بدان كه فرد (1366) و وتر (1367) واحد (1368) و احد (1369) كه در اسماى (1370) الهى وارد شده به حسَب معنى نزديكاند به يكديگر. و فرديت مشتمل است بر دو معنى كه اذعان (1371) به هر دو واجب است: اول، يگانه بودن در الهيت كه در خداوندى شريكى ندارد، چنانچه كفار قريش بتان را شريك خدا مىدانستند، و بعضى از نصارا عيسى و مريم را شريك او مىدانند، و گبران (1372) به نور و ظلمت قايلاند. و اين معنى كفر است و بطلان آن در آيات و اخبار با براهين قاطعه (1373) وارد شده و عقل همگى حكم مىكند كه اين چنين نظامى با اين نسَق (1374) به يك شخص منسوب مىبايد باشد؛ و اگر خداوند ديگر - والعياذ بالله - مىبود، مىبايست كه خلق را از شناخت محروم نگرداند، و چنانچه اين خداوند پيغمبران و كتابها فرستاده و خود را به مردم شناسانيده، مىبايست كه او نيز بفرستد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به اين معنى اشاره فرموده، با آن كه در اين باب اخبار خدا و رسول و ائمه كه صدق و حقيقت ايشان ظاهر شده و از نقص و عيب و كذب مبرايند كافى است.
دويم، يگانه بودن در ذات و صفات است. يعنى: بسيط (1375) است و او را اجزا (1376) به هيچ نحو نيست.
و جزو بر دو قسم است: جزو خارجى و جزو ذهنى.
جزو خارجى آن است كه داخل در ماهيت شىء باشد (1377) و وجودش در خارج مُتَمَيز (1378) و جدا باشد از وجود كل. مثل دست و پا و چشم و گوش از براى انسان، و سركه و عسل براى سكنجبين. و اين چنين جزوى بر كل محمول نمىشود (1379) نمىتوان گفت كه: انسان دست اوست يا چشم اوست، يا سكنجبين عسل است يا سركه است.
و جزو ذهنى آن است كه داخل در ماهيت شىء باشد، ليكن وجودش از وجود كل ممتاز نباشد، بلكه متحد باشد در خارج با كل، وليكن عقل تحليل نمايد آن را به اين دو جزو. مثل حيوان و ناطق نسبت به انسان، كه هر دو در وجود خارجى با انسان متحدند اما عقل، ماهيت انسان را بعد از تعقل، به اين دو جزو تحليل مىدهد. و اين چنين جزوى محمول مىشود بر كل. و لهذا مىتوان گفت كه: انسان حيوان است، و انسان ناطق است.
و به دلايل عقلى و نقلى ثابت گرديده كه اين هر دو قسم جزو در باب خدا محال است، و اگرنه احتياج او لازم مىآيد، و آن محال است؛ و تعدد واجبالوجود لازم مىآيد، و آن ممتنع (1380) است.
و معنى فرد بودن مشتمل بر توحيد صفات هم هست. و آن را نيز اعتقاد بايد داشت كه خدا را صفات زايد بر ذات نيست، چنانچه ممكنات صفتى مىدارند و ذاتى، و به آن صفت متصف (1381) مىشود ذات ايشان. مثلا زيد ذاتى مىدارد و علمى جدا از ذات مىدارد كه به آن علم متصف مىشود، و به سبب آن، او را عالم مىگويند. و همچنين قادر است به قدرتى كه خدا در او ايجاد كرده. و همچنين ساير صفات.
و خداوند عالميان، صفات مقدس او عين ذات است؛ و اصل ذات قائم مقام جميع صفات است. (1382) و چنانچه ما چيزها را به علم مىدانيم، او به اصل ذات مىداند؛ و ما كارها را به قدرت مىكنيم، او به اصل ذات مىكند؛ و موجود بودن ما به وجودى است زايد بر ذات، و وجود او عين ذات است و به اصل ذات موجود است، و لهذا عدم او ممتنع است. و اگر صفات زايده داشته باشد در كمالش، محتاج به غير خواهد بود، و آن صفاتش نيز واجب الوجود و قديم خواهند بود و شريك او خواهند بود.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين و امام موسى و امام رضا صلواتالله عليهم به طرق متعدده (1383) منقول است كه: اول دين معرفت حق تعالى است. و كمال معرفت او اقرار به يگانگى اوست. و كمال توحيد و اقرار به يگانگى او، نفى كردن صفات زايده است از او، زيرا كه هر صفتى كه اثبات مىكنى، آن صفت گواهى مىدهد كه غير موصوف است، و موصوف گواهى مىدهد كه غير صفت است، و هر دو گواهى مىدهند به اثنَينيت (1384) و دويى، و ازلى بودن با دويى منافات دارد، زيرا كه ازلى، واجبالوجود مىباشد، و دو واجبالوجود محال است. پس كسى كه خواهد خدا را به كُنه، وصف كند، حدى از برايش قرار خواهد داد (1385)، و كسى كه از براى او حد قرار دهد، او را به عدد درآورده است و دو جزو از براى او قرار داده. و جزو داشتن منافات با ازليت او دارد.
پس كسى كه پرسد كه: خدا چه كيفيت دارد؟، صفات زايده و صفات ممكنات براى او اثبات كرده است؛ و اين محال است. و كسى كه پرسد كه: خدا در كجاست؟، مكانى از برايش اثبات كرده است؛ و او را مكانى نيست. و كسى كه پرسد كه: بر روى كجاست؟ چيزى كه حامل او باشد از براى او توهم كرده؛ و اين كفر است. و كسى كه پرسد كه: پس در كجاست؟، خدا را اختصاص به مكانى داده؛ و حال آن كه مكان در اصل ندارد و علم و قدرتش به جميع مكانها احاطه كرده. عالم بود در هنگامى كه هيچ معلومى (1386) نبود. و قادر بر خلق بود در وقتى كه هيچ مخلوقى نبود. و پروردگارى داشت در هنگامى كه هيچ مربوبى (1387) نبود. و خداوند ما را چنين وصف مىبايد كرد، و او زياده از آن است كه وصف كنندگان او را وصف نمايند. و به اسانيد معتبره از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه بعد از فوت حضرت رسول صلىالله عليه و آله به نُه روز، خطبهاى فرمودند كه مضمون بعضى از آن اين است: حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه عقلها را عاجز گردانيده از آن كه بغير هستى و وجود او چيزى از كنه ذات و صفات او را بيابند، يا ذات او را تعقل نمايند: زيرا كه محال است كه او را شبيهى و مانندى بوده باشد، كه از راه مشابهت پى به ذات و صفات او توانند برد. بلكه او خداوندى است كه تفاوت در ذاتش نيست، كه اجزاى مختلفه داشته باشد. و تَبَعُض (1388) در او نمىباشد، كه تعدد در صفات او به هم رسد. دور است از اشيا، نه به دورى مكانى، بلكه به كمال و تنزه (1389). مستولى (1390) مُتَمكن (1391) است بر جميع اشيا، نه به اينكه در ميان اشيا و ممزوج (1392) به آنها باشد؛ بلكه به علم و قدرت و حفظ و تربيت. عالم است به جميع اشيا نه به يك آلتى (1393) كه بدون آن آلت علم نتواند داشت، تا محتاج باشد؛ بلكه به نفس (1394) ذات. و ميانه او و معلومش علمى واسطه نيست بغير ذاتش. (1395) اگر گويند كه بود هميشه، نه اين معنى دارد كه هميشه در زمانى بود بلكه به تأويل (1396) ازليت وجود است (1397)؛ يعنى وجوب وجود (1398) و اگر گويند كه هرگز برطرف نمىشود، نه اين معنى دارد كه هميشه در زمانها خواهد بود، بلكه تأويلش اين است كه عدم بر او محال است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: خداوند، قديم و احد است و صمد (1399) است - يعنى يگانه و محتاج اليه جميع خلق است (1400) - احدى المعنى (1401) است و معانى كثيره مختلفه در او نيست از جهت تعدد در ذات و صفات.
راوى مىگويد كه عرض كردم كه: جماعتى از اهل عراق مىگويند كه: خدا مىشنود به غير آنچه به آن مىبيند، و مىبيند به غير آنچه به آن مىشنود. فرمود كه: دروغ مىگويند و ملحد (1402) شدهاند و خدا را تشبيه به خلق كردهاند. بلكه خداوند عالميان مىشنود به همان چيز كه به آن مىبيند، و مىبيند به همان چيز كه به آن مىشنود. يعنى همه به ذات است، و عضوى و جارحهاى و آلتى ندارد.
