شهداى اهل بيت عليهم السلام - قاسم بن حسن عليهما السلام

شهداى اهل بيت عليهم السلام - قاسم بن حسن عليهما السلام
مقتل امام حسين (علیه السلام) - 133

177 - به گفته خوارزمى :
پس از او، عبدالله بن حسن بن على عليهم السلام به ميدان رفت (در برخى روايلات ، قاسم بن حسن آمده است كه نوجوانى بود به سن بلوغ نرسيده ). چون حسين عليه السلام به او نگريست ، دست در گردن او آويخت و هر دو آن قدر گريستند تا از هوش رفتند. سپس آن نوجوان اذن ميدان خواست .
عمويش حسنى عليه السلام به او اجازه نداد. آن نوجوان پيوسته دست و پاى عمو را بوسه مى زد و اذن مى طلبيد تا آنكه به وى اذن ميدان داد. در حالى كه اشكهايش بر صورتش جارى بود، به ميدان رفت و اين گونه مى گفت :
اگر مرا نمى شناسيد، من از شاخه حسنم ، فرزند پيامبر برگزيده و امين .
اين حسين عليه السلام است كه همچون اسير، گروگان ميان مردمى است كه هرگز مباد از آب گوارا سيراب شوند.
حمله كرد. چهره اش همچون پاره ماه مى درخشيد، و جنگيد و با آن سن اندك ، سى و پنج نفر را هلاك كرد. حميد: بن مسلم گويد: من در سپاه عمر سعد بودم و به اين نوجوان نگاه مى كردم كه پيراهن و شلوار بر تن داشت و كفشى در پا كه بند يكى از كفشهايش پاره شده بود و فراموش نمى كنم كه بند پاى چپ بود. عمرو بن سعد ازدى گفت : به خدا قسم بر او خواهم تاخت . گفتم : سبحان الله ! مى خواهى چه كنى ؟ به خدا قسم اگر او ضربتى بر من بزند، من دست به روى او بلند نمى كنم . همينها كه مى بينى او را احاطه كرده اند كافى اند. گفت : به خدا كه چنين خواهم كرد و بر او تاخت . باز نگشت مگر آنكه با شمشير بر سر او زد و آن نوجوان به رو در افتاد و فرياد زد: اى عمو! حسين عليه السلام همچون باز شكارى به سوى او پر كشيد و صفها را شكافت و حمله اى شير آسا كرد و شمشيرى حواله عمرو كرد كه دستش را جلو آورد. دستش را از مچ قطع كرد. فريادى كشيد و روى بر گرداند. گروهى از سپاه كوفه هجوم آوردند تا نجاتش دهند، اما زير دست و پاى اسبهاى سوارى مانده و هلاك شد. غبار ميدان كه فرو نشست ، ديدند حسين عليه السلام بالاى سر نوجوان است و او پاهايش را به زين مى كشد و حسنى عليه السلام مى گويد: بر عمويت بسيار گران است كه او را بخوانى و جوابت ندهد، يا جوابت دهد ولى يارى ات نكند، يا يارى ات كند ولى بى فايده باشد. دور باد گروهى كه تو را كشتند! واى بر كشنده تو!
سپس او را به سوى خيمه ها كشيد. گويا مى بينم كه يكى از دو پاى نوجوان بر زمين كشيده مى شود و امام ، سينه او را بر سينه خود نهاده است . پيش ‍ خود گفتم : با او چه مى كند؟ او را آورد و كنار شهداى خاندانش نهاد. سپس  نگاهش را به آسمان گرفت و گفت : خدايا! نابودشان كن و از آنان احدى را باقى نگذار و هرگز آنان را نيامرز. صبر كنيد اى عموزادگان ! صبر اى خاندان من ! پس از امروز ات ديگر هرگز خوارى نبينيد. (334)
178 - طبرى گفته است :
از حميد بن مسلم چنين نقل شده است :
نوجوانى به سوى ما بيرون آمد كه چهره اش همچون پاره ماه بود، شمشيرى در دست ، پيراهن و شلوارى بر تن و كفش در پا كه بند يكى از آنها باز شده بود.
فراموش نمى كنم كه پاى چپ بود. عمرو بن سعد ازدى به من گفت : به خدا بر او خواهم تاخت . گفتم : سبحان الله ! مى خواهى چه كنى ؟ همانها كه پيرامونش گرد آمده اند براى كشتن او بسند: گفت : به خدا بر او خواهم تاخت .
حمله كرد و باز نگشت مگر پس از ضربه شمشيرى بر سر او.
