بطور كلى جعل اعلميت عمر يا ابابكر جهت توجيه غصب خلافت مى باشد، چرا كه تقديم مفضول بر فاضل عقلا قبيح است، و معقول نمى باشد كه خليفه رسول اعلم نباشد، چه آنكه خودشان هم مى دانند كه خفاش نمى تواند براى آفتاب، جهل مطلق براى علم محض، غوطه ور در شهوات براى منزه ترين شخص از شهوات، ظلمت مطلق براى نور محض، عاشق مقام و رياستبراى متنفر از رياست و مقام (مگر براى احقاق حق) بيگانه از خدا براى عاشق شيفته و بى قرار خدا، بى اعتناء به همه اصول عالى انسانى براى خاضع ترين شخص در مقابل اصول عالى انسانى، راهنما و خليفه باشد.
اما اين حادثه وقيح و كشنده در تاريخ اسلام رخ داد، وعده اى از همين مردم هم آن را تائيد كردند و آتشش را برافروخته تر كردند و عده اى هم به تماشاى آن پرداختند!!!
اى بشر تو، خيلى جانور پست و محقرى، به پستى و حقارت تائيد كنندگان چنان حادثه عقل كش و وجدان سوز. اى بشر تو خيلى بزرگ و با عظمتى، به بزرگى و عظمت آن كمال يافتگان كه در برابر آن حادثه هاى وقيح جان خود را باختند و يا سوختند و تحمل كردند و نتوانستند از حق مطلق دفاع كنند.
چقدر پست و خائن هستند قلم بدستانى مثل ابن حزم و ابن تيميه كه براى توجيه بناى خراب و كثيف خود، براى استوار ساختن بنائى كه روى آب استوار است، دستبه تحريف تاريخ، و دروغ پردازى زده و مى نويسند «علمى كه عمر بن خطاب داشت جندين برابر علم على بود ...
و لذا قول اين جاهلان (كه قائل به اعلميت على مى باشند) باطل است و كسى كه در مسئله با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بى حيا كه دورغگوئى و جهلش آشكار مى باشد»(1)
موسى جارالله هم از اين شخص رذل و پليد تبعيت كرده و ادعا مى كند كه عمر افقه صحابه به قرآن و سنت نبوى بوده است»
گويا اين افرا خبر از كتبى كه علماء خودشان نوشته اند ندارند، بطلان حرف اين گونه افراد واضح و آشكار مى باشد. اما براى اينكه نهايت دروغگوئى، و خبث باطن اين افراد معلوم شود، سيرى در كتب خودشان مى كنيم.
مرحوم علامه در الغدير صد مورد از شاهكارهاى علمى عمر را از كتب اهل سنت ذكر مى كند.
كه ما در اينجا به چند مورد اشاره مى كنيم: تا معلوم شود گفته هاى فوق چقدر بىاساس مى باشد و معلوم شود كه نه تنها عمر افقه صحابه نبوده بلكه جاهلترين صحابه بوده، و باب جهل بوده است، و صحابه پيامبر حتى زنان پرده نشين حق استادى بر عمر دارند.
پى نوشت ها:
(1)الفصل ج 4/138