نمونه اى از كلمات امام جعفر صادق (ع) در نبوت

امام ششم حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)مى فرماید:

« انّه لما اثبتنا ان لنا خالقاً صانعاً متعالیاً عنا و عن جمیع ما خلق و كان ذلك الصانع حكیماً متعالیاً لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یباشروه، و یحاجهم و یحاجوه، ثبت ان له سفراء فى خلقه، یعبرون عنه الى خلقه و عباده، و یدلونهم على مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فى تركه فناءهم، فثبت الامرون و الناهون عن الحكیم العلیم فى خلقه و المعبرون عنه جلّ و عزّ، و هم الأنبیاء (علیهم السلام) و صفوته من خلقه، حكماء مؤدبین بالحكمة، مبعوثین بها، غیر مشاركین للناس ـ على مشاركتهم لهم فى الخلق و التركیب ـ فى شیء من احوالهم، مؤیدین من عند الحكیم العلیم بالحكمة، ثم ثبت ذلك فى كل دهر و زمان مما أتت به الرسل و الأنبیاء من الدلائل و البراهین، لكیلا تخلو أرض الله من حجّة یكون معه علم یدلّ على صدق مقالته و جواز عدالته »(۱ . اصول كافى ، ج ۱ ، ص ۱۶۸).

ابتدا اجمالى از بحث نبوت و خصائص پیغمبر ذكر مى شود، و سپس مختصرى شرح حدیث شریف را بیان مى كنیم .

نبوت و ضرورت تعلیم و تربیت الهى

بعد از آن كه وجود خالق حكیم ثابت شد، ضرورت وجود نبوّت و نبىّ ثابت مى شود نخست ضرورت وجود تعلیم و تربیت الهى بیان مى گردد 

براى درك احتیاج بشر به هدایت انبیا باید خلقت انسان و هدف از این خلقت و عوامل رساننده و باز دارنده از آن هدف را شناخت، و رسیدگى به عمق این مباحث ـ چنان كه از عنوان بحث پیداست ـ در این مختصر نمى گنجد، ولى به قدر ضرورت به بعضى از جهات اشاره مى شود:

الف : انسان موجودى است داراى غرایز مختلف، و حیات آدمى از حیات نباتى كه ضعیف ترین مرتبه حیات است شروع مى شود تا مى رسد به حیات عقلانى.

آدمى مخلوقى است مركّب از طبع و عقل، و جسمى با حوایج محدود و جانى با خواسته هاى نامحدود ; در ترقّى و تعالى از ملائك بالاتر و در انحطاط و تنزّل از بهائم پست تر.

« عن عبدالله بن سنان، قال سألت ابا عبدالله جعفر بن محمّد الصّادق (علیهما السلام) ، فقلت: الملائكة افضل ام بنو آدم؟ فقال: قال امیر المؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) : ان الله عزّ و جلّ ركب فى الملائكة عقلا بلا شهوة، و ركب فى البهائم شهوة بلا عقل، و ركب فى بنى آدم كلیهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائكة، و من غلبت شهوته عقله فهو شرّ من البهائم »(۲ . علل الشرايع ، ج ۱ ، ص ۴ و ۵ (عبدالله بن سنان گفت: از حضرت ابى عبدالله جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) پرسيدم، آيا ملائكه افضل هستند يا بنى آدم؟ امام (عليه السلام) فرمود كه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام)فرمود: هر آينه خداوند عزّ و جلّ در ملائكه عقل بدون شهوت، و در بهائم شهوت بدون عقل، و در بنى آدم هر دو را تركيب كرد، پس كسى كه عقل او بر شهوتش غلبه كند از ملائكه بهتر است، و كسى كه شهوت او بر عقلش غالب شود از بهائم بدتر است)).

و این آفرینش آن چنان بدیع است كه بعد از تسویه پیكر او و دمیدن روح مضاف به حقّ سبحانه و تعالى در او(۳ . اشاره به آيه كريمه ۲۹ از سوره حجر: ( فَاِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَجِدِينَ ) (پس آنگاه كه او را آراستم و در او از روح خويش دميدم ، پس بيفتيد برايش سجده كنان ) .)، خلقتى استثنایى از تمام موجودات پیدا كرد، كه عظمت آن از جمله : ( ثُمَّ اَنْشَأْناهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَلِقینَ )(۴ . سوره مؤمنون، آيه ۱۴ (بعد انشاء كرديم او را آفرينش ديگرى پس بلند مرتبه است خداوند كه بهترين آفرينندگان است.)) پیداست.

