از آنجا كه مقاله پروفسور حامد الگار(1) با عنوان علامه مجلسى از ديدگاه خاورشناسان حاوى گزيدهترين و نوترين اطلاعات درباره نظر و نظرگاه خاورپژوهان درباره مجلسى است، بخشهايى عمده و اصلى از آن را در اين بند نقل مىكنيم، حذفها را با سه نقطه نشان مىدهيم و افزودههاى خود را در داخل قلاب مىآوريم(2):
1- حامد الگار (hamid algar) داراى مدرك دكترى در رشته مطالعات اسلامى از دانشگاه كمبريج انگلستان است و از سال 1965 ميلادى تاكنون به تدريس مطالعات اسلامى، تاريخ ايران و زبان فارسى در دانشگاه بركلى كاليفرنيا (آمريكا) اشتغال دارد. وى مسلط به 8 زبان زنده دنيا و مشاور دانشگاههاى معتبر آمريكا در زمينه مطالعات اسلامى است. او در 20 سالگى به اسلام گرويده است.
2- منبع اصلى ما در نقل اين مقاله نشريه كتاب ماه دين، شماره 34 (ويژهنامه علامه مجلسى، صص 66 ـ 70) است، اما از آنجا كه اين منبع داراى غلطها و افتادگيهايى بود، با همين مقاله در صفحه 6 شماره 16884 روزنامه كيهان مورخ پنجشنبه 3 شهريور 1379 مقابله و اصلاح شد و اصلاحات جزئى دستورى در آن اعمال گرديد. پانوشتها نيز از همان مقاله است.
... اولين تاريخنويس غربى كه درباره مجلسى سخن به ميان آورد سر جان مَلكُم است. او مستشرقى حرفهاى نبود، بلكه ژنرالى در خدمت استعمار انگليس در هند بود كه در سال 1799 ميلادى (1215 هجرى قمرى) براى انجام مأموريت سياسى به ايران سفر كرد. ملكم در جلد اول كتابى كه تحت عنوان History of Persia (تاريخ ايران) در لندن در سال 1815 ميلادى (1230 هجرى قمرى) به چاپ رسانيد، ادعا كرد كه:شاه سلطانحسين صفوى در تمام موارد از رهنمودهاى يكى از ذىنفوذترين روحانيان مسلمان پيروى مىكرد. براى قضاوت درباره اين روحانى همين بس كه چند روز بعد از جلوس پادشاه مزبور، او را وادار كرد تا فرمانى نه تنها براى دور ريختن تمام شرابهايى كه از پدرت به ارث برده بود، بلكه براى شكستن خمهاى آلوده هم صادر كند.
همين روحانى، شاه سلطانحسين را نيز تشويق كرد تا پيروان فرقههاى مختلف را كه مهمترين آنها صوفيه بودند، مورد زجر و تعقيب قرار دهد(1).
سر جان ملكم مىافزايد: مشهورترين صوفيى كه در آن زمان به دستور شاه از اصفهان تبعيد شد شيخ محمدعلى (يعنى شيخ محمدعلى، متخلص به حزين {و معروف به حزين لاهيجى، شاعر و معروف}) بود كه در شهر بَنارَس هند وفات يافت(2).
