پيشداورى و اعمال گرايشهاى فردى يا جمعى در هر پژوهش، بزرگترين آفت سلامت آن است.
اشكال عمده شيوه تصحيح معاصران و در نتيجه مهمترين مشكل انواع و اقسام نسخههاى تصحيح شده موجود، نوعى پيشداورى درباره نوشته يا سروده مؤلف و مبنا قرار گرفتن اين پيشداورى در تصحيح است.
چناچه مصحح مبناى تصحيح خود را بر گزارهاى مشابه اين گزاره الگو درباره سخن مؤلف قرار مىدهد كه اگر سخنى داراى اين مشخصات زيبايى شناختى باشد از مؤلف است، كار تصحيح وى با اين تناقضها و اشكالها روبهرو خواهد بود:
1) من سخن مؤلف را در دست دارم؛ بر اين اساس سخن مؤلف را مىشناسم؛ پس سخن مؤلف اينگونه است.
2) من به تصحيح اثر مؤلف مىپردازم؛ يعنى در جستوجوى سخن مؤلف هستم؛ پس سخن مؤلف را در دست ندارم.
به عبارت خلاصهتر، هيچگونه داورى درست درباره سخن يك مؤلف پيش از دسترسى به همه نوشتهها يا سرودههاى او امكان ندارد و داورى درست، مستلزم تصحيح آثار اوست. بنابراين تصحيح اثر بايد بر پايهاى جز داورى درباره سخن مؤلف قرار گيرد تا تناقض، دور و مصادره به مطلوب لازم نيايد.
ممكن است گفته شود: گرچه در ميان نسخههاى مختلف يك اثر اختلاف است اما مشتركاتى نيز در آنها وجود دارد. بنابراين چه اشكالى دارد كه پيشداوريها بر اساس مشتركات باشد و اين، مبناى تصحيح موارد اختلاف قرار گيرد؟
پاسخ چنين است: مقصود از نسخهها كدام نسخههاست؟ نسخههاى كدام دهه؟ كدام نيم قرن؟ كدام قرن؟ كدام قرنها؟ روشن است كه هرچه زمان بيشترى به اين نسخهها اختصاص يابد شمار آنها بيشتر، اختلافها بيشتر و مشتركات كمتر مىشود.
فرض كنيم بنا بر مشخص شدن شماره و محدودهاى زمانى براى نسخهها باشد. مبناى اين تعيين چيست؟ بيگمان اين امر بايد پشتوانهاى قوى از استدلال داشته باشد.
به فرض كه محدودهاى منطق پسند براى اين نسخهها داشته باشيم و مشتركات آنها را استخراج كنيم. چه دليلى است كه ديگر سخنان مؤلف كه مورد اختلافاند از اين مشتركات پيروى كنند؟ به عبارت ديگر چه الزامى براى يك نويسنده يا شاعر وجود دارد كه هموراه به يك سبك سياق بنويسد يا شعر بگويد و از مجموعهاى واژگانى پيروى كند كه همه آيندگان در انتساب آن به وى متفقالقولاند؟!