آدمى درك مى كند كه براى زندگى محدود مادّى ساخته نشده است، زیرا حكمت اقتضا مى كند كه ابزار متناسب با كار و كیفیت خلقت متناسب با هدف باشد.

اگر زندگى انسان محدود به حیات دنیوى بود براى او ادراك حیوانى و شهوت و غضبى كه جلب ملایمات و دفع منافرات این حیات را بنماید كافى بود، ولى اعطاى عقلى كه عاشق علم نامحدود و آراستگى به زیور كمالات اخلاقى و عملى است، و فطرتى كه هر مقام و منزلتى پیدا كند تشنه مرتبه بالاتر است، دلیل آن است كه براى زندگى نامحدود ساخته شده چنان كه در حدیث نبوى است: « ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار »(۵ . بحار الانوار ، ج ۶ ، ص ۲۴۹ (براى فنا آفريده نشديد، بلكه براى ربقا آفريده شديد، واين است و جز اين نيست كه از خانه اى به خانه ديگر منتقل مى شويد)).

از طرفى حكمت حكیم على الاطلاق ایجاب مى كند كه هر استعدادى كه در نهاد انواع كائنات قرار داده است، عوامل فعلیت آن قابلیت را هم مهیا نماید، زیرا افاضه قوّه اى كه هرگز به فعلیت نرسد و طلبى كه به مطلب نائل نشود لغو است.

علم و قدرت نامحدودى كه اگر استعداد ثمر به دانه داده، آب و خاك و هوایى را هم كه عوامل به ثمر رسیدن دانه در آنهاست براى به فعلیت رسیدن آن آفریده است، و اگر به نطفه انسان استعداد اعضا و جوارح مختلف داده، رحم مادر را براى فعلیت آن استعداد خلق كرده است، آیا چگونه ممكن است بذر عقل ـ كه ثمرش علم و عمل است ـ و لطیفه روح را ـ كه استعداد رسیدن به كمال علمى و خُلقى و عملى و معرفة الله بالله را دارد ـ بیآفریند اما وسایل به ثمر رسیدن بذر عقل و فعلیت استعداد روح انسان را مهّیا نكند، و او را به مقصود از خلقتش هدایت ننماید؟!

مگر ممكن است قانون ( اَعْطَى كُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى )(۶ . سوره طه، آيه ۵۰ (به هر چيزى آفرينش آن را داد پس هدايت كرد).) در مورد انسان تخصیص بخورد؟!

به این جهت ضرورت وجود هدایت الهى براى رسیدن انسان به هدف از خلقت روشن مى شود.

ب : انسان به مقتضاى فطرت خود در جستجوى سازنده و آفریننده خویش است و مى خواهد بداند كیست كه بعد از عدم او را به وجود آورده، و این قوا و اعضا و جوارح را به او داده، و او را بر سر خوان نعمت خود نشانده تا وظیفه عقلى خود را كه شكر آن منعم حقیقى است انجام دهد.

از طرفى انسان ساحت قدس او را اجلّ و اعلا مى بیند كه خود با آن كه سرا پا جهل است و خطا، و هوس است و هوى، با خداوندى كه خالق حسّ و محسوس و وهم و موهوم و عقل و معقول است و عظمت جمال و كمال او لایتناهى است و سبّوح و قدّوس از تمام نقایص و قبایح است، رابطه سؤال و جواب براى حلّ مشكل خود برقرار كند; به این جهت وجود واسطه اى لازم است كه با داشتن صورت انسانى ـ كه لازمه ارتباط با خلق است ـ داراى عقلى منزّه از خطا و نفسى مقدّس از هوى و سیرتى الهى ـ كه به قانون تناسب فاعل و قابل لازمه ارتباط با خالق است ـ باشد، تا شایسته آن گردد كه به نور وحى منوّر شود، و ابواب معارف الهیه را به روى بشر بگشاید، و او را از تفریط تعطیل عقل از معرفت حقّ سبحانه و تعالى و افراط تشبیه(۷ . افراط تشبيه: يعنى اين كه خدا را همانند خلق بپندارند.) حقّ به خلق به صراط مستقیمِ دین قیم هدایت كند : ( وَأَنَّ هَـذَا صِراطِى مُسْتَقیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَ لِكُمْ وَصَّیكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ).(۸ . سوره انعام، آيه ۱۵۳ (و همانا اين است راه من كه مستقيم است، پس پيرويش كنيد ، و پيروى نكنيد راهها را كه پراكنده تان كند از راه او، بدين توصيه كرده است شما را شايد تقوى پيشه كنيد))

