این بود، اجر رسالت؟!

haz-roghaye-5

نجوای عاشقانه –متون ادبی در رثای دردانه امام حسین ،حضرت رقیه سلام الله علیها

جز این بود که آمده بودید تا راهنمایشان باشید؟! جز این بود که نمی‏خواستید سر از گمراهی‏ها در بیاورند؟! این بود اجر رسالت مردی که سال‏ها با عرق جبین و اشک چشم، سنگ‏ها را از پیش پایشان برداشته بود تا زمین نخورند و زخمی نباشند؟!
سنگدلان، بار غمت را سبک نکردند
تمام دردهایت یک طرف و از دست دادن زانوانی که رویشان به خواب می‏رفتی و نیایش‏ هایت را می‏خواندی، طرف دیگر... .


وقتی میان خون و آتش، صدای گریه‏ ات، دل سنگ را می‏لرزاند و پاهای تاول زده‏ ات، سختی‏ ها را گلایه می‏کرد، همه چشم‏ها کور بودند و دل‏ها سنگین‏ تر از آن بود که بار سنگین دلت را سبک‏تر کند... .
صبر را از که آموخته بود؟
دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم! اما ایمان، هم‏پای تو بزرگ شده بود.
هم‏سن و سال‏هایت، سرگرم بازی بودند؛ اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی!
شهلا خدیوی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن