ملا محمدتقى مجلسى اصفهانى (1003 يا 1004 ـ 1070 ه.ق) پدر مجلسى كه به مجلسى اول شهرت دارد از نامدارترين رجال علمى اواسط دوران صفوى است.
مجلسى از وىگاه با عنوان پدر علامهام و همواره با عناوينى احترام آميز ياد مىكند. به همين خاطر او را علامه مجلسى اول نيز مىنامند.
استادان و معاصران ملا محمدتقى مجلسى با عناوينى ستايشبرانگيز، حاكى از زهد و تقوا و مراتب علمى و فقهى و فضيلتهاى اخلاقى از وى ياد مىكنند.
دو تن از نامدارترين استادان وى عبارتاند از شيخ بهاءالدين محمد عاملى معروف به شيخ بهائى (در گذشته به سال 1030 يا 1031 ه.ق) و ملا عبدالله شوشترى (متوفا به سال 1021 ه.ق) كه هر دو از درس آموختگان حوزه جبل عامل بودهاند. ملا عبدالله شوشترى كسى است كه هيچ يك از مقامها و منصبهاى دينى را در عهد صفوى نپذيرفت. با اين حال بيشترين نقش را در نشر حديث و فقه داشت، به طورى كه هنگام ورود وى به اصفهان، شمار طالبان علوم دينى به پنجاه نمىرسيد اما چون درگذشت، بيش از هزار نفر از فضلا و طلاب در اصفهان درس مىخواندند. شيخ بهائى نيز مشهورتر از آن است كه نيازى به معرفى وى باشد. از شاگردان شهيد ثانى است. وى پس از ورود از لبنان به ايران به درس و تحقيق و تدريس ادامه داد و سالها شيخالاسلام اصفهان بود. صاحب تأليفاتى بسيار در علوم مختلف دينى، ادبى و غير آنهاست.
ملا محمدتقى مجلسى آثارى ارزشمند از خويش به جا نهاده است. كتاب روضه المتقين او شرح عربى و لوامع صاحبقرانى شرح فارسى من لا يحضرهالفقيه شيخ صدوقاند كه يكى از كتب اربعه شيعه به شمار مىآيد. اين دو كتاب، جوينده را در فهم بسيارى از موارد مبهم من لا يحضره الفقيه يارى مىرسانند. كتابها و رسالههاى ديگرى نيز در فقه از وى به يادگار مانده است.
يكى از جنبههاى مورد توجه در زندگى ملا محمدتقى مجلسى كوشش وى براى رياضت و تهذيب نفس و پرداختن به صفاى باطن و پالايش روح بوده است به گونهاى كه گفتهاند كسى از معاصرانش در اين زمينه به پاى او نمىرسيده است. به همين خاطر كرامات، مكاشفات و رؤياهايى صادق و ديدارى با امام عصر (عج) در زندگى وى رخ داده كه برخى از آنها منشأ خدمتى و تحولى در دانش شيعى است.
وى در سفرى به نجف اشرف داشت سالى را در آنجا به رياضت و خودسازى بپردازد.
شبى اميرمؤمنان على (ع) را در خواب مىبيند و آن حضرت به او مىگويد كه در اينجا توقف مكن و به اصفهان روانه شو كه وجود تو در آنجا سودمندتر است. در اين سال شاه عباس دوم مىميرد و صفى ميرزا (شاه سليمان) به جاى او جلوس مىكند و فتنهها رخ مىنمايد. بايد كه تو در اصفهان باشى و به امور هدايت مردم بپردازى. تو مىخواهى تنها به درگاه خدا بيايى و حق تعالى چنين مقدر كرده است كه به بركت تو هفتادهزار كس به درگاه او بيايند.