نوجوان با چهره بر زمين افتاد و گفت : عموجان به فرياد برس ! حسين عليه السلام همچون باز شكارى پر كشيد و چون شير خشمگين حمله كرد و با شمشير بر سر عمرو زد. وى بازوى خود را جلو آوردكه دستش از مچ قطع شد. ناله اى زد و عقب نشست . جمعى از سپاه كوفه تاختند تا او را از دست حسين عليه السلام برهانند.
سواره ها به عمرو بر خوردند و اسبها تاختند و او را زير لگدهاى خود گرفتند و جان باخت . غبار كه فرو نشست ، حسين عليه السلام را ديدم كه بر سر نوجوان ايستاده است و نوجوان پاى بر زمين مى نهد و حسين عليه السلام مى گويد: (از رحمت خدا) دور باد قومى كه تو را كشتند! كسانى كه در قيامت ، جد تو از آنان داد خواهد كرد. سپس گفت : به خدا قسم بر عمويت دشوار است كه او را بخوانى جوابت ندهد، با پاسخ دهد ولى تو را سود نبخشد. به خدا سوگند! اين صدايى است كه جفا كاران آن بسيار و ياوران آن اندكند.
سپس او را با خود برد. گويا مى بينم كه دو پاى نوجوان بر زمين كشيده مى شود و حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده است . پيش ‍ خود گفتم : با او چه مى كند؟ ديدم كه او را آورد و كنار فرزندش على اكبر و ديگر كشتگان اهل بيت عليهم السلام بر زمين نهاد. پرسيدم : آن جوان كيست ؟ گفتند: او قاسم بن حسن بن على عليهم السلام است . (335)
179 - صدوق گفته است :
وى چنين رجز مى خواند:
اى نفس ! بى تابى مكن ، همه رفتنى اند. امروز بهشتيان را ديدار خواهى كرد.(336)
180 - ابن شهر آشوب گفته است :
وى چنين رجز مى خواند:
اى نفس ! بى تابى مكن ، همه رفتنى اند. امروز بهشتيان را ديدار خواهى كرد.(337)
180 - ابن شهر آشوب گفته است :
چنين رجز مى خواند:
من قاسمم ، از نسل على . به خانه خدا سوگند! ما به پيامبر سزاوارتريم از شمر ذى الجوشن يا ابن زياد.
181 - در روايتى آمده است :
بر آن قوم حمله كرد. پيوسته مى جنگيد تا آنكه هفتاد نفر از سواران را كشت . ملعونى سر راه او كمين كرد و ضربتى بر فرق سرش زد. سرش از آن ضربت شكافت . بر زمين افتاد و در خون خويش غلتيد. به رو افتاد، در حالى كه مى گفت : اى عمو! مرا درياب . حسين عليه السلام شتافت و آنان را از دور او پراكنده ساخت و بالاى سرش ايستاد، در حالى كه او پا بر زمين مى زد، تا آنكه جان داد.
حسين عليه السلام نزد او فرود آمد و او را بر پشت اسب خود نهاد، در حالى كه مى گفت :
خداوندا! تو مى دانى كه اينان دعوتمان كردند تا يارى مان كنند، ولى ما را خوار ساختند و دشمنان ما را بر ضد ما يارى كردند. خدايا! باران آسمان را از آنان دريغ دار و از بركات خودت محرومشان كن . خدايا آنان را پراكنده ساز، گروه گروهشان گردان و هرگز از آنان راضى مباش .
خدايا! اگر در سراى دنيا يارى را از ما دريغ داشتى ، آن را در آخرت براى ما قررا بده و انتقام ما را از گروه ستمگران بگير. (338)
182 - دينورى گفته است :
گفته اند: چون عباس بن على فراوانى كشتگان را ديد، به برادرانش عبدالله ، جعفر و عثمان پسران على عليه السلام (كه مادر همگى شان البنين عامرى از آل وحيد بود) گفت : (جانم به فدايتان ! پيش برويد و از سرور خودتان دفاع كنيد تا در راه او به شهادت برسيد. پس همگى پيش تاختند و در مقابل امام حسين عليه السلام قرار گرفتند و با چهره ها و گلوهاى خود به دفاع از امام پرداختند. (339)

334- مقتل الحسين ، ج 2، ص 27.
335- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 331.
336- امالى ، ص 138.
337- امالى ، ص 138.
338- مقتل الحسين و مصرع اهل بيته ، ص 125.
339- الاخبار الطوال ، ص 257.
منبع : مقتل امام حسين (علیه السلام)
تالیف:گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم - جواد محدثى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن