد و از اين شاخه به آن شاخه مى‏پرد تا كلام حق را نپذيرد و سخن خود را به كرسى بنشاند.
كفار عرب، گوش خود را مى‏گرفتند تا آيات قرآن و كلام خدا را نشنوند. مبادا فتورى در بت‏پرستى آن‏ها روى دهد; اسلام است كه پيرو خود را آزاد مى‏گذارد و ميگويد: «برو در هر نقطه‏اى از جهان عقيده خود را با هر كس بگو و تمام گفته‏هاى ديگران را بشنو تا دريابى كه آن چه آن‏ها مى‏گويند تو بهتر از آن را دارى. گاه خودپرستى به قدرى شدت پيدا مى‏كند كه انسان در راه لجاج، دست از جان خود نيز مى‏شويد و كشته‏راه... مى‏شود. اگر عصبيت توام با جاه‏طلبى شود، بدترين روزگار را براى لجاج‏كننده به ارمغان مى‏آورد.


عمير بن اهلب

در جنگ جمل، على(ع) هرچه اهل بصره را نصيحت فرمود كه از راه خطايى كه رفتند بازگردند، سودى نبخشيد. عمار ياسر اندرز داد و موعظه كرد، ثمرى نكرد، آن قدر لجاج كردند تا بيش‏تر آن‏ها كشته شدند. مداينى مى‏گويد:
«در بصره كسى را ديدم كه يك گوش نداشت. سبب پرسيدم، گفت: روزى كه جنگ جمل رخ داد، من در ميان كشتگان مى‏گشتم، مجروحى را ديدم سرخود را بلند مى‏كند و بر زمين مى‏زند و اين شعر را مى‏خواند:
لقد اوردتنا حومة الموت امنا فلم‏تنصرف الا ونحن رواء اطعنا بنى تيم الشاوة جدنا وما تيم الا اعبد و اباء
مادر ما (عايشه) ما را به سرزمين مرگ كشانيد و برنگشت تا آن كه همه ما را خوار و ذليل نمود، از بخت‏بد ما آن كه بنى تيم (عايشه وطلحه) را اطاعت كرديم، درصورتى كه آن‏ها همه برده بودند و آزاده‏اى در آن‏ها يافت نمى‏شد. به او گفتم: در دم مرگ اين سخنان چيست كه مى‏گويى؟ متوجه خدا بشو. او به من دشنامى داد و گفت: تو مى‏گويى كه من در دم مردن جزع كنم، محال است. چند قدمى‏كه از او دور شدم مرا آواز داد و گفت: نزديك بيا و شهادتين به من تلقين‏كن. من نزديك رفتم، گفت: نزديك‏تر بيا، نزديك‏ترش كه رفتم گوش مرا دندان گرفت و از بيخ بركند. من او را لعن كردم، آن گاه به من گفت: هنگامى كه مادرت از تو پرسيد: چه كسى تو را چنين كرد؟ بگو عمير اهلب ضبى، كسى كه از زنى كه مى‏خواست زمامدار مسلمانان بشود فريب خورد.»
اين مرد در دم مرگ به نتيجه لجاج خود پى‏برد، ولى پشيمانى بهر او سودى نداشت.


مثل لجوج

مثل لجاج كننده مثل كسى است كه در قعر سياه چالى افتاده باشد و روزگار بسيارى در تاريكى به سر برده و از تمام لذايذ و نعمت‏هاى جهان محروم باشد و به آن زندگانى تاريك و عفن، دل خوش دارد، در اين وقت اگر كسى از راه دوستى و مهربانى به او بگويد: برخيز و از اين سيه‏چال بيرون آى و از نعمت روشنايى و خوراك و پوشاك در جهان بالا بهره‏مند شو، در اين گور سياه جز نابودى و نيستى ثمرى نخواهى برد، آن شخص گويد: «خير، اين جا بسيار خوش است، بهشت‏برين همين جاست، اين سخنان تو دروغ است، من خود تشخيص داده‏ام كه از اين نقطه بهتر و پر نعمت‏تر و پر آسايش‏تر، در تمام جهان جايى نيست، دوستان من همه در اين‏جا زندگى مى‏كنند، پدران من در اين جا روزگار خود را گذرانيدند، آن ها همه اهل تشخيص بودند و محال است كه خطا كرده باشند، اگر آن چه تو مى‏گويى راست‏باشد، آن‏ها نيز چنان مى‏كردند، اگر ناصح، مهرش افزون شود و دلش به حال زار او بسوزد، پند خود را تكرار كند و در راهنمايى خود اصرار ورزد، آن بدبخت‏با او به ستيزه درآيد و دشنام گويد و او را از نزد خود براند يا آن كه كمر به قتل او ببندد.


اگر لجاج نمى‏بود

اگر لجاج در جهان نمى‏بود، به طور يقين، اوضاع جهان اين گونه كه هست نبود. ترقياتى كه اخيرا نصيب جهان شده قرن‏ها زودتر شده بود، از آن موقع تاكنون ترقيات محيرالعقول ترى يافت مى‏شد كه نسبت آن‏ها با اين زمان، مانندنسبت ترقيات زمان ما با عصر حجر قديم مى‏بود، معنويات عالم به حدى ترقى كرده بود كه جهان گلستان و بهشت‏برين شده بود. كسى را با كسى كارى نبود و هيچ كس را به ديگرى آزارى نبود. بهترين جهانى كه در خيال تصورمى‏شود وقوع خارجى پيدا كرده بود. لجاج‏كنندگان نه تنها به خود زيان مى‏زنند، بلكه زيان آن‏ها به جهان مى‏رسد،اگر كسى با انبياى خدا لجاج نمى‏كرد و آن‏ها سير موفقيت‏آميز خود را ادامه مى‏دادند، جهان غير از اين كه هست‏بود، اگر لجاج‏كنندگان با رسول خدا و اوصيايش لجاج نمى‏كردند، اوضاع به‏جزاين بود.