چنين نيز مىشود. محمدتقى مجلسى به اصفهان باز مىگردد و در همان سال شاه عباس دوم در سفر مازندران فوت مىكند و شاه سليمان به جاى او مىنشيند.(1)
محمدتقى مجلسى در روضه المتقين، آنجا كه به يادكرد استاد خود شيخ بهائى مىپردازد، انگيزه پرداختن خويش را به بررسى و شرح احاديث من لا يحضره الفقيه چنين توضيح مىدهد: اين شرح نيز از بركت فرموده او {شيخ بهائى است زيرا او را در خواب ديدم كه به من مىگويد: چرا به شرح احاديث اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ نمىپردازى؟ گفتم: اين در شأن شماست و شما شايستگى اين را داريد. گفت: دوران ما سپرى شد. به آن كار بپرداز و مباحثات خود را سالى كنارگذار تا آن را به اتمام رسانى.
سپس مىافزايد: پس از اين رؤيا به خاطرم رسيد به اين امر بپردازم، و چون كارى بس بزرگ بود جرئتش را نداشتم. تا آنكه بيماريى سخت برايم رخ داد. وصيت كردم و به درگاه الهى نيايش و تضرع نمودم كه مرا ببخشايد و سپس بميراند.
در همين بيمارى حالتى در خواب و بيدارى براى وى پيش مىآيد و در آن امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام سجاد (ع) را مىبيند. حضرت زينالعابدين (ع) به او مىفرمايد: از خدا طلب مرگ نكن چراكه زندگانيت سودمندتر است. وى پس از اين مكاشفه به طرز عجيبى بهبود كامل مىيابد و پس از دو رؤياى ديگر، عزم خود را بر شرح احاديث جزم مىكند. خود او مىافزايد: آن هنگام كه محصلان به درس و تحصيل اشتغال داشتند من دغدغه كنار نهادن تحصيل داشتم. اما از جانب منعم بخشنده، توفيق اين كار در تعطيلات نصيبم شد و نگارش آن همانگونه كه استادم شيخ بهائى ـ رحمت خدا بر او ـ گفته بود، در يك سال به انجام رسيد.
وى در پايان روضه المتقين مىنويسد: پس از آنكه كتابهاى متداول در اصول و كلام و فقه را خواندم، و هر آنچه علماى شيعه و غيرشيعه نوشتهاند، جزاندكى از آن را مطالعه كردم، عمرم را در تشخيص درست و نادرست اخبار و روايات سرور پيامبران، و امامان پاكنهاد ـ كه درود خدا بر همه آنها باشد ـ به كار بستم و در اين مدت طولانى كه بيش از پنجاه سال مىگذرد، در آنها به تفكر پرداختم، آنگاه برگزيده و خلاصه آن را بيان كردم.(2)
ملا محمدتقى مجلسى براى شرح زيارت جامعه كبيره انگيزه خود را مكاشفات، كرامتها، رويدادهاى خارقالعاده و رؤياهاى صادقى مىداند كه بر اثر خواندن اين زيارت براى وى پيش آمده است.
ملا محمدتقى مجلسى كسى است كه صحيفه سجاديه را بازيابى، بازشناسى و تصحيح كرده است و رواج و ترويج اين كتاب از عهد صفويه تاكنون مديون تلاش اوست. خود وى ماجراى دستيابى به اين كتاب را چنين شرح مىدهد: من در اوان بلوغ، بسيار در صدد كسب خشنودى و جلب رضايت خداوند بودم و جز به ياد او آرام و قرار نداشتم. تا آنكه در حالتى ميان خواب و بيدارى ديدم كه امام زمان ـ عليهالسلام ـ در مسجد جامع قديم اصفهان، در جايى كه اكنون محل تدريس بنده است ايستادهاند. ... گفتم: مولاى من! شرفيابى به حضور شما، هرگاه بخواهم برايم ميسر نيست. پس كتابى به من بدهيد تا بر طبق آن انجام وظيفه نمايم. جضرت ـ عليهالسلام ـ فرمود: براى تو كتابى به مولانا محمد تاج دادهام. برو كتاب را از او بگير. من در خواب آن كتاب را شناختم. از در مسجدى كه روبهروى ايشان بود به طرف دارالبطيخ (كه محلهاى در اصفهان است) رفتم. وقتى به شخص مزبور رسيدم و او مرا ديد، گفت: آيا امام زمان ـ عليهالسلام ـ تو را به جانب من فرستاده است؟ گفتم: آرى. آنگاه از جيبش كتابى قديمى بيرون آورد و برايم روشن شد كه همان كتاب دعاست. آن را بوسيدم و بر ديدهام نهادم و از نزد او به سوى امام زمان ـ عليهالسلام ـ رفتم. در اين حال به خود آمدم در حالى كه كتاب همراهم نبود.
وى مىافزايد: من براى نبود آن كتاب به گريه و زارى و استغاثه پرداختم تا آنكه صبح صادق فرا رسيد. هنگامى كه از نماز و تعقيبات آن فارغ گشتم به خاطرم رسيد كه مولانا محمد، همان شيخ بهائى است، و اينكه حضرت او را تاج ناميدند به خاطر شهرت وى در ميان علماست. وقتى به مدرسه وى كه در جوار مسجد جامع است رفتم، ديدم سيد صالح، امير ذوالفقار گلپايگانى در كنار ايشان صحيفه سجاديه را مىخواند و با ايشان مقابله مىكند. ساعتى نزد ايشان نشستم تا كارشان پايان يافت. ظاهرا مقابله آنها در سند صحيفه بود اما به خاطر اندوهى كم داشتم، گفتوگوهاى آنها را نفهميدم. سپس در حالى كه مىگريستم رو به شيخ محمد {شيخ بهائى {كردم و رؤياى خود را براى او گفتم و براى نبود كتاب گريه كردم. شيخ محمد گفت: تو را به علوم الهى و معارف يقينى و همه آنچه همواره در پى آنى، بشارت مىدهم. اما دلم آرام نگرفت.
و اضافه مىكند: در حالى كه مىگريستم و در فكر بودم به ذهنم رسيد به همان سويى كه در خواب رفته بودم بروم. وقتى به دارالبطيخ رسيدم، مردى صالح را ديدم كه نامش آقاحسن و ملقب به تاجا(3) بود. هنگامى كه نزد او رسيدم، بر او سلام كردم. گفت: فلانى! كتابهاى وقفى كه نزد من است، هر طلبهاى كه آن را مىگيرد، به شرايط وقف عمل نمىكند. اما تو به آن عمل مىكنى. بيا و اين كتابها را ببين و هرچه احتياج دارى، بردار. با او به كتابخانهاش رفتم. اولين كتابى كه به من داد، همان كتابى بود كه در خواب ديده بودم. پس شروع به گريه و زارى كردم و گفتم: همين كتاب مرا بس است. و در خاطرم نيست كه حكايت خوابم را برايش بازگو كردم يا نه.
و ادامه مىدهد: سپس نزد شيخ محمد آمدم و شروع به استنساخ، مقابله و تطبيق آن با نسخهاى كردم كه جد پدرش از روى نسخه شهيد استنساخ كرده است. شهيد نيز نسخه خود را از روى نسخه عميدالرؤسا و ابن سكون استنساخ نموده و نيز آن را با نسخهاى كه باواسطه يا بيواسطه از ابن ادريس بود، تطبيق داده است. نسخهاى نيز كه امام زمان ـ عليهالسلام ـ به من بخشيدند به خط شهيد بود و كاملا با نسخه شهيد مطابقت داشت. حتى با نسخههايى كه در حاشيه آن نيز نوشته شده بود مطابقت مىنمود.
وى سپس توضيح مىدهد كه صحيفه كامله سجاديه چگونه فراگير شد: پس از آنكه از كار تطبيق و مقابله فراغت يافتم، ديگران در نزد من به مقابله آن پرداختند و به بركت اين كتاب كه امام زمان ـ عليهالسلام ـ به من بخشيدند، صحيفه كامله در همه شهرها و همه خانه ها چون خورشيد جهانافروز منتشر گرديد.
