سرگذشت شاعر
او يكى از غديريه سرايان قران هشتم هجرى مى باشد.
اين شاعر سرگذشتى زيبا و خواندنى دارد: و درسهائى در اين نهفته است. پدر مادر شاعر ناصبى بودند (از كسانى كه اهل بيت را دشمن و به اهل بيت ناسزا مى گويند) پدر و مادر شاعر بچه دار نمى شدند، مادر او نذر مى كند، كه اگر صاحب پسرى شود، به شكرانه اين نعمت وقتى كه پسر بزرگ شد، او را به قتل و غارت زوار سيدالشهداء عليه السلام بفرستد، اتفاقا خدا براى او فرزندى داد.
اسمش را جمال الدين گذاشت، پسر بزرگ شد به سن جوانى رسيد مادر به خاطر وفاى به نذر خود پسر را به قتل و غارت زوار سيدالشهداء فرستاد، پسر رفت در نزديكى كربلا سر راه زوار كمين گرفت، منتظر بود، كه قافله اى برسد، در همين مكان خوابش مى برد و زوار آمده و رد مى شوند.
در عالم خواب مى بيند، كه قيامت شده او را به طرف جهنم مى كشانند، ولى مى بيند كه كه آتش جهنم بدنش را نمى سوزاند، سئوال مى كند كه چرا آتش بدنش را نمى سوزاند؟ معلوم مى شود به خاطر غبارى است كه از زير پاى زوار حسين بر بدن او نشسته است از خواب بيدار مى شود، نگاهى به اطراف مى كند مى بيند قافله اى آمده و رد شده است و گرد وخاكى بر بدنش نشسته است، از خواب غفلت بيدار مى شود، و به حقيقت راه پيدا مى كند به طرف حرم امام حسين عليه السلام راه مى افتد، و درحالى كه محبت اهل بيت را به دل گرفته است، وارد حرم مطهر امام حسين عليه السلام مى شود و شعر زير را مى سرايد:
اذا شئت فزر حسينا لكى تلقى الاله قرير عين فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين
(هر وقتخواستى كه امام حسين را زيارت كنى، تا با سفيد روئى خدا را ملاقات كنى همانا آتش بر بدنى كه غبار پاى زوار حسين بر آن است حرام است پس بر كسى كه داخل حرم او شد آتش جهنم حرام خواهد بود)
در محبت خود اخلاص مى ورزد و مورد توجه و عنايت اهل بيت مى شود، و تخلص خلعى از طرف امام حسين به او داده مى شود.