ج : انسان داراى قدرت فكرى است كه مى تواند نوامیس و اسرار طبیعت را استكشاف و استخدام كند، و همچنین هوى ، هوس ، شهوت و غضبى دارد كه در اثر حدّ شكنى و افزون طلبى ـ كه خاصیت طبیعت آدمى است ـ قناعت پذیر نیست، با این خصوصیت، صلاح وفساد زمین وابسته به صلاح و فساد انسان است : ( ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَّرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیدِى النّاسِ )(۹ . سوره روم، آيه ۴۱ (ظاهر شد فساد در بيابان و دريا بدانچه كه دستهاى مردم فراهم كرد ) .) بلكه به مقتضاى : ( وَسَخَّرَ لَكُمْ مَّا فِى السَّمَـوَتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِى ذَلِكَ لاََیـت لِّقَوْم یتَفَكَّرُونَ )(۱۰ . سوره جاثيه، آيه ۱۳ (و مسخّر كرد براى شما آنچه در آسمانها رو آنچه در زمين است، همگى از اوست همانا در آن است نشانه هايى براى گروهى كه انديشه كنند)) صلاح و فساد كرات دیگر نیز به صلاح و فساد او بستگى دارد، و آنچه اصلاح چنین موجودى را تضمین مى كند تنها هدایت الهى است، كه اعتدال فكرى او را به عقاید حقّه و اعتدال روحى او را به اخلاق فاضله و اعمال صالحه تأمین مى نماید.

د : زندگانى انسان در اثر احتیاجات گوناگون وابسته به اجتماع است، و این وابستگى تأثیر و تأثّر متقابل و در نتیجه حقوق مختلف را ایجاب مى كند، و بدون احقاق حقوق، حیات اجتماعى قابل بقا نیست، و تأمین آن حقوق هم میسّر نیست مگر به وضع و اجراى قوانینى مصون از نقص و خطا، و همچنین مبرّا بودن مقام وضع و اجرا از تأثّر از مصالح شخصى و انحراف از حقّ و عدالت ; و این مهمّ محقّق نمى شود مگر به وسیله قوانین و مقرّرات و مجریان الهى : ( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَـتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتَـبَ وَ الْمیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ).(۱۱ . سوره حديد، آيه ۲۵ (همانا به تحقيق فرستاديم پيغمبران خويش را با دلايل و حجتها و نازل كرديم با ايشان كتاب و ميزان را تا مردم به قسط قيام كنند ) .)

اكنون كه به این جهات ضرورت هدایت انسان به مبدأ و معاد و هدف از آفرینش ثابت شد، و لزوم رسیدن آدمى به كمال نظرى و عملى و تعدیل هوسهاى نفسانى و تأمین حقوق فردى و اجتماعى وى روشن گردید، باید دانست كه این مقاصد جز از طریق وحى و نبوّت میسّر نیست، و كفایت این مهمّات از عهده مغز آلوده به خطا، و دستِ بسته به قید هوس و هوى ساخته نیست، و با چراغ اندیشه و فكر نقاط ابهامى كه در فطرت اوست روشن نمى شود.

انسانى كه با مشعل افكارِ نوابغ خود به جستجوى اسرار جهان برخاست، اما ناگهان آنچه در تركیب بدن از عناصر اربعه و پیدایش علل و امراض از چهار طبع مخالف پنداشته بود باطل شد، و آنچه نسبت به خلقت جهان از خاك و آب و هوا و آتش و اجرام آسمانى غیر قابل خرق و التیام بافته بود، پنبه شد، و روشن گردید كه از نزدیكترین موجودات به خود كه تركیب بدن خویش است، و علل صحت و مرضش خبر نداشته، و آنچه در نزدیكترین كرات سماوى كه ماه است مