در سال (105) هجرى متولد شد پدر و مادر سيد حميرى از فرقه اباضيه بودند، (اباضيه اصحاب عبدالله بن اباض هستند و اين فرقه مخالفين خود و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را كافر مى دانند و ايشان را سب مى كنند.) و وقتى از سيد سؤال مى كنند چگونه شيعه شدى؟ جواب مى دهد، رحمتى بر من رسيد و مرا از كفر نجات داد.
سيد بعدا شيعه مى شود، و از پيش پدر و مادرش هجرت مى كند.
سيد در ايام زندگيش چراغى بود براى نشان دادن طريق حق براى طالبان حق و حقيقت، و همچنين مرگ او درسى و عبرتى است، كه در صفحات تاريخ ماندگار است.
حسين بن عون: مى گويد در مرضى كه سيد بواسطه آن فوت كرد به عيادت سيد رفتم، در نزد ايشان عده زيادى از همسايه هايش بودند كه از عثمانيه بودند، سيد خوش سيما و چهره نورانى داشت، يك وقت ديدم كه در پيشانى سيد يك نقطه سياهى پيدا شد و اين بزرگ شد تا تمام صورت سيد را فراگرفت، اين موجب غمگينى شيعيانى بود كه نزد سيد بودند، و ناصبى ها از اين كار مسرور و خوشحال شدند، و شروع به شماتت شيعيان نمودند، در بعض نقلها است كه سيد صورت خود را به نجف اشرف برگرداند و سه بار گفت يا امير المؤمنين با دوستان خود اين گونه رفتار مى كنيد؟؟؟
لحظاتى نگذشت كه يك نقطه سفيد و نورى در پيشانى سيد پيدا شد و كم كم بزرگ شد تا صورت سيد را فرا گرفت، سيد خوشحال شد و در حالى كه مى خنديد اشعار زير را سرود:
كذب الزاعمون ان عليا لن ينجى محبه من هنات قد و ربى دخلت جنة عدن و عفالى الاله عن سيئاتى فابشرو اليوم اولياء على و تولوا على حتى الممات ثم من بعده تولوا بنيه واحدا بعد واحد بالصفات»
مضمون اشعار: (خطا كرده اند آن كسانى كه گمان مى كنند حضرت على عليه السلام دوستان خود را از سختى نجات نمى دهد. به خدا قسم داخل بهشت شدم و خدا مرا بخشيد.امروز به دوستان على بشارت دهيد - و بگوئيد على را دوست دارند و بعد از او اولادش را دوست بدارند كه راه سعادت همين است).
سپس شهادت به وحدانيت خدا و رسالت نبى اكرم داد و گفت: «واشهد ان عليا امير المؤمنين حقا حقا»
سپس چشمانش را بست و به ديار باقى شتافت.
مرحوم علامه اين واقعه را در الغدير از مصادر اهل سنت (الاغانى و بشارة المصطفى) نقل مى كنند.