لجوج،سعادتمند نمى‏شود

هر كسى كه در اين عالم داراى سعادتى شده بى‏گمان اين سعادت را به واسطه پاك بودن از لجاج دارا شده است; چون ممكن است كسى از جهتى لجاج داشته باشد و از جهتى نه; يعنى داراى يك نوع لجاج باشد ولى كسى كه تمام انواع لجاج را دارا باشد، به هيچ سعادتى نخواهد رسيد و كسى كه لجاج در برابر يك سعادتى را دارا باشد، از همان سعادت محروم خواهد بود.
كودك اگر در برابر تعليم و تربيت لجاج كند، جاهلى نادان از كار در خواهدآمد. كسانى كه با فرستادگان خدا به ستيزه درآمدند و لجاج ورزيدند، در سياه‏چال گم‏راهى ماندند و به همان كورى و كرى خويش دل‏خوش كردند و سرانجام به‏دست كسانى هم‏چون خودشان يا حق‏پرستان نابود شدند. بر رادمردان لازم است كه اين عناصر پليد را نيست كنند; زيرا كه اين‏ها هم خودشان را سياه‏بخت كرده‏اند و هم ديگران را گم‏راه مى‏كنند. ضرر بزرگى كه آن‏ها دارند، روسياهى در دنيا و آخرت و شقاوت ابدى خواهد بود.
آيا ابولهب، عموى رسول خدا چه سودى برد؟ فرعون زمان موسى به چه سرانجامى رسيد؟ جز آن كه طعمه ماهيان دريا گرديد.


طلحه

در جنگ جمل - همان طورى كه قبلا گفته شد - هنگامى كه طلحه در اثر تيرمروان، از اسب بر زمين افتاده و جان مى‏داد چنين گفت: «بزرگى از بزرگان قريش را به بدبختى خود نديدم.» اين پشيمانى براى طلحه وقتى آمد كه ديگر سودى نداشت، او نخستين كسى بود كه با اميرمؤمنان على(ع) بيعت كرد، چون على(ع) با تقاضاى نامشروع وى موافقت نكرد و تحريكات معاويه در او كارگر افتاد، پيمان با آن حضرت را شكست و دنيا و آخرت خود را تاريك گردانيد، زن‏حضرت لوط در اثر لجاجت، به شوهر خود خيانت كرد و سزاى كار خود را چشيد; آرى، زمستان مى‏رود و روسياهى به زغال مى‏ماند، ولى آسيه همسر فرعون، براى خداپرستى قدم برداشت، خواست‏خدا را بر خواسته شوهرش مقدم شمرد و به حيات ابدى رسيد، فداكاريى كه خديجه نسبت‏به رسول خدا نمود سعادت دنيا و آخرت را به او داد، خويشانش همگى با او مخالفت كردند و با او ترك مواصلت نمودند; خديجه ارتباط خود را با خداى خود محكم‏تر گردانيد و تا جهان بر پاست، خديجه سربلند است و در بهشت‏برين شادو خرسند.


لجاج قدرتمندان

قسم دوم لجاجى است كه در زمامداران و قدرتمندان خودخواه يافت مى‏شود; فرمانى صادر مى‏كنند، سپس به زيان آن پى‏مى‏برند، ولى در اجراى آن پافشارى مى‏كنند. منطق آن‏ها اين است كه چون من گفته‏ام، هر طورى كه باشد بايد اجرا شود، هرچند جهانى برهم خورد، اگر آنان‏را كسى پند بدهد،از مقصود خود منصرف نمى‏شوند، بلكه زندگانى ناصح در خطر خواهد افتاد، يكى از علما جمله معروفى را كه در بيان استقامت است در لجاج آورده و مى‏گفت:
«مرد آن است كه بر سر حرفش نايستد; يعنى هر وقت دانست كه آن چه گفته خطا بوده است اقرار به خطاى خود بنمايد و دست از لجاج بردارد،» زورمندان در لجاج خود فوق‏العاده هستند، به‏طورى‏كه بر خلاف ميل خود نمى‏توانند سخنى بشنوند و همين عادت اغلب، آن‏ها را به نابودى كشانده است. ناپلئون در اثر همين روش امپراتورى‏اش از دست رفت، آغامحمدخان قاجار در اثر همين روش كشته شد، چون هنگامى‏كه به كسى وعده قتل مى‏داد، لجاج مى‏كرد و از آن برنمى‏گشت، هرچه شفاعت مى‏كردند، نمى‏پذيرفت. كسانى كه چند خربزه شاه‏قاجار را دزديده بودند چون مى‏دانستند تهديد قطعى است‏شبانه او را كشتند.
نادر، هنگامى كه گفت: فردا چشم‏ها را بيرون خواهم آورد و مى‏دانستند گفته او يكى است و دو نخواهد شد، او را كشتند، لجاج جز نابودى لجاج‏كننده و آتش افروزى و ظلم‏هاى بى‏پايان،ثمر ديگرى ندارد.
----------------------------------------------------
پى ‏نوشتها:
2. (مؤمنون (23) آيه 75)
3. (ملك (67) آيه 21)
4.مؤمنون (23) آيه 74 - 75.


منبع : کتاب استقامت – تالیف آیت الله سید رضا صدر

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن