شام غریبان است. چه شبی است امشب خدایا
شب عاشورا با خیمههای سوخته و تاریکی بغضآلود خود، شام غریبانی را رقم میزند که زینب سلام الله علیها با این همه مصیبت جانکاه، به یاری اهل حرم میشتابد و به امام خود دلداری میدهد و به راستی باید گفت؛ امان از دل زینب!!!
دیگر از آن همه سرو صدا و ولوله خبری نیست ، گویا دشت نینوا به خوابی سنگین فرو رفته است، اما در دل زنان و کودکان آل طه غوغایی است، شب عاشورا با تاریکی خود در راز و نیاز زینب شریک میشود و زینب در این شرایط نماز شب خود را با حالتی نشسته اقامه میکند تا نشان دهد این شهادتها برای ستون اسلام ،نماز، بوده است، از اینجاست که عاشورا در دل تاریخ میماند، چرا که اگر زینب سلام الله علیها نبود ، عاشورا نیز نبود.
در عصر عاشورا نزدیک غروب آفتاب، هنگامی که دشمنان با یورش وقیحانه خود دل اهل حرم را به لرزه درآوردند، زینب سلام الله علیها از امام سجاد علیه السلام کسب تکلیف کرد و گفت «ای یادگار گذشتگان و پناهگاه بازماندگان ! خیمههای ما را به آتش کشیدهاند، در این باره چه فرمان می دهی؟، امام علی بن حسین علیه السلام فرمود «فرار کنید.»
در این وقت زنان و کودکان خاندان آل رسول صلی الله علیه و آله با حالتی گریان سر به بیابان نهادند، اما زینب سلام الله علیها، این شیرزن فاطمی، در آن هنگامی که آتش خیمه ها شعلهور بود ، دست بر سر کوبان به آسمان نگاه میکرد و درون خیمه میرفت و باز میگشت، چرا که امام سجاد علیه السلام درون خیمه بود و توان آن را نداشت که از خیمه بیرون بیاید.
عمه سادات با حالی زار و نگران از آینده، به دنبال طفلان و امانتهای برادرش است که بعد از ظهر، پس از یورش
لشکریان از خدا بی خبر کوفه به زنان و کودکان، برای به دست آوردن زیورآلات آنها به عنوان غنیمت جنگی، به اطراف دشت نینوا گریختند تا شاید از دست این سگ صفتان آرامش داشته باشند.
زینب سلام الله علیها همه را به گردهم جمع میآورد، ولی انگار از دو طفل حسین علیه السلام خبری نیست، باز در این بیابان کرب و بلا به جستجو میپردازد و میبیند، این دو طفل دست در گردن یکدیگر گذاشته و به خواب فرو رفتهاند، ولی هر چقدر آنها را صدا میزند، بلند نمیشوند، چرا که روح آنان به علت ترس از بدن جدا شده و به ملکوت پرواز کرده است.
در این حین به گذشته بر میگردد؛ هنوز شش سالش نشده بود که نزدیک رحلت پیامبر، صلی اله علیه و آله، خدمت جدش رسید و از خواب پریشان خود تعریف کرد «ای رسول خدا! دیشب خواب دیدم، باد شدیدی وزیدن گرفت و همه دنیا را تاریک و سیاه کرد، آن باد مرا از سویی به سوی دیگر انداخت، تااینکه چشمم به درخت بزرگی افتاد ، از شدت وزش باد به آن درخت پناه بردم ، ولی باد آن را ریشه کن کرد و بر زمین انداخت ، آن گاه به یکی از شاخه های نیرومند آن درخت پناه بردم ، ولی باد آن را نیز قطع کرد، پس از آن به شاخه دیگری پناهنده شدم و آن را نیز باد در هم شکست،، سرانجام به دو شاخه متصل به هم از آن درخت، چنگ زدم ، باد آن دو را نیز درهم شکست، در اینجا از خواب بیدار شدم.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله که اشک از چشمانش سرازیر شد، در این هنگام به دخترش زینب سلام الله علیها فرمود « ای نوردیده! آن درخت جد توست که به زودی تند باد اجل او را از پای در میآورد، آن شاخه نخست که به آن چنگ زدی مادرت ، زهراست! شاخه دوم پدرت علی است و آن دو شاخه به هم متصل برادرانت حسن و حسین هستند که در سوگشان دنیا تاریک میشود و تو لباس سیاه بر تن میکنی.»
و اکنون نیم قرن از آن موقع گذشته است، زینب سلام الله علیها که برای ایفای مسئولیت بزرگ و پیام رسانی از دوران کودکی تحت تربیت پیشوایان معصوم قرار گرفته بود، پس از شهادت برادرش عهده دار سرپرستی زنان و کودکان است.
عمه با اینکه در سن 55 سالگی قرار داشت و حدود 5 ماه از وطن خود دور شده بود، و در مدت کمتر از نیم روز تعداد زیادی از برادران ، برادرزادگان ، عمو زادگان خود را در مقابل چشمانش با بدترین و فجیع ترین شیوه از دست داده بود و سوگ هر یک از آنان کافی بود ، هر انسان قوی و نیرومندی را به زانو درآورد؛ وظیفه داشت در چنین شرایط جسمی و روحی در میان دشمن و در حال اسارت که قلم از بیان آن عاجز است به پیام رسانی خون شهیدان کربلا و پرستاری از امام زمان خود، حمایت و دفاع از زنان و کودکان اهل بیت بپردازد.
زینب کبری سلام الله علیها به خوبی میدانست که باید از امام سجاد علیه السلام به نحوی محافظت کند تا سلسله امامت با مرگ برادرزاده خاموش نشود و هرگاه دشمن قصد جسارت به امام سجاد علیه السلام را داشت، ایشان یک تنه در برابر دشمن میایستاد و با سپر کردن خود راه هر گونه تعرض به امام را میبست.
شب شام غریبان اهل بیت است که از یک سو بدن های زخم خورده و سر از بدن جدا شده شهیدان بر روی خاک فتاده و از سوی دیگر زنان مصیبت زده، و از طرفی بانوی دل شکسته نزد تنها یادگار برادر در خیمه های سوخته او را دلداری میدهد. از فرط خستگی ناگه خوابش میبرد و در عالم رویا مادرش را میبیند و میخواهد شکوه عاشورا را پیش مادر بیان کند که فاطمه میفرماید « تاب شنیدن ندارم، هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین جدا میکردند من حاضر بودم، اکنون برخیز و سکینه را پیدا کن.»
زینب برخاست، هر چه سکینه را صدا کرد او را نیافت ، سپس با ام کلثوم به دنبال او گشتند و در نهایت عزیز پدر را نزدیک قتلگاه پیدا کردند که دستش را به سینه پدر چسبانده بود و با جسم بی سر، درد و دل میکرد.
عمه سادات دردانه حسین را در آغوش گرفت و از او پرسید « چگونه پیکر پدر را پیدا کردی؟ » طفل حسین علیه السلام جواب داد «آن قدر بابا بابا کردم که ناگهان صدای پدر را شنیدم که گفت؛ بیا اینجا! بیا اینجا! من اینجا هستم»
آری زینب با این شرایط باید جواب طفلان اهل حرم را میداد، یکی میگفت ؛ عمه سیلی خوردهام ، دیگری میگفت؛ عمه دامنم آتش گرفت و پایم سوخته است،آن طفل دیگر نیز سراغ پدر را از او میگیرد.
عمه چقدر سخت است، شرایط بر تو و این همه اندوه و غم که بر تو چیره گشته است، عمه! بازگو کن از مصائب شام غریبان آل طه و یس، بگو از تشنگی کودکان در شام غریبان هنگامی که آب برایشان آورده شد، ولی حاضر نبودند لب به آب بزنند و میگفتند «چگونه آب بیاشامیم با این که فرزند رسول خدا را با لب تشنه شهیدش کردند.»
بگو از آن هنگامهای که آب را به سکینه دادند تا بیاشامد، ولی او دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد تا بابای تشنه لبش را پیدا کند و با قطرهایی آب او را سیراب گرداند.
بگو زینب! چگونه عزیزان می توانستند، آرام بگیرند و به جای اشک ، خون از چشمانشان سرازیر نشود، در حالی که اجساد جان باختگان حسینی بر خاک گرم کرب و بلا افتاده است.
زینب جان! لب به دعا بازکن! چرا که یوسف زهرا فرموده است؛ هرگاه فرج ظهورم را از خدا خواستید، خدا را به عمه ام زینب قسم دهید تا در ظهور تعجیل فرماید.
آری زینب، عمه سادات! دعا کن تا مهدی فاطمه، فرزند حسین ظهور کند تا این منتقم خون سالار شهیدان با خونخواهی خود، دل شما را شاد سازد و دل شیعه را پس از 14 قرن التیام بخشد.
به نقل از فارس
منبع : خبر آنلاین