قـال : جـامـع هـذا الكـتـاب ان المـوعـظـه لا تـنـجع فيمن لا زاجـرله و لا واعـظ مـن نـفـسـه و مـا وهب الله تعالى لعبده هبه انـفـع له مـن زاجـر مـن نـفـسـه و قـل ان تـنـجـع المـوعظه فى اهـل التـجـبـر و التـكبر و انى لا عجب من قوم غدوافى مطارق العـنـاق و الثـيـاب الرقـاق يـحـيـطـون الولايـات و يتحلون الامـانـات و يتعضون الخيانات حتى اذا بلغوا بغيتهم و نالوا مـنـيـتـهـم خـافـوا مـن فـوقـهـم مـن اهـل الفـضـل و الفـقـه و ظـلمـوا مـن دونـهـم مـن اهـل الضـعـف و الحـرفـه و سـمـنوا ابدانهم و اهزلوا دينهم و عـمـروا دنـيـاهـم و اخـربـوا آخرتهم و اوسعوا دورهم و ضيقوا قبورهم .
نويسنده اين كتاب مى گويد كه : موعظه نفع نمى دهد كسى را كـه در وجـود خـودش پـنـد دهـنـده اى نـبـاشـد. و خـداى مـتـعـال بـه هـيـچ بنده اى بخشش نفرموده بخششى كه نفعش بـيشتر باشد از منع كننده اى كه در نفسش باشد. و ظالمان و مـتـكـبـران خـيلى كم است كه موعظه براى آنها نفعى داشته باشد. و من در عجبم از قومى كه صبح مى كنند در حالى كه پـوشـشـها و فراشهاى زيبا و جامه ها و لباس نرم و نازك بـه بـلاد و شـهـرهـا احـاطـه مـى كـنـنـد و امـانـتـهـا را حـلال مـى دانـنـد و مـرتـكـب خـيـانـتها مى شوند تا اينكه به مـقـصـود خـود بـرسـنـد. و چـون بـه آروزى خـود رسـيدند از اهـل فـضـل و فـقـه كـه از آنـهـا بالاترند مى ترسند و به ضـعفا و زيردستان و كارگران ظلم مى كنند، و بدنهاى خود را چاق و گنده مى نمايند و دين خود را ضعيف و لاغر، و دنياى خود را آباد مى كنند و آخرت خود را خراب ، خانه را وسيع و قبر را تنگ مى كنند.
يـتـكـى احـدهم على شماله و ياءكل غير ما له و يدعو بحلو بـعـد حـامض و رطب بعد يابس و حار بعد بارد حتى اذا عظته الكـظـه و اثـقـلتـه البـطـنـه و غـلبـه اليـشـم قـال يـا جـاريـه هـاتـى هـاضـومـا و هـاتى حاطوما و الله يا جاهل يا مغرور ما حطمت طعامك بل حطمت دينك و ازلت يقينك .
يـكـى از آنـان به پهلوى خود تكيه مى دهد و مالى را كه از خود او نيست مى خورد و طلب مى كند شيرينى بعد از ترشى و غذاى مرطوب بعد از غذاى خشك و چيز گرم بعد از سرد تا ايـنـكـه پرخورى او را به زحمت اندازد و سنگينى شكم او را نـاراحـت كند و تخمه بر او غلبه نمايد. فرياد مى زند: اى كنيزك بياور چيزى كه سبب هضم غذاست و آنچه غذا را خرد و دفـع مـى نـمـايـد. بـه خـدا اى نـادان اى گـول خورده غذاى خود را هضم نكردى بلكه دين خود را خرد كردى و يقين خود را بر طرف نمودى .
فـايـن مـسـكـيـنـك و اين يتيمك و اين جارك و اين من غصبته و ظـلمـتـه و اسـتـاءثـرت بهذا عليه و تجبرت بسلطانك عليه حـتـى اذا بـالغ هـذا فـى المـظـالم و ارتـطـم فـى المـاثـم قـال قـد زرت و قـد حـجـجـت و قـد تـصـدقـت و نـسـى قول الله تعالى : انما يتقبل الله من المتقين .(205) و قوله : تلك الدار الاخره نجعلها للدين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين .(206)
و قـال النـبـى صـلى الله عـليـه و آله : مـا آمـن بـالقرآن من استحل محارمه .