... عدم دقت ملكم در بررسى حوادث، از اين ادعاى او كاملا روشن مىشود كه: شيخ محمدعلى حزين از ترس تعقيب مجلسى از اصفهان خارج شد. در صورتى كه آن شاعر و اديب، تقريبا بيست و سه سال بعد از وفات علامه {هنگام محاصره اصفهان از سوى افغانها} اصفهان را براى هميشه ترك كرد و در خاطرات خود با ستايش فراوان از مجلسى ياد كرد(3). {او در سال وفات مجلسى 7 ساله بوده است.}
{اشتباه ديگر اينكه از نظر شرعى، ظرف آلوده به شراب را بايد شست، و شكستن آن اسراف است و حرام، و صدور دستور شكستن ظرف شراب از سوى عالمى دينى امكان ندارد. اتهام زجر و تعقيب صوفيه نيز فاقد مدرك و سند است.}
درست صد سال پس از چاپ اول تاريخ ايران تأليف ملكم، يكى ديگر از خدمتگزاران استعمار انگليس كتاب دو جلدى خود را درباره تاريخ ايران، در لندن به چاپ رسانيد. ... سِرپِرسى سايِكس در جنگ بينالمللى اول رياست قواى نظامى را كه انگليسها براى پيشبرد اهداف خود در جنوب ايران تشكيل داده بودند، به عهده داشت. و از همين جا مىتوان تشخيص داد كه او فاقد هرگونه صلاحيت علمى براى تحليل بيطرفانه تاريخ ايران بود. سايكس بدون اينكه اسمى از علامه ببرد، در وصف حوادث دوران سلطنت شاه سلطانحسين چنين مىنويسد: ديندارى و خداپرستى شاه سلطانحسين باعث شد كه ملايان و خواجگان بر سر مسندهايى قرار گرفتند كه بايستى تحت نظر و تصدى اشراف باشند. و بدينسان تمامى ملت به طور خطرناكى دچار ضعف و سستى گرديد(4).
درست مانند ملكم، سايكس براى اين ادعاى خود، سند يا مأخذ ذكر نمىكند. آنچه مخصوصا به چشم مىخورد،... همرديف كردن علامه مجلسى با خواجهسرايان است؛ حال آنكه خواجهسرايان از معاندترين دشمنان علامه در كوششهاى اصلاح طلبانه او بودند و بالاخره باعث از سرگرفتن ميگسارى و مفاسد ديگر در دربار صفوى شدند.
اولين مستشرق دانشگاهى كه به تحليل كارنامه علامه مجلسى پرداخت ادوارد براون ايرانشناس معروف بود. براون در جلد چهارم A Literary History of Persia (تاريخ ادبيات ايران) كه براى بار اول در سال 1924 ميلادى (1343 هجرى قمرى) انتشار يافت، علامه را يكى از بزرگترين و مقتدرترين و متعصبترين مجتهدان دوره صفويه معرفى مىنمايد(5). بسيارى از ايرانشناسانى كه بعد از براون آمدند، همين توصيف را با كمى تعديل، طوطىوار تكرار كردهاند.
براون كه بزرگترين گناه علامه را در مخالفت او با صوفى نمايان اواخر دوره صفويه مىبيند، او را به تعقيب بيرحمانه صوفيان متهم مىكند، ولى نه چگونگى اين تعقيب را بيان مىكند و نه براى اتهام خود سند يا مأخذ نشان مىدهد(6). از همه غريبتر اينكه براون در صوفى دانستن محمدتقى مجلسى پافشارى مىكند و نفى اين قضيه از طرف علامه را دليل ديگرى براى قشرى و متعصب بودن او مىداند. گويا براون مشرب مجلسى اول را از فرزند او بهتر مىدانست(7). بىانصافى براون در اين جمله به اوج خود مىرسد كه:
مريدان و معتقدان مجلسى گويند پس از فوتش حوادث و اغتشاشاتى رخ داد كه در سال 1722 ميلادى به درجه بالايى از سختى و تيرگى رسيد. و اظهار مىدارند كه فقدان چنان شخص بزرگوارى، ايران را در معرض مخاطرات گذاشت. ولى اشخاصى كه بيشتر دماغ تحقيق و قوه انتقاد دارند، آن پيشامدها را تا درجهاى به سختگيريها و آزادىها كُشيهاى او و همكارانش مربوط خواهند دانست(8)
حالا شخصى هرچقدر مقتدر باشد، چگونه مىتواند مسئول حوادثى باشد كه بيست سال بعد از وفات او اتفاق افتاد، سؤالى است كه براون اصلا مطرح نمىكند... .
حلقه بعدى اين سلسله تحريف حقايق را يكى از بزرگترين متخصصان غربى تاريخ ايران به نام ولاديمير مينورسكى تشكيل مىدهد. بدون شك مينورسكى محقق برجستهاى بود كه با تسلط خود بر زبانهاى فارسى، تركى، عربى و حتى ارمنى و گرجى، در روشن كردن بسيارى از گوشههاى تاريخ ايران و قفقاز سهم بسزايى داشت. با وجود اين، وى در يكى از آثار خود اشتباه ديگرى بر اشتباهات موجود در ارزيابيهاى غربيان دشمن با مجلسى افزود. در سال 1943 ميلادى (1362 هجرى قمرى) مينورسكى متن كتابى را به نام تذكره الملوك كه راجع به سازمان ادارى دولت صفوى بود، همراه با ترجمه انگليسى و حواشى و توضيحات مفصل به چاپ رسانيد. مؤلف مجهول تذكره الملوك در فصل اول كتاب خود، بحثى كوتاه راجع به مقام و وظايف ملاباشى بدين قرار مىآورد: در اواخر زمانشاه سلطانحسين، مير محمدباقر نام فاضلى - با آنكه در فضيلت از آقا جمال، همعصر خود كمتر بود - به رتبه ملاباشىگرى سرافراز و مدرسه چهارباغ را بنا گذاشته، خود مدرس مدرسه مذكور گرديد(9)
مينورسكى مير محمدباقر مذكور در اين جمله را با علامه مجلسى يكى پنداشته و از اينكه نويسنده تذكره الملوك، آقاجمال خوانسارى را از مجلسى فاضلتر مىداند، اظهار تعجب مىكند(10).
ولى بديهى است كه مير محمدباقر ملاباشى، شخصى غير از علامه مجلسى است؛ آن هم به چندين علت: يكى اين كه عنوان مير ويژه سادات است؛ در صورتى كه مجلسى سيد نبود.
دوم اينكه مير محمدباقر به تصريح مؤلف تذكرهالملوك، در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به منصب ملاباشى رسيد، در صورتى كه علامه مجلسى پنج سال بعد از جلوس شاه مزبور و بيست و پنج سال قبل از پايان دوران سلطنت او جهان فانى را ترك گفت.
و سوم اينكه بناى مدرسه چهارباغ در سال 1116 هجرى قمرى يعنى شش سال بعد از وفات مجلسى {آغاز شد و در 1118} اتمام يافت(11).
با وجود اين تفاصيل، اكثر خاورشناسانى كه بعد از مينورسكى درباره مجلسى اظهارنظر كردهاند، او را با همين مير محمدباقر مذكور در تذكرهالملوك يكى شمرده و اعطاى عنوان ملاباشى به او را دليل بر نفوذ مطلق او در امور سياسى زمان شاه سلطانحسين دانستهاند.
نويسندهاى كه بيش از همه امثال خود، تبهكاريها و جرمهاى گوناگونى به علامه مجلسى نسبت داده و با نقض تمام روشهاى علمى، پا از دايره انصاف كاملا بيرون گذاشته، يكى از شاگردان براون سابقالذكر به نام لورنس لكهارت است. لكهارت كه مدتى مديه به عنوان كارمند شركت نفت ايران و انگليس در ايران به سر برد، در سال 1958 ميلادى (1378 هجرى قمرى) كتابى قطور تحت عنوان انقراض سلسله صفويه به چاپ رسانيد. در اين كتاب مكررا حملههاى ناجوانمردانهاى بر علامه مجلسى مىكند و براى رسيدن به هدف خود، از ضدونقيضگويى هم پرهيز نمىكند. سلسله اتهامات لكهارت با شرح مراسم تاجگذارى شاه سلطانحسين آغاز مىگردد: پادشاه، شيخالاسلام را پيش خواند كه تشريفات كمر بستن را به جاى صوفيانى كه قبلا اين وظيفه را به عهده داشتند، انجام دهد. سپس شاه از وى پرسيد كه به پاداش اين عمل چه تقاضايى دارد. محمدباقر در پاسخ گفت: اميدوار است كه شاه فرمانى صادر كند و نوشيدن مسكرات و جنگ ميان فرقهها (منظور، حتما جنگهاى حيدرى و نعمتى بوده) و همچنين كبوتربازى را نهى فرمايد. شاه با طيب خاطر پذيرفت(12).
