افرادى كه در مورد مسائل دينى و عقيدتى كتاب مى نويسند بايد بيش از بقيه ملازم تقوى و امانتدارى در نقل مطالب باشند و سعى كنند خلاف واقع در مطالبش راه پيدا نكند چون مى تواند با نوشتن يك مطلب نادرست آبروى ملتى را از بين ببرد و موجب تفرقه بين مسلمين باشد.
شهرستانى نه تنها در نوشته هاى خود ملازم اين مطلب نمى باشد بلكه در نوشته هاى خود دقيقا رفتارى ضد اين رويه را دارد، و دنبال ايجاد و مفسده و كاشتن تخم فساد مى باشد.
اينك به نمونه هائى از ياوه سرائى هاى وى توجه كنيد:(4)
مى گويد: متكلم شيعى، هشام بن حكم مى گويد: على خدائى است واجب الاطاعة.
هشام ابن سالم (شيعى) مى گويد: خدا به صورت انسانى است كه قسمت بالايش تو خالى و مجوف و قسمت پائينش تو پر است ... خدا داراى حواس پنجگانه است و دست و پا و گوش و چشم و دهان دارد.
زرارة ابن اعين مى گويد: خدا قبل از خلق صفات نه عالم بوده است نه قادر، نه وحى و نه بصير نه مريد بوده و نه متكلم.
جواب: اعتقادات شيعه در كتب آنها درج شده است، و شهرستانى مى توانست به اين كتب رجوع كند و يا از علماء شيعه سئوال كند، ببيند آيا در بين شيعه كسى است كه قائل به اين اقوال باشد كسى است قائل به الوهيت حضرت امير عليه السلام شود، اين سئوال مطرح است كه چرا شهرستانى اين اقوال را به يكى از كتب شيعه ارجاع نمى دهد؟؟ پس كار سترگ علمى شهرستانى در اين خلاصه مى شود كه دروغى بسازد، سپس به فردى از جمله متكلمين شيعه نسبت دهد، و عاقبت مانند يك دلقك، فرقه هشاميه و زراريه و يونسيه را بسازد، كه در تاريخ خبرى از اين فرقه ها نمى باشد، و تا زمان شهرستانى كسى از اين فرقه ها خبرى نداشت!
هشام بن حكم تقريبا در سال 190 هجرى وفات يافته و شهرستانى كتاب خود را بعد از سال 500 هجرى نوشته (ظرف اين 310 سال از اين فرقه ها خبرى نبوده است) و سؤال مى كنيم كه شهرستانى بعد از حدود 300 سال چگونه سخنى را به هشام نسبت مى دهد بدون اينكه از كتابى نقل كند اين حرف را از كجا شنيده است؟! آيا اين مى تواند جز دروغ چيز ديگرى باشد؟؟
شهرستانى فكر مى كرده كه از امتى سخن مى گويد كه منقرض شده و كسى نمى باشد از اين ملت دفاع كند، و افترائات شوم ايشان را افشاء كند، ايشان خبر نداشت كه بعد از صدها سال «عبد الحسين امينى» پيدا مى شود و امثال شهرستانى را در دادگاه تاريخ محاكمه و رسوا مى كند.
در اينجا مناسب است حرف ابو محمد خوارزمى كه معاصر شهرستانى است نقل كنيم.
خوارزمى مى گويد: اگر شهرستانى در اعتقادش سر درگمى نداشت و به الحاد و بى دينى متمايل نبود امام مى شد، بسيارى از اوقات ما كثرت فضل و كمال عقل او را مى ديديم و از تمايلش به چيزهاى بى پايه و اساس - كه نه دليل عقلى داشت و نه نقلى - شگفت زده مى شديم، و «نعوذ بالله من الخذلان» ... من در بسيارى از سخنرانى هاى عمومى او حاضر شدم، در ميان گفته هايش نه يك جمله «قال الله» و نه يك جمله «قال رسول الله» بود (يعنى در ميان حرفهايش نه حرف خدا بود نه حرف پيامبر)(5)
پى نوشت ها:
(4)الملل و النحل ج 2 185 - 188
(5)معجم البلدان - ذيل كلمه شهرستانى.