این شهر آشوب در «مناقب» خویش حدیث کند که: دو زن مرافعه داشتهاند بر سر دختری و پسری. هر یک میگفت که پسر از آن من است و دختر از آن تو است. این منازعه (= کشمکش) را به نزد عمر آوردند تا حلّ و فصل خصومت بنماید عمر بیچاره شد. به هر یک از صحابه پناه برد همه را عاجز دید گفت: کجاست مفرج الکرب. و به روایت مجلسی در جلد هشتم بحارالانوار چون این نازله بر عمر وارد شد، پیوسته، برمیخاست و مینشست و خود را به این طرف و آن طرف میانداخت و میگفت: ای معشر (جماعت) مهاجرین و انصار! آخر بگویید آنچه در نزد شماست.
همه گفتند: انت المفرع ( تویی پناه ما)
عمر از این سخن در غضب شد و گفت: « (یا ایها الذین آمنوا اتقرا الله و قولوا قولا سدیدا)1 اما و الله انا و ایاکم لنعر فنّ ابن یجدتها!»2 یعنی: «ای مردم آنچنانکه ایمان آوردهاید از خدا بترسید و سخن محکم و صحیح بگویید» به خدا قسم من و شما میدانیم و میشناسیم که عالم و دلیل و راهنما کیست.
صحابه گفتند: گویا علی بن ابی طالب را اراده کردهای.
عمر گفت: کجا همانند علی را میتوان پیدا کرد و آیا مادر روزگار دیگر میتواند به مثل علی فرزند بیاورد؟
صحابه گفتند: بفرست تا حاضر شود.
عمر گفت: هیهات منزلت علی شامختر و رفیعتر از این است «شمخ من هاشم و لحمة من رسولالله و اثرة من علم یوتی لها و لا یاتی» علی آن بنیان رفیعی است که اصلا ثلمه و رخنهای در آن پیدا نمیشود و او جبل و کوه شامخی است که هیچ مرغی از سر او پرواز نمیکند. یادگار رسولخدا و معدن علم است که باید به طرف او رفت نه اینکه او به طرف ما بیاید برخیزید و به سرعت به نزد او بروید.
عمر با جمعی از صحابه به طلب آن حضرت شتافتند. او را در باغی دیدند که زیر جامهای کوتاه در بر دارد و به شخم زدن زمین مشغول است و این آیه شریفه را تلاوت میکند: (ایحسب الانسان ان یترک سدی الم یک نطفة من منی یمنی ثمّ کان علقة فخلق فسوی) 3و سیلاب اشک از دیدههای حق بینش بر رخسار روشنتر از ماهش جریان دارد. صحابه از گریه علی به گریه در آمدند. پس حضرت ساکت شد و سوال کرد که برای چه بدین جا شدید؟
عمر گفت: یا ابا الحسن! دو زن بر سر پسری و دختری نزاع دارند و هر یک میگویند پسر از آن من است و دختر از آن تو است ما در حلّ این مشکل بیچاره شدیم.
حضرت دست برد و پر کاهی را برداشت و فرمود: جواب این مساله از برداشتن این پر کاه آسانتر است. فرمان بده تا هر کدام از آن دو زن شیر خود را در ظرفی بدوشند. هر کدام از دو شیر که سنگینتر است پسر از آن صاحب همان شیر است. (زیرا) خداوند متعال میفرماید: (للذکر مثل حظ الاثیین) 4 و اطبا همین را اساس و مبنا گرفتهاند از برای پسر و دختر بودن.
عمر دست خود را برهم زد و گفت: به خدا قسم خداوند متعال تو را اراده کرده ولی قوم تو را نخواستهاند. حضرت فرمود: یا ابا حفص! آرام باش و صوت خود را از اینجا و آنجا کوتاه کن (انّ یوم الفصل کان میقاتا) 5 مراد آن است که روز اول خلافت را از من منع کردی و امروز اقرار به فضل من مینمایی؟ راوی گوید: عمر مراجعت کرد در حالی که گویی صورت او را قیر اندود کرده بودند از فرط حزن و اندوه. 6
پینوشتها:
1- احزاب / 70، ترجمه: ای کسانی که ایمان آوردهاید! تقوای الهی پیشه کنید و سخن حق بگویید درباره مشابه این آیه، ر. ک: نساء / 9.
2- البجدة (مصدر مرّه از بجد است): اصل، خاک، اندرون و باطن کار. گفته میشود: «هو عالم یبجدة امرک» یعنی: او از باطن و نهان کار تو آگاه است. و مجازا گفته میشود: «انا ابن بجدتها» یعنی: من دانای به حقیقت آن چیز و آگاه به آن هستم.
3- قیامت/ 38- 36، ترجمه: آیا انسان گمان میکند بیهدف رها میشود؟ آیا او نقطهای از منی که در رحم ریخته میشود نبود؟ سپس به صورت خون بسته درآمد و خداوند او را آفرید و موزون ساخت.
4- نساء / 11، 176، ترجمه: سهم (میراث) پسر، بهاندازه سهم دو دختر است.
5- نبا / 17، ترجمه: (آری) روز جدایی، میعاد همگان است درباره مشابه این آیه ر. ک: دخان / 40.
6- ر. ک: قضاوتهای حضرت امیرالمومنین علیهالسلام / 59- 57. به نقل از: مناقب این شهر آشوب و بحارالانوار ج 8.