روزى رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - براى اولين بار به ابوبكر و عمر دستور داد تا ذوالثديه را به قتل برسانند، ولى آنها از اجراى فرمان حضرت ، امتناع ورزيدند. ذوالثديه يا ذوالخويصره ؛ حرقوص بن زهير تميمى است ، كه به اين لقب معروف و سركرده خوارج بود.
ابن اثير در اسدالغابه ، او را به عنوان كسانى كه در رديف صحابه ذكر نشده اند، نام برده و حديثى از بخارى به نقل از ابوسعيد خدرى آورده است كه ابو سعيد گفت : در يكى از روزها كه پيغمبر مشغول تقسيم اموال بود، ذوالخويصره ، مردى از بنى تميم گفت : يا رسول اللّه ! با عدالت تقسيم كن ! حضرت فرمود: واى برتو! اگر من عدالت نداشته باشم پس چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟ (اين حديث در صحيح مسلم نيز آمده است ).
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - تصميم گرفت به منظور پايان دادن به سركشى هاى او و فسادى كه به راه
انداخته بود، دستور دهد او را به قتل برسانند، ولى اين عنصر سركش ، با رياكارى و تقدّسى كه در نماز، نشان داد، نظر ابوبكر و عمر را به خود جلب كرد و آنها نيز بر خلاف دستور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، از كشتن وى سر باز زدند!!!
ابن حجر در صواعق ، از ابو يعلى در مسند خود، به پيروى از گروهى از بزرگان اصحاب سنن و مسانيد، در شرح حال ذوالثديه روايت كرده است كه انس بن مالك گفت : مردى در عصر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود كه سعى او به عبادت ، ما را به شگفتى واداشته بود. ما نام او را نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - برديم ، حضرت او را نشناخت ، اوصافش را نقل كرديم ، باز هم او را نشناخت . در همان موقع كه درباره او سخن مى گفتيم ، او سر رسيد. ما گفتيم : يا رسول اللّه ! همين مرد است .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: شما از مردى به من خبر مى دهيد كه نشانه اى از شيطان در صورت دارد.
ذوالثديه نزديك پيغمبر و اصحاب آمد، سلام نكرد و ايستاد!
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم ! آيا اينك كه در مقابل ما ايستادى در دل نگفتى كسى در ميان اين عده از من بهتر نيست !
ذوالثديه گفت : چرا، به خدا قسم ! اين را گفتم . سپس وارد مسجد شد و به نماز ايستاد.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چه كسى اين مرد را مى كشد؟
ابوبكر گفت : من ! آنگاه به سوى او رفت تا او را بكشد، امّا ديد نماز مى خواند. ابوبكر گفت : سبحان اللّه ! كسى را كه نماز مى خواند به قتل برسانم . با اينكه پيغمبر از كشتن نمازگزاران نهى كرده است ؟!
وقتى بيرون آمد، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: او را نكشتى !!
ابوبكر گفت : دوست نداشتم او را كه مشغول نماز است بكشم ، شما هم كه از قتل نمازگزاران منع كرده ايد!!
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مجدداً از حضّار پرسيد: چه كسى اين مرد را به قتل مى رساند؟
عمر گفت : من ! او نيز وقتى به سراغ ذوالثديه آمد، ديد سر به سجده نهاده است . عمر نيز گفت : ابوبكر بهتر از من مى دانست ، سپس برگشت .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چه كردى ؟!
عمر گفت : ديدم صورت به خاك گذارده ، نخواستم او را بكشم .
باز پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چه كسى اين مرد را مى كشد؟!
على - عليه السّلام - گفت : من .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آرى ، تو او را مى كشى ، ولى اگر او را ببينى ! على - عليه السّلام - هم به سراغ او رفت ، اما او رفته بود.
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اگر اين مرد كشته مى شد، حتّى دو نفر از امّتان من با هم اختلاف پيدا نمى كردند.
حافظ محمد بن موسى شيرازى ، اين حديث را در كتابى كه از تفاسير يعقوب بن سليمان ، مقاتل بن سليمان ، يوسف قطّان ، قاسم بن سلام ، مقاتل بن حياد، على بن حرب ، سدى ، مجاهد، قتاده ، وكيع ، ابن جريح و ديگران استخراج نموده ، نقل كرده است .
برخى از دانشمندان نامى نيز، آن را از احاديث مسلم دانسته اند؛ مانند ابن عبدربّه اندلسى در اواخر جزء اوّل عقد الفريد ، آنجا كه به گفتار اصحاب اهواء مى رسد.
سپس در پايان آن مى گويد: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اين اولين شاخى است كه در ميان امّت پيدا شد. اگر او را مى كشتيد، دو نفر هم با هم اختلاف پيدا نمى كردند. بنى اسرائيل هفتاد و دو فرقه شدند و اين امّت نيز بزودى به هفتاد و سه فرقه مى رسند، همگى در آتش دوزخند جز يك فرقه( 1) .
پي نوشت:
1- همين ذوالثديه يا حرقوص بن زهير - كه پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله - با همه رأ فت و مهربانى كه داشت ، دستور قتل او را بدينگونه صادر فرمود. و شيخين بر خلاف دستور حضرت ، از اجراى آن امتناع ورزيدند - بعدها رئيس خوارج شد. خوارج بر خلاف عموم مسلمين ، رفتار نمودند. و پس از جنگ صفّين ، بر ضدّ اميرالمؤ منين على - عليه السّلام - خروج كردند. على - عليه السّلام - نيز در نهروان - نزديك مرز ايران و عراق - آنها را شكست سختى داد.