نجوای عاشقانه –متون ادبی در رثای دردانه امام حسین ،حضرت رقیه سلام الله علیها
جز این بود که آمده بودید تا راهنمایشان باشید؟! جز این بود که نمیخواستید سر از گمراهیها در بیاورند؟! این بود اجر رسالت مردی که سالها با عرق جبین و اشک چشم، سنگها را از پیش پایشان برداشته بود تا زمین نخورند و زخمی نباشند؟!
سنگدلان، بار غمت را سبک نکردند
تمام دردهایت یک طرف و از دست دادن زانوانی که رویشان به خواب میرفتی و نیایش هایت را میخواندی، طرف دیگر... .
وقتی میان خون و آتش، صدای گریه ات، دل سنگ را میلرزاند و پاهای تاول زده ات، سختی ها را گلایه میکرد، همه چشمها کور بودند و دلها سنگین تر از آن بود که بار سنگین دلت را سبکتر کند... .
صبر را از که آموخته بود؟
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمیدانم! اما ایمان، همپای تو بزرگ شده بود.
همسن و سالهایت، سرگرم بازی بودند؛ اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی!
شهلا خدیوی