امام على (ع ) در خطبه شقشقيه با بيانى جانسوز، به چگونگى غصب خلافت و تشريح رنج ها و دردهاى خود پرداخته و به تعبيرى ، اين سخنان چون شعله آتش از درون دل زبانه كشيد و فرو نشست .(76)
به خدا سوگند! او (ابوبكر) جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه من در گردش حكومت اسلامى ، چون محور سنگ آسيابم (كه بدون آن آسيا نمى چرخد).
(او مى دانست ) سيل ها و چشمه هاى (علم و فضيلت ) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه ها) و افكار بلند من راه نتوانند يافت !
من دست از خلافت شستم ، و از آن كناره گرفتم در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها بپا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم ) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند صبر كنم ؟ محيطى كه : پيران را فرسوده ، جوانان را پير، و مردان را با ايمان را تا واپسين دم زندگى در چنگال رنج ، اسير مى سازد.
(عاقبت ) ديدم بردبارى و صبر خردمندانه تر است ، لذا شكيبايى نمودم ، در حالى كه به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده ، و استخوان راه گلويش را گرفته است و با چشم خود مى ديدم كه ميراثم را به غارت مى برند.
تا اين كه ابوبكر به راهى كه مى بايست ، رفت (مُرد) و بعد از خودش خلافت را به عمر سپرد.
در اينجا امام (ع ) بيتى از شعر (اعشى ) را به عنوان شاهد مى آورد كه مضمونش اين است :
بسى فرق است تا ديروز، امروز |
كنون مغموم و دى شادان و پيروز |
76-نهج البلاغه ، خطبه 3.