و در حديث ديگر حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: هر كه اين اعتقاد داشته باشد، با خدا خدايان ديگر شريك كرده است و از ولايت (1403) و تشيع ما هيچ بهرهاى ندارد. بلكه حق تعالى هميشه عالم و دانا و قادر و توانا و زنده و شنوا و بينا بود به ذات خود نه به چيز ديگر. و بلند مرتبه است و منزه (1404) است از آنچه كافران و تشبيه كنندگان مىگويند، بلندى بسيار.
و ايضا منقول است كه: اعرابيى (1405) در وقت جنگ جمل (1406) به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمد و از معنى واحديت خدا پرسيد. مردم بر او حمله كردند و اعتراض نمودند كه: مگر نمىبينى كه حضرت در عين جدال (1407) و قتال (1408) است؛ با اين پراكندگى خاطر چه سؤال از او مىنمايى؟ حضرت فرمود كه: او را بگذاريد كه ما اين قتال براى اين مىكنيم كه مردم را به اقرار به يگانگى خدا در آوريم. الحال كه او مىپرسد بگذاريد تا بفهمد.
پس متوجه اعرابى شد و فرمود كه: اى اعرابى اينكه مىگويى كه خدا واحد است چهار معنى دارد، و دو معنى بر خدا محال است و دو معنى براى او ثابت است. اما آن دو معنى كه بر او روا نيست، يكى آن كه گويى خدا واحد است، يعنى يكمين است. اين دلالت بر اين دارد كه خداى دويمى هست كه آن يكمين اوست. و اين كفر است و اثبات شريك است براى خدا و به منزله قول نصاراست كه خدا را سيمين خدايان مىگفتند. و معنى ديگر اينكه گويى كه او واحدى است از يك جنسى، همچنانچه مىگويند كه زيد واحدى است از افراد انسان. و اين كفر است و تشبيه است كه براى خدا شريكى در ماهيت (1409) و نوع (1410) اثبات مىنمايى. و اما آن دو وجه كه در خدا ثابت است، يكى آن كه واحد است، يعنى يگانه است در كمالات، و شبيه و مانندى و شريكى ندارد، چنانچه مىگويند: فلان شخص يگانه دهر است. و اين معنى از براى خدا ثابت است، و معنى ديگر آن كه او احدىالمعنى است، يعنى: منقسم نمىشود (1411)، نه در وجود خارجى و نه در عقل و نه در وهم (1412). و خداوند ما چنين است، و اين معنى براى او ثابت است.
و بر اين مضامين احاديث بسيار است.
اى عزيز ببين كه آنچه در عرض چندين هزار سال حكما و عقلا فكر كردهاند و بعد از صدهزار خطا به يك معنى يا دو معنى حق راه بردهاند، ائمه تو در يك خطبه و يك حديث، اضعاف (1413) آن را براى تو مُبَرهن (1414) بيان كردهاند؛ ولكن أكثر الناس (1415) لا يعقلون (1416).1366) فرد: تنها - يگانه - تك.
1367) وتر: فرد - طاق - مقابل زوج - بدون جفت و زوج.
1368) واحد: يك - يكپارچه - بسيط - بىجزء.
1369) احد: يگانهاى كه همانند او تصور نمىتوان كرد - يكى كه تصور دومى براى او محال است (مانند سفيدى).
1370) اسما: جمع اسم - نامها - صفات.
1371) اذعان اقرار - اعتراف.
1372) گبران: زرتشتيان.
1373) براهين قاطعه: جمع برهان قاطع - دليلهاى محكم.
1374) نسق: نظم - ترتيب.
1375) بسيط: يكپارچه - بدون جزء.
1376) اجزا: جمع جزء يا جزو - چيزهايى كه شىء از آنه تركيب يافته است.
1377) يعنى از اجزاى تشكيل دهنده شىء در جهان خارج از ذهن باشد.
1378) متميز: جداشونده - جدا.
1379) يعنى نمىتوان جملهاى ساخت كه مسند آن، نام كل؛ مسنداليه آن، نام جزء؛ و رابطه آن ++است+++ باشد. مثال را مؤلف مىآورد.
1380) ممتنع: غيرممكن - محال.
1381) متصف: دارنده صفت.
1382) يعنى خود ذات خداوند كار هر صفت او را مىكند و لازم نيست صفتى از خارج به ذات ملحق شود و ذات داراى آن صفت شود.
