مقتل امام حسين (علیه السلام) - 97
112 - نيز گويد:
امام اسب خود را خواست . سوار شد و با صداى بلند فرياد زد (در حالى كه بيشترشان مى شنيدند): اى اهل عراق ، اى مردم ! سخنم را بشنويد و شتاب نكنيد تا موعظه اى شايسته كنم و عذر آمدنم را بگويم . اگر انصاف به خرج داديد، بدين وسيله كاميابتريد، وگرنه (تصميم خود را بگيريد و كارتان بر شما پوشيده نماند.
سپس مرا از بين ببريد و مهلتم ندهيد. سرپرست من خدايى است كه قرآن فرو فرستاد و او عهده دار كار صالحان است (254). سپس حمد و ثناى الهى كرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان و انبياى الهى درود فرستاد، به سخنى كه نه پيش از آن و نه پس از آن از سخنورى شنيده نشده بود. سپس فرمود:
اما بعد، نسب مرا بنگريد و ببينيد من كيستم ؟ آنگاه به وجدان خويش برگرديد و آن را ملامت كنيد. بنگريد آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما شايسته است ؟
آيا من پسر دختر پيامبر شما و پسر وصى او و پسر عموى او و پسر اولين مسلمان تصديق كننده به نبوت پيامبر نيستم ؟ آيا حمزه سيد الشهدا عموى من نيست ؟ آيا جعفر طيار عموى من نيست ؟ آيا سخن پيامبر كه درباره من و برادرم فرمود كه اين دو سرور جوانان بهشتند به شما نرسيده است ؟ اگر حرفم را قبول داريد و آن حق است و به خدا قسم ار آن دم كه دانستم خداوند دروغگويان را دشمن مى دارد، دروغى نگفته ام و اگرء پنداريد دروغ مى گويم ، در ميان شما كسانى هستند كه اگر از ايشان بپرسيد شما را خبر مى دهند. از جابر بن عبدالله انصارى ، از ابو سعيد حذرى ، سهل ساعدى ، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا خبر دهند كه اين سخن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره من و برادرم شنيده اند. آيا اين شما را از ريختن خونم باز نمى دارد؟ شمر گفت : او خدا را بر يك حرف مى پرستد، اگر بداند چه مى گويد. حبيب بن مظاهر گفت : به خدا! مى بينمت كه تو را بر هفتاد حرف مى پرستى . گواهى مى دهم كه راست مى گويى كه (نمى دانى چه مى گويى )، خداوند بر دلت مهر زده است .
امام حسين عليه السلام به آنان فرمود: اگر در اين شك داريد، در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم ؟ به خدا بين مشرق و مغرب ، پسر دختر پيامبرى جز من در ميان شما و غير شما نيست . واى بر شما! آيا از شما كسى كشته ام كه به خونخواهى آمده ايد؟ مالى به يغما برده ام يا زخمى زده ام كه مى خواهيد قصاص كنيد؟ (آنان هيچ نگفتند.) امام صدا زد: اى شبث بن ربعى ، اى حجار بن ابجر، قيس بن اشعث ، يزيد بن حارث ! مگر شما براى من ننوشيد كه ميوه ها رسيده و درختها و باغها سر سبز است و اگر بيايى ، بر سپاهى سازمان يافته وارد خواهى شد؟ قيس بن اشعث گفت : نمى دانيم چه مى گويى ، ولى به اطاعت فرمان پسر عمويمان درآى . از آنان جز آنچه دوست دارى نخواهى ديد. امام حسين عليه السلام فرمود: نه ، به خدا قسم هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و مثل بردگان نمى گريزم .
سپس ندا دادن اى بندگان خدا! من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم كه مرا سنگسار كنيد. به پروردگار خودم و شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان ندارد.
آنگاه شتر خود را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد آن را ببندد. سپاه دشمن به طرف او حمله آوردند. (255)
254- مضمون آيه 71 سوره يونس و 196 سوره اعراف .
255- ارشاد، ص 234.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى