داستانهائی از زندگانی امام جعفر صادق علیه السلام
معلى ، فرزند خنيس ،كه خدمت كارامام صادق(عليه السلام) بود، نقل مى كند كه در يكى از شب هاى بارانى،امـام صادق(عليه السلام) به قصد كمك رسانى به بينوايان ظله بنى ساعده ازمنزل خارج گرديد.
من نيز از پـشـت سر آن حضرت حركت كردم . ناگهان چيزى ازدست آن حضرت ، در تاريكى شب ، برزمين افتاد و او گفت : بسم اللّه ، اللهم رده علينا، به نام و ياد خدا، بار خدايا! آنچه از دست من افتاد به من بـرگردان .
در اين هنگام من نزديك رفتم و سلام كردم . فرمود: معلى تو هستى ؟
عرض كردم : بلى يـابـن رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله) .
فرمود: به زمين دست بكش و آنچه يافتى به من برگردان .
من نيزدست بر زمـيـن كـشـيدم , ديدم نانى است .كه روى زمين افتاده است . آن را جمع كردم وبه حضرت دادم . ناگهان انبانى از نان را نزد امام صادق (عليه السلام) ديدم كه مقدارى از آن به زمين ريخته بود.
گفتم : آقا، اجـازه بـده ايـن انـبان را من حمل كنم .
فرمود: نه ، خودم به حمل آن سزاوارترم ، اما به تو رخصت مى دهم كه به همراه من بيايى .
پـس بـا آن حـضرت حركت كردم و به ظله ( سايبان ) بنى ساعده رسيديم كه مردم به هنگام روز از شـدت گرما به اين سايبان پناه مى آوردند و شب ها بينوايان و درماندگان درآن جا مى خوابيدند . گروهى ازبينوايان و مستمندان درآن جا خوابيده بودند .
امام صادق (عليه السلام) قرص هاى نان را ازانبان بيرون آورد و در كنار هر يك از آنان يك يا دوقرص نان گذاشت و كسى از آنان بى نصيب نماند.
در راه بـازگـشت ، از امام (عليه السلام) پرسيدم : فداى تو گردم ، شما كه به اين گروه خدمت مى كنيد ، آيا ايـنان حق را مى شناسند ( يعنى شيعه هستند )؟
امام (عليه السلام) پاسخ داد:
لو عرفوالواسيناهم بالدقة ، آنان اگر حق را مى شناختند( و از مكتب اهل بيت (عليه السلام) پيروى مى كردند ) با آنان مواسات مى كرديم و هر چه داشتيم از آنان دريغ نمى كرديم و آنان راشريك خويش قرار مى داديم.
لازم بـه ذكـر اسـت كـه مـعلى بن خنيس از بهترين خدمت كاران و ياوران امام صادق (عليه السلام) و خدمت به آستان امام صادق (عليه السلام)، توسط داوود بن على ، به شهادت رسيد.