1383) طرق متعدده: سندهاى بسيار - سلسله راويان بسيار.
1384) اثنينيت: دويى - دوتايى.
1385) تعريف ذات چيزى مستلزم بيان حداقل دو كلمه است كه اولى بيانگر وجه مشترك آن با چيزهاى ديگر و دومى بيانگر تفاوت آن با ديگر چيزهاست. بيان اولى شىء را محدود به اشياء ديگرى مىكند كه با وى وجه مشترك دارند، و بيان دوم، شىء را داراى جزء ديگرى بيان مىكند كه در آنها نيست. در واقع با تعريف، هر شىء مركب از دو چيز ديگر نشان داده مىشود. (در منطق اصطلاحا به اين دو بيان اول و دوم، جنس و فصل مىگويند.) از آنجا كه ذات خداوند نه محدود است و نه مركب، تعريف او به ذات امكانپذير نيست و تعريف ذاتى او مستلزم مركب دانستن اوست.
1386) معلوم: چيزى كه علم به آن تعلق مىگيرد - چيزى كه دانش درباره آن است - (اينجا:) مخلوق.
1387) مربوب: پرورده شده - آنچه پروردگارى درباره اوست - آنچه پروردگارى خداوند شامل حال او مىشود.
1388) تبعض: پارهپارگى - تكهتكه بودن - جدا بودن جزئى از جزء ديگر.
1389) تنزه: پاك بودن - پيراستگى.
1390) مستولى: كاملا داراى تسلط - داراى تسلط كامل.
1391) متمكن: توانا - قادر.
1392) ممزوج: آميخته - درآميخته - مخلوط.
1393) آلت: وسيله - عضو.
1394) نفس: خود.
1395) يعنى مثلا او به وسيله چشم و گوش، بينا و شنوا نيست و به همين طريق ديگر دانشها و صفاتش. بلكه خداوند با ذات خويش مىبيند، با ذات خويش مىشنود و با ذات خويش آگاه و عالم است.
1396) تأويل: برگرداندن معنى.
1397) يعنى وجود او همواره بوده است.
1398) وجوب وجود: بودن وجود به نحوى كه نياز به ديگرى نداشته باشد. چنين وجودى چون نياز به ديگرى ندارد، همواره بوده است زيرا وجود. واجب است كه وجود داشته باشد.
1399) صمد: مقصود - هدف - آن كه روى به او آرند.
1400) يعنى همه آفرينش به او نيازمندند.
1401) احدى المعنى: چيزى كه همه آنچه درباره او مىگويند تنها داراى يك مصداق و مفهوم و موضوع در ذات اوست . مثلا اگر بگويند شنواست، داناست و بيناست، اشاره به سه ويژگى در ذات او نيست و ذات او داراى سه چيز مختلف نيست كه يكى مربوط به شنوايى، ديگرى دانايى و سومى بينايى او باشد.
1402) ملحد: منكر خدا - بيدين.
1403) ولايت: دوستدارى - پذيرش رهبرى.
1404) منزه: پاك - پيراسته.
1405) اعرابى: عرب بيابان نشين - عرب بيابانى.
1406) جنگ جمل: جنگى معروف كه در آغاز خلافت اميرمؤمنان على (ع) ميان آن حضرت و يارانش از سويى و شورشيانى به تحريك عايشه به بهانه خونخواهى عثمان در سال 36 ه.ق در گرفت و شورشيان شكست خوردند.
1407) جدال: پيكار - نبرد - ستيز - جنگ.
1408) قتال: كارزار - جنگ.
1409) ماهيت: چيستى - حقيقت - پاسخى كه در جواب ++اين چيست؟+++ گفته مىشود.
1410) نوع: ويژگى مشترك چيزهايى كه حقيقت آنها يكى است؛ مانند: نوع انسان. توضيح بيشتر را در كتب منطق بجوييد.
1411) منقسم شدن: تقسيم شدن.
1412) وهم: تصور - پندار - نيروى تخيل.
1413) اضعاف: چند برابر.
1414) مبرهن: با استدلال قوى.
1415) بخشى از آياتى بسيار از قرآن كريم: ++اما بيشتر مردم...+++ 1416) بخشى از آياتى بسيار از قرآن كريم: ++... انديشه را به كار نمىبرند.+++ 1417) عبدالله بن ا