لكهارت از ميان منكراتى كه به اين ترتيب ممنوع اعلام گرديد، فقط جنگ حيدرى و نعمتى را مضر مىداند. او در جاى ديگرى از كتاب خود گزارش مىدهد كه شاه بر اثر تلقينات درباريان، منع مسكرات را فسخ كرد، ولى باز پافشارى مىكند كه مجلسى در تمام امور مملكت نفوذ مطلق داشت و شاه به پاداش خدمات برجستهاش حتى منصب ملاباشى را براى او ايجاد كرد(13). البته لكهارت به خوبى مىبيند كه محال است علامه مجلسى در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به اين منصب رسيده باشد، ولى به جاى اينكه غلط مينورسكى را تصحيح كند، از نويسنده تذكرهالملوك انتقاد مىكند و به اين نتيجه مىرسد كه تعيين علامه به
1- Sir John Malcolm, History of Persia, London, 1815, p. 595.
2- همان.
3- شيخ محمدعلى حزين، تذكره احوال، لندن 1813، ص 16.
4- Sir Percy Sykes, A History of Persia, London, 1915, Vol. 2, p. 412. 5- E. G. Browne, A Literary History of Persia, Cambridge, 1924, Vol. 4, p. 403. 6- همان، ج 4، ص 403. 7- همان.
8- همان، ص 120.
9- تذكره الملوك، به اهتمام ولاديمير مينورسكى، لندن 1943، از متن فارسى همان اثر، مقدمه مينورسكى، صص 2 و 11.
10- همان، مقدمه مينورسكى، ص 11.
11- براى تاريخ اتمام مدرسه چهارباغ، نگاه كنيد به: لطفالله هنرفر، گنجينه آثار تاريخى اصفهان، اصفهان، 1344، ص 386.
12- Laurence Lockart, The Fall of Safavids Dynasty, Cambridge, 1958, pp. 38_ 39.
13- همان، ص 72.
اين مقام بايد زودتر از اواخر سلطنت شاه مزبور صورت گرفته باشد(1). معلوم مىشود كه از ديدگاه لكهارت قول مستشرق هميشه حجت و مرجح است.
ادعايى كه لكهارت آن رابارها تكرار مىكند اين است كه علامه مجلسى موجب آزار و تعقيب نه تنها صوفيان، بلكه اهل تسنن ايران و پيروان اديان ديگر گرديده است. به عنوان مثال، پس از نقل اين روايت كه علامه مجلسى باعث گرويدن هفتادهزار نفر از اهل تسنن به آيين تشيع گرديد، اظهارنظر مىكند كه: كاملا احتمال دارد كه بسيارى از اين اشخاص، تحت فشار، دست از آيين خود برداشتند(2)
{وى} براى اثبات اين نظر، كمترين دليل يا مأخذى ذكر نمىكند. البته درست است كه علامه مجلسى در بعضى از آثار خود مطاعن سه خليفه اول را با لحنى بيان مىكند كه شدت آن در ادبيات شيعه كمتر سابقه داشت و مىتوان حدس زد كه اين امر سنيهايى را كه با تأليفات مجلسى آشنايى داشتند رنجيدهخاطر ساخت، ولى اين دليل بر اعمال زور و فشار از طرف علامه در مقابله با اهل تسنن نمىشود.
لكهارت همچنين مجلسى را مسئول و مسبب اصلى مشكلاتى مىداند كه گويا بعضى از ارامنه و كليميها در دوره شاه سلطانحسين با آن روبهرو شدند. به عنوان مثال، براساس گزارشى كه بعضى از راهبان فرنگى تهيه كرده بودند، مىنويسد كه شاه در سال 1618 ميلادى (1089 هجرى قمرى) به تحريك علما، فرمانى براى قتل چند نفر كليمى و ارمنى صادر كرد. سپس مىافزايد: دليلى محكم در دست نيست، ولى محتمل به نظر مىآيد كه همان راهبر متعصب دينى (يعنى محمدباقر مجلسى) مسئول بالا گرفتن ستم و فشار بر اقليتهاى مذهبى بود(3).
در جاى ديگرى از كتاب انقراض سلسله صفويه، با اشاره به خطرهايى كه گويا كليميهاى ايران در معرض آن قرار گرفته بودند، مىنويسد: ظاهرا جايى ثبت نشده است كه اندازه مسئوليت شخصى محمدباقر مجلسى از آزار و زجر يهوديان چه بوده است(4).
جالب توجه اينكه از ديدگاه لكهارت، مسئوليت مجلسى امرى است مسلم، ولو سندى در ميان نباشد، و تنها مسئلهاى كه باقى مىماند، اندازه مسئوليت اوست.
غرضورزى اين نويسنده و دورى او از روشهاى تحقيق علمى، مخصوصا از اين جملههاى كتاب او كاملا روشن مىشود: شايد بتوان گفت خداوند خواسته است روح مجتهد بزرگ را مجازات كند، زيرا خانه زيباى او در اصفهان واقع در خيابان شيخ بهائى در غرب چهارباغ فعلا به صورت مدرسه دخترانهاى درآمده است كه تحت نظارت راهبههاى فرانسوى از فرقه St. Vincent de paul (سان ونسان دو پول) اداره مىشود. روضهخانه مجاور كه محمدباقر در آن نماز مىخواند، اكنون به عنوان كليسا مورد استفاده است(5).
تنها مستشرقى كه براساس نوشتههاى خود مجلسى به تحليل آراى وى درباره اقليتهاى مذهبى پرداخته، خانم ويراباش مورين است. اين خانم، رسالهاى از علامه باعنوان صواعق اليهود همراه با مقدمه و ترجمه انگليسى منتشر ساخته است. اين رساله در واقع، خلاصه احكام مربوط به اهلالذمه است و اختصاص به يهوديان ندارد. چه بسا كه عنوان آن از خود مجلسى نباشد. با اينكه مطالب آن به طور كلى مورد اتفاق همه فقهاى اسلام اعم از خاصه و عامه است، معالوصف بعضى از ملاحظات مجلسى در اين رساله قابل ذكر است، چون خانم مورين را به اين اعتراف وادار مىكند كه علامه كينه خاصى عليه يهوديان نورزيده است. به عنوان مثال چنين مىنويسد: بعضى گفتهاند كه: (ذمى) بايد سر را به زير اندازد در وقت دادن (جزيه)، و چون ادا كند، گيرنده بر ريشش چسبد و تپانچه بر رويش بزند و بر اين مستندى نديدهام(6).و در پايان رساله توصيه مىكند كه: حاكم مسلمانان، مسلمانان را نيز تأكيد كند كه به عبث اهانت به ايشان (يعنى ذميها) نرسانند(7).
يكى از علل اينكه مستشرقان بيشتر به جاى آثار علمى، كارنامه سياسى و اجتماعى علامه مجلسى را مورد بررسى قرار دادهاند، البته تعداد و حجم آن آثار و عدم آشنايى اكثريت مستشرقان با علوم اسلامى و اصطلاحات خاص آن علوم است. يگانه خاورشناسى كه در زمينه كارهاى علمى علامه تا حدى تحقيق كرده است كارل هاينتز پامپوس آلمانى است كه در سال 1970 ميلادى (1390 هجرى قمرى) با تأليف پايان نامهاى تحت عنوان دايرهالمعارف علوم دينى - بحارالانوار محمدباقر مجلسى به اخذ درجه دكترى از دانشگاه بن آلمان نايل آمد. متأسفانه عنوان پاياننامه با محتويات آن چندان مطابقت ندارد، چون پامپوس بيش از
نصف كار خود را وقف شرح حال علامه مجلسى كرده است و تنها در سى و پنج صفحه آخر كتاب، تحليلى از بحارالانوار ارائه مىكند، آن هم تحليلى بسيار سطحى و نارسا. در بخش مربوط به زندگى علامه مجلسى اتهاماتى {را} كه از اوايل قرن نوزده، تقريبا مورد اجماع شرقشناسان بوده، تكرار مىكند، ولى با جلب توجه خواننده به غلط {بودن} و احيانا سستى دلايلى كه مثلا لكهارت براى تأييد ادعاهاى خود مىآورد، دچار تناقض روشنى مىشود(8).
