حسن بصرى روايت كرده كه : على (ع ) در شب نوزدهم بيدار و آن شب را بر خلاف عادت به مسجد نرفت ، دخترش ام كلثوم پرسيد: چرا امشب را بيدار مانده اى ؟
فرمود: براى آن كه اگر بامداد ظاهر شود كشته خواهم شد. ابن نباح در آن هنگام آمده و حضرت را به نماز دعوت كرد، على (ع ) اندكى رفت و برگشت ، ام كلثوم عرض كرد: جعده را بفرما تا با مردم نماز بخواند. حضرت فرمود: آرى بگوييد او با مردم نماز بخواند آن گاه دقتى كرده فرمود: نه چاره از مرگ نيست و نمى توان از چنگ آن فرار كرد.
على (ع ) در همان وقت به مسجد وارد شد و ابن ملجم كه تمام شب را بيدار مانده و منتظر ورود على (ع ) بود از نسيم سحرى خوابش برده بود؛ على (ع ) با پاى خود او را بيدار كرده فرمود: بر خيز موقع نماز رسيده او هم از جا برخاست و كار على را تمام كرد.