اهتمام ملا محمدتقى مجلسى به خودسازى، ريشه در دوران كودكى او و تعليمات پدرش دارد. آقاشيخ عباس قمى در الفوائد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه به نقل از ملا محمدتقى مجلسى در باب نماز ميت كتاب شرح من لا يحضره الفقيه مىنويسد: والحمد لله رب العالمين كه بنده در چهارسالگى همه اينها را مىدانستم ـ يعنى خدا و نماز و بهشت و دوزخ. و نماز شب مىكردم در مسجد صفا. و نماز صبح را به جماعت مىكردم. و اطفال را نصيحت مىكردم به آيت و حديث به تعليم پدرم رحمه الله تعالى.(4)
توجه بسيار ملا محمدتقى مجلسى به تهذيب نفس و رياضت مايه آن شد كه در اوايل سير و سلوك خود به تصوف نيز گرايش يابد، اما پس از چندى به بازنگرى انديشه و رفتار خويش پرداخت و بخشهايى را كه مستندى معتبر از قرآن و حديث نداشتند كنار نهاد ولى ارتباط دوستانه و منتقدانه خود را با اهل تصوف قطع نكرد. فرزندش ملا محمدباقر مجلسى تصريح مىكند كه پدرش از صوفيه نيست اما ارتباط خود را با آنان حفظ كرده است تا در آنها تأثير بگذارد. همچنين با توجه به اينكه براساس برداشتى از برخى آيات و روايات، مداومت چهلروزه بر كارى مايه رسوخ آن كار در فرد مىشود، مجلسى در جايى نوشته است كه خود و پدرش سالهاى متمادى به چلهنشينى پرداختهاند.
در هر حال اگر برخى از معاصران مجلسى و پدرش اين دو را به صوفيگرى متهم ساختهاند به خاطر آن گرايشها و رابطههاست؛ و اگر مجلسى مىكوشد كه در كتابهايش آشكارا با صوفيه درافتد، يك دليل آن زدودن اين تهمت از دامان خود و به ويژه از ساحت پدر خويش است.
ملا محمدتقى مجلسى مدتى نيز عهدهدار منصب امامت جمعه اصفهان شد.
پس از ميرداماد و شيخ بهائى، وضعيت امامت جمعه اصفهان به نابسامانى گراييده بود و گاه امامان موقت جمعه به فرمان سلطان عهدهدار اين مسئوليت بودند تا اينكه اين سمت مهم به ملا محمدتقى مجلسى تفويض شد و پس از آن سامان يافت. پس از مجلسى اول، اين منصب به دامادش مير محمدصالح خاتونآبادى رسيد و پس از آن به دخترزادگان ملا محمدتقى مجلسى (فرزندان مير محمدصالح خاتونآبادى) انتقال يافت. آنگاه نسل به نسل اين وظيفه از سوى سلسلههاى گوناگون به اين خاندان سپرده مىشد و اين سنت تا پايان سلسله پهلوى ادامه داشت.
خانه ملا محمدتقى مجلسى در كنار مسجد جامع بود و شامل محلى براى تدريس، اتاقى براى رفع اختلافها و رسيدگى به دعاوى، كتابخانه، گنجينه كتابهاى موقوفه، و محل نگهدارى كتابهايى مىشد كه بعدها از مآخذ بحارالانوار شدند.
يكى از ويژگيهاى ستودنى ملا محمدتقى مجلسى اهتمام او بر تربيت فرزندانى پارسا و دانشمند اعم از دختر و پسر است. در اين ميان كوچكترين پسر او ملا محمدباقر و بزرگترين دختر او آمنه (آمنه خاتون يا آمنه بيگم) نامدارتر از ديگراناند.
1- على دوانى، مفاخر اسلام (ج 8): علامه مجلسى، بزرگمرد علم و دين، ص 33، به نقل از حدائق المقربين ميرمحمدصالح خاتونآبادى داماد مجلسى. 2- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى، ترجمه سيد جعفر نبوى، صص 186 ـ 188، به نقل از روضه المتقين، ج 14، صص 434 و 505. 3- تاجا همان تاج است با افزايش الف تفخيم به انتهاى آن. افزودن اين الف به عنوان بزرگداشت و احترام در پايان نام يا لقب افراد در عصر صفوى بسى رواج داشته است مانند: شفيعا (شفيع)، رفيعا (رفيع)، كمالا (كمال)، صدرا (صدر) و... . 4- متن پاورقي دومآقا شيخ عباس قمى، الفوائد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه ذيل ص 440.
|