مينورسكى در شرحى كه بر تذكرهالملوك نوشت، نه تنها در معرفى مير محمدباقر ملاباشى دچار اشتباه مىشود بلكه در شناسايى عالمى كه بعد از او به منصب ملاباشى گرى رسيده - ملا محمدحسين، نامى - اشتباه مىكند. مينورسكى بر آن است كه منظور از اين شخص محمدحسين بن ميرصالح خاتونآبادى است كه مادر او يكى از دختران علامه مجلسى بود و ادعا مىكند كه خاتونآبادى، هم مقام پدربزرگ خود و هم نفوذ او را به ارث برده است(9).
لكهارت اين خطاى مينورسكى را عين صواب پنداشته، نسبت به ملا محمدحسين ملاباشى نيز زبان درازى كرده، از جمله چيزهايى {را} كه گويا از راه وراثت از مجلسى به وى انتقال يافت، تعصب و زجر و تعقيب اهل تسنن و اقليات غيرمسلمان مىداند(10). ولى چنانكه از كتاب وقايعالسنين و الاعوام تأليف سيد عبدالحسين خاتونآبادى برمىآيد، ملا محمدحسين مذكور در تذكرهالملوك به عنوان ملاباشى دوم، پسر ملا شاهمحمد تبريزى بوده، نه نوه علامه مجلسى(11).
كتاب مزبور در سال 1352 هجرى خورشيدى به اهتمام آقاى محمدباقر بهبودى انتشار يافت و در اختيار علاقهمندان تاريخ دوره صفويه قرار گرفت، ولى معلوم است كه دو نفر از مشهورترين متخصصان غربى تاريخ دوره صفويه از آن به كلى بيخبر ماندند، چراكه هر دو همان اتهامات پوچ لكهارت را تكرار كردند.
نخستين آنان روجر سِيوُرى از اساتيد دانشگاه تورنتوى كاناداست كه در سال 1980 كتابى تحت عنوان Iran Under the safavids (ايران در دوره صفويه) منتشر ساخت، يعنى در زمانى كه از انتشار وقايعالسنين و الاعوام هفت سال گذشته بود. سيورى در كتاب خود ادعا كرد كه مجلسى و نوه او مير محمدحسين خاتونآبادى، شاه سلطانحسين را وادار كردند فرمانهايى عليه مسيحيان صادر كند(12)
نُه سال بعد از انتشار كتاب سيورى، هانس روبرت رومر آلمانى، در كتابى تحت عنوان Persien auf dem weg in die Neuzeit (ايران به سوى عصر جديد مىرود)، مير محمدحسين را اول، فرزند مجلسى معرفى مىكند و ده صفحه بعد از آن، او را نوه علامه مىداند(13)!!؟
حالا بكوشيم تا آنجايى كه ميسر است ريشههاى اين تحريفات و حملههاى پىدرپى عليه علامه مجلسى را بيابيم. يكى از نتايجى كه از اين بررسى مختصر به دست مىآيد اين است كه مستشرقان در بسيارى از موارد، قول همديگر را حجت مىدانند، چنانكه اگر يكى از آنان دچار لغزشى شود، ديگران هم به دنبال او به همان ورطه مىافتند. اگر كسى كه صاحب شهرت و اعتبار در محافل خاورشناسى است، درباره موضوعى اظهارنظر كند، همكاران وى لزومى به تحقيق منابع اصلى براى سنجيدن نظر او نمىبينند. به اين ترتيب، مىبينيم كه اول، داورى ناجوانمردانه براون درباره مجلسى براى شاگرد او آقاى لكهارت حجت مىشود، سپس لكهارت به اتهامات غير مستند براون پر و بال بيشترى مىدهد و در نهايت، كتاب او درباره انقراض صفويه حتى براى بزرگترين متخصصان تاريخ دوره صفويه در اروپا و آمريكا حكم سند پيدا مىكند.
سبب مهمتر براى دشمنى مستشرقان با علامه مجلسى، عبارت از مخالفت او با صوفيه بوده است. تعداد زيادى از خاورشناسان براى تصوف و يا به عبارتى صحيحتر آنچه خيال تصوف است ارزش خاصى قائل بودند و هستند و طبعا روى هر كسى كه بوى خصومت با تصوف از او مىآيد، فورا برچسب متعصب مىزنند. مؤلفان غربى اين زحمت را به خود ندادند كه اوضاع صوفيه زمان مجلسى را بررسى و تحليل كنند تا صحت و سقم اتهامات وى را بسنجند و ظاهرا از اين هم غافل بودند كه بسيارى از علماى دوره صفويه و از آن جمله عارف بزرگ ملاصدرا در رد تصوف، كتاب يا رساله نوشتند. مخالفت با تصوف، ويژه مجلسى نبوده و بنابراين به تنهايى محملى براى محكوم كردن وى نمىتواند باشد. {ضمن اينكه هيچ نشانه و سندى به چشم نمىخورد كه وى صوفيى را آزار رسانده يا دستور تعقيب و زجر صوفيى را صادر كرده و يا به ويرانى خانقاهى يا تعطيلى مجلسى صوفيانه فرمان داده باشد.}
ولى آنچه انزجار مستشرقان را بيش از همه برمىانگيزد و رعبى در دل آنان مىاندازد اين است كه... هر كوششى كه براى پياده كردن اسلام در عينيت جامعه صورت مىگيرد، از ديدگاه آنان نوعا چيزى غير از مظهر تعصب و تنگنظرى نمىتواند باشد. ...
1- همان، ص 72، پاورقى 3.
2- همان، ص 70.
3- همان، ص 33.
4- همان، ص 72، پاورقى 2.
5- همان، ص 76، پاورقى 6. ... سيدابراهيم سيدعلوى اين پاورقى را از اضافات مترجم فارسى كتاب انقراض سلسله صفويه - آقاى اسماعيل دولتشاهى - مىداند، در صورتى كه در اصل انگليسى كتاب موجود است. نگاه كنيد به: سيدابراهيم سيدعلوى،مجلسى از ديدگاه مستشرقين، كيهان انديشه، ش 31 (مرداد و شهريور 1379)، ص 85.
6- Vera Basch Moreen, Risala_ yi Sawaiq al Yahud (The Treatise Lightning Bolts against the Jews) by Muhammad Baqir b. Muhammad Taqi al _ Majlisi, Die welt des Islams, 1999, VoL. 32, p. 194.
7- همان ص 195.
8- Karl Heinz Pampus, Die Theologische Enzyklopadie Bihar Al_ Anwar des Muhammad Baqir al_ Maglisi: Ein Beitrag Zur Literaturgeschichte der Sia in der Safawiden _ zeit, Bonn, 1970, pp. 34 _ 36. 9- مينورسكى، توضيحات تذكرهالملوك، ص 111.
10- لكهارت، ص 116 - 117 و 71 - 72.
11- خاتون آبادى، وقايعالسنين و الاعوام، به اهتمام بهبودى، تهران، 1352، صص 567 - 569.
12- Roger Savory, Iran Under the Safavids, Cambridge, 1980, p. 251.
13- Hans Robert Roemer, Persien Auf dem weg in die Neuzeit, Beirut, 1989, pp. 369 _ 379.
توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: