على (ع) كنار بستر زهرا (س)

اميرمؤ منان با شتاب به خانه آمد وقتى وارد اطاق شد، ناگهان ديد كه حضرت زهرا(س ) روى بستر افتاده است و به طرف راست و چپ مى پيچيد... امام ، سر حضرت زهرا(س ) را به دامن گرفت و صدا زد: (اى زهراء!)، پاسخى از او نشنيد صدا زد: اى دختر رسول خدا(ص )! پاسخى از او نشنيد صدا زد: اى دختر كسى كه با گوشه هاى عبايش ، زكات را به تهيدستان مى رساند، صدايى از او نشنيد، صدا زد: اى دختر كسى كه فرشتگان گروه گروه در آسمان با او نماز خواندند، پاسخى از او نشنيد، صدا زد: اى فاطمه (س )! با من سخن بگو، من پسر عموى تو على بن ابى طالب هستم .
در اين هنگام حضرت زهرا(س ) چشمهايش را گشود، همين كه به چهره على (ع ) نگاه كرد گريه او را گرفت ، على (ع ) نيز گريه كرد.
امام على (ع ) فرمود: چرا تو اين چنين مى نگرم ، چه حادثه اى رخ داده است ؟! من پسر عموى تو على هستم .
زهرا(س ) فرمود: اى پسر عمو، من مرگ را كه همه ناگزيرند به آن تن در دهند در خود مى يابم ، و مى دانم كه تو بعد از من ازدواج خواهى كرد، وقتى با زنى ازدواج كردى ، روز و شب را تقسيم كن يك روز و شب را براى او قرار بده و يك روز و شب را براى فرزندانم ، و در برابر فرزندانم ، حسن و حسين (ع ) بلند سخن نگو، آنها دو يتيم و دو غريب دل شكسته اند، چند روزى بيشتر نيست كه جد خود، رسول خدا(ص ) را از دست داده اند و امروز هم مادرشان را از دست مى دهند واى بر امتى كه آنها را بكشند و با آنها دشمنى نمايند...(251)

 

251- نهج البلاغه خطبه 202
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: