بدان كه رؤيت را بر ديدن به چشم اطلاق مىكنند (589) و بر نهايت انكشاف (590) و ظهور نيز اطلاق مىكنند گو به چشم ديده نشود.
و ضرورى مذهب شيعه (591) است كه خدا را به چشم نتوان ديد، زيرا كه جسم و جسمانى نيست و حصول او در مكان محال است. و چيزى كه چنين باشد محال است كه به چشم ديده شود. و آنچه در آيات و اخبار در شأن بارى تعالى (592) به لفظ رؤيت واقع شده مراد از آن، معنى دويم (593) است زيرا كه ظهور او نزد عارفان زياده از ظهور امرى (594) است كه به چشم ديده شود.
چنانكه به اسانيد معتبره (595) از حضرت امام العارفين و يعسوب الدين (596) اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه از او پرسيدند كه: يا اميرالمؤمنين خداى خود را ديدهاى؟ فرمود كه: تا خدا را نديدم، هرگز او را عبادت نكردم. سائل (597) پرسيد كه: خدا را به چه كيفيت ديدى؟ فرمود كه: خطا كردى. به چشم نديدم، و چشم، او را نتواند ديد وليكن دل او را به حقيقت ايمان و يقين ديده است.
و به روايت ديگر مثل اين سؤال از حضرت مبينالحقائق (598) جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام نمودند و آن حضرت چنين جواب فرمود.
و جناب نبوى در اين عبارت به اين معنى اشارت فرمودهاند كه: گويا او را مىبينى يعنى: او را نتوان ديد. اما در مقام عبادت از بابت (599) كسى باش كه شخصى را بيند و در حضور او خدمت كند، و در مرتبه يقين، خود را به درجه عارفان كه اقوى (600) از مشاهده و عيان (601) است برسان.
و ممكن است كه معنى دويم رؤيت مراد باشد، و مراد غايت (602) مرتبه (603) انكشاف باشد.
و چون اين قسم از انكشاف مخصوص انبيا و ائمه است و از ابوذر و مثل او متصور (604) نيست، فرمود كه: چنان عبادت كن كه گويا به آن مرتبه رسيدهاى. چنانچه رؤيت در تتمه (605) سخن به اين معنى است زيرا كه خدا اشيا را به چشم نبيند و او را جارحه (606) و عضو نباشد.
و بايد دانست كه عبادت عبارت از نهايت مرتبه خضوع (607) و شكستگى (608) و فروتنى است و لهذا (609) نزد غير معبود حقيقى كه بخشنده وجود و حيات و جميع نعمتها و كمالات است سزاوار نيست. و چون خدمت و عبادت بايد كه درخور معبود باشد، هر چند مخدوم (610) بزرگوارتر است، خدمت او را با شرايط به جا آوردن دشوارتر است، چنانچه اشرف مُكونات (611) اقرار به عجز نموده مىفرمايد كه: ما عبدناك حق عبادتك. يعنى: (الها) عبادت نكردهايم تو را چنانچه تو سزاوار پرستيدنى.
و اعلاى مراتب عبادت عابدان اقرار ايشان است به عجز از عبادت با نهايت سعى و بذل طاقت (612). و چون حق سُبحانه و تعالى (613) مىدانست كه عقول خلايق از ادراك چگونگى عبادت او قاصر (614) است، تا آداب عبادت تعليم نفرمود، تكليف ننمود. و جمعى را كه به لطف كامل خود از جميع گناهان معصوم گردانيده (615) محرم ساحت (616) كبرياى (617) خود گردانيد و در علم و عمل به درجه قُصوى (618) رسانيد و زبان مكالمه و مناجات تعليم ايشان نمود، ايشان را به تكميل خلايق فرستاد كه راه بندگى تعليم ايشان نمايند چنانچه بلاتشبيه (619) اگر بيگانه را كه از طور (620) و آداب مجالس ملوك اطلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآوردند و كسى از مقربان (621) كه آداب شناس آن درگاه است معلم او نباشد، البته از او حركتى چند بىادبانه صادر خواهد شد كه لايق آن مجلس شريف نباشد و مستحق ملامت بوده باشد.
پس كسى را به خاطر نرسد كه به مجلس قرب ملك الملوك (622) بدون پيروى طريق شرع مقدس نبوى مىتواند رسيد، يا به هر عبادت اختراعى كه به خاطر او يا ناقصى مثل او كه به وحى الهى نداند، رسيده باشد، مقرب آن جناب (623) مىتواند گرديد. اگر ديده بصيرت تو را به نور ايمان روشن سازند و در دقايق (624) آدابى كه در هر عبادتى مقرر ساختهاند تفكر نمايى خواهى دانست كه به سر پنجه سست حواس و اوهام، و كمند نارسايى عقل مستهام (625) بر اين قصر رفيع (626) برنمىتوان آمد، و بدون متابعت اخيار (627) به مراتب كمال فايز نمىتوان شد. (628)
589) اطلاق كردن: به كار بردن و استعمال كردن كلمهاى در معنيى خاص.
590) انكشاف: پديدار گشتن - آشكار شدن.
591) ضرورى مذهب شيعه: آنچه اعتقاد به آن براى شيعه بودن ضرورت دارد - آنچه هر شيعه بايد به آن اعتقاد داشته باشد اما ممكن است برخى مذاهب مسلمان ديگر معتقد به آن نباشند - آنچه مورد اتفاق علماى شيعه است.
592) بارى تعالى: آفريننده كه بلندمرتبه است.
593) دويم: دوم.
594) امر: چيز.
595) اسانيد معتبره: جمع سند معتبر (توضيح سند معتبر پيش از اين آمد).
596) يعسوب الدين: ترجمه و توضيح آن در پانوشت {پيشگفتار مؤلف} آمد.
597) سائل: پرسنده - پرسشگر.
598) مبينالحقائق: روشنگر حقايق.
599) از بابت: همانند.
600) اقوى: قويتر.
601) عيان: به چشم ديدن - ديدار با چشم - يقين در ديدار و مشاهده.
602) غايت: نهايت.
603) مرتبه: درجه - حد.
604) متصور: قابل تصور.
605) تتمه: انتها - پايان.
606) جارحه: اندام.
607) خضوع: افتادگى - تواضع.
608) شكستگى: خود را در مرتبهاى پايين ديدن - نداشتن احساس خودبزرگ بينى - افتادگى و تواضع.
609) لهذا: به خاطر اين - به همين دليل.
610) مخدوم: آنكه خدمتش را مىكنند - ارباب.
611) اشرف مكونات: برترين و بالاترين مخلوقات و آفريدگان - كنايه از حضرت رسول (ص).
612) بذل طاقت: كوشش تا سرحد توان و امكان و طاقت.
613) سبحانه و تعالى: او (خداوند) بس پاك است و والاست.
614) قاصر: نارسا.
615) بعد از اين كلمه، واژه از در اكثر نسخهها وجود دارد كه نشان مىدهد اشتباه قلمى مجلسى بوده است.
616) ساحت: درگاه.
617) كبريا: عظمت - بزرگى.
618) درجه قصوى: دورترين و نهايىترين درجه.
619) بلاتشبيه: بدون تشبيه - مقصود، تشبيه واقعى نيست - اين عبارت را در وقتى به كار مىبرند كه چيزى را بخواهند ذكر كنند كه در واقع با ساحت الوهيت يا مرتبه بزرگان دين يا مقام شخصى بلند مرتبه سازگار نيست اما براى نزديك كردن به ذهن چارهاى جز تشبيه وجود ندار.
620) طور: چگونگى - راه و رسم.
621) مقربان: كسانى كه به بزرگى نزديكاند و نزد او اعتبارى دارند.
622) ملكالملوك: پادشاه پادشاهان - خداوند كه فرمانرواى همه هستى است.
623) جناب: آستان - كنايه از شخص بزرگ.
624) دقايق: جمع دقيقه - نكات ريز و باريك.
625) مستهام: سرگشته - حيران.
626) رفيع: بلندقدر - بلندپايه.
627) اخيار: جمع خير و خير - نيكان - برگزيدگان - نيكوترينها - آنها كه بسيار نيكوكار و ديندارند - مقصود پيشوايان معصوم دين است كه در راهنمايى خود خطا نمىكنند و بىهيچ ترديد مىتوان از هر چه گفتهاند پيروى كرد.
628) فايز شدن: دست يافتن.