و قـال امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام : ليـس مـن شـيـعـتى من اكـل مـال المـؤ مـن حـرامـا. انـمـا يـعـيـش صـاحـب هـذا الحـال مـفـتـونـا و يـمـوت مـغـرورا و يـقـول يـوم القـيـمـة لمـن . دخـل الجـنـة مـن اهل السعادة هو و امثاله الم تكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنم انـفـسـكـم و تـربـصـتـم و ارتـبـتم و غرنكم الامانى حتى جاء امرالله و غركم بالله الغرور فاليوم لايوخذ منكم فديه و لا من الذين كفروا. دل هذا على انهم غير الكافرين .
پـس آيـا چـه وقت به فقرا و يتيمان رسيدى ؟ و چه وقت به حـال هـمـسايگان رسيدگى نمودى ؟ و چه شد آن مالها كه از مـردم غـصـب نـمـودى و آن ظـلم هـا كه نسبت به مظلومان و بى پناهان از تو سر زد و آن تسلطها كه بر آنها پيدا كردى و بـه واسـطه مقامى كه داشتى بر آنها تكبر نمودى تا آنكه بـه ايـن مـرتـبـه از ظـلم رسـيد و در گناهان فرو رفت . مى گـويـد: مـن زيـارت رفـتـم ، مـن حـج بـيت الله انجام دادم . و فـرمـايش خداى عالم را فراموش مى كند كه مى فرمايد: خدا اعـمـال و عبادات را از اهل تقوا مى پذيرد. و باز مى فرمايد: اين خانه آخرت را براى كسانى قرار داديم كه در روى زمين اراده علو و برترى و فساد نكنند. و عاقبت نيكو براى متقين و اهل تقوى مى باشد.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ايمان به قرآن نـيـاورده هـر كـس حـرامـهـاى آن را حلال بداند.
و امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود: از شيعيان و پيروان من نيست هر كس مال مؤ منى را از راه حرام بخورد. همانا كسى كه حالش چنين باشد كه ذكر شد زندگى او به حالت فتنه و امـتـحـان مى گذرد و مرگ او در حال غرور و فريب خوردگى مـى رسـد، يـعـنـى خـود را گـول زده و گـمـان مى كند بدون تـوبه و اصلاح مشمول رحمت خدا مى شود. و چون روز قيامت شـود مـى بـيـنـد اهـل سـعـادت بـه بـهـشـت مـى رونـد او و امـثـال او مى گويند مگر ما در دنيا با همديگر نبوديم ؟ آنها كـه اهـل بـهـشتند مى گويند بلى ما با هم بوديم ليكن شما بـه فـتـنـه و فساد افتاديد و در انتظار مانديد و به شك و تـرديـد گـرفـتـار شـديـد و آرزوهـاى دنـيـا شـمـا را گـول زد. تـا امـر خـدا كـه مـرگ باشد آمد و شيطان شما را گـول زد پـس امـروز ديـگـر از شـمـا و از كـفـار فـديـه قـبـول نـمـى شـود. و ايـنـكـه مـى فـرمـايـد: از شما و كفار، دليل بر اين است كه اشخاص مزبور غير كفار هستند، يعنى كـسـى كـه تـصـور نـكند كه منظور از آنچه خدا در اين آيات فـرمـوده كـفـار اسـت نـه گـنـاهكاران مؤ منين ، بلكه چون مى فـرمـايـد شـمـا و كـفـار مـعـلوم مـى شـود مـراد غـيـر كـفـار از اهـل مـعـصـيـت و گـنـاه اسـت در صـورتـى كه بدون توبه و اصلاح نفس مرده باشند.
________________________________
پی نوشت:
205- سوره مائده ، آيه 27.
206- سوره قصص ، آيه 83.