((174- يكى از كاركنان محمدبن راشد گويد: در سر غذاى شام امام صادق (عليه السلام ) در تابستان حاضر شدم ،پس سفره اى گستردند كه در آن نان بود و سپس (باديه و) كاسه بزرگى آوردند كه در آن تريد و گوشت بود و ميجوشيد، حضرت دست بر آنها نهاد ديد داغ است ، دستش را برداشته فرمود: پناه مى برم به خدا از آتش ، پناه به خدا از آتش . ما طاقت حرارت اين آتش را نداريم تا چه رسد به آتش دوزخ ، و هم چنان اين سخنان را تكرار مى كرد تا كاسه تريد خنك و خوردنى شد، پس آنحضرت دست در آن كاسه گذارد و ماهم كه ديديم مى شود خورد دست در آن برديم و با او شروع بخوردن كرديم ، و چون سفره را برچيدند فرمود: اى غلام چيزى براى ما بياور!
غلام طبقى آورد و من دست خود را در آن دراز كردم ديدم خرما است گفتم : خدا كارت را به اصلاح گرايد اكنون موسم انگور و ميوه است ؟ و فرمود: (آرى ) اين خرما است ، دوباره (به غلامش ) فرمود: اين را بردار و چيزى براى ما بياور، باز هم خرما آوردند، من عرض كردم : اين هم خرما است ؛ فرمود: آرى ولى اين خوبست .
شرح :
مجلسى (رحمة الله عليه ) گويد: شايد حضرت در مرتبه دوم دستور داده چيز ديگرى بياورند ولى چون چيز ديگرى نبوده است دوباره خرما آوردند و حضرت هم تعريف آن را كرده كه همين خوب است و نبايد آن را كوچك شمرد، و يا اينكه حضرت دستور داده كه آن را بردارند و خرماى بهترى بياورند و چون نوع بهتر را آوردند فرمود: اين خرماى خوبى است . ))
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَامِلٍ كَانَ لِمُحَمَّدِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ حَضَرْتُ عَشَاءَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فِى الصَّيْفِ فَأُتِيَ بِخِوَانٍ عَلَيْهِ خُبْزٌ وَ أُتِيَ بِجَفْنَةٍ فِيهَا ثَرِيدٌ وَ لَحْمٌ تَفُورُ فَوَضَعَ يَدَهُ فِيهَا فَوَجَدَهَا حَارَّةً ثُمَّ رَفَعَهَا وَ هُوَ يَقُولُ نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ نَحْنُ لَا نَقْوَى عَلَى هَذَا فَكَيْفَ النَّارُ وَ جَعَلَ يُكَرِّرُ هَذَا الْكَلَامَ حَتَّى أَمْكَنَتِ الْقَصْعَةُ فَوَضَعَ يَدَهُ فِيهَا وَ وَضَعْنَا أَيْدِيَنَا حِينَ أَمْكَنَتْنَا فَأَكَلَ وَ أَكَلْنَا مَعَهُ ثُمَّ إِنَّ الْخِوَانَ رُفِعَ فَقَالَ يَا غُلَامُ ائْتِنَا بِشَيْءٍ فَأُتِيَ بِتَمْرٍ فِي طَبَقٍ فَمَدَدْتُ يَدِى فَإِذَا هُوَ تَمْرٌ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ هَذَا زَمَانُ الْأَعْنَابِ وَ الْفَاكِهَةِ قَالَ إِنَّهُ تَمْرٌ ثُمَّ قَالَ ارْفَعْ هَذَا وَ ائْتِنَا بِشَيْءٍ فَأُتِيَ بِتَمْرٍ فَمَدَدْتُ يَدِي فَقُلْتُ هَذَا تَمْرٌ فَقَالَ إِنَّهُ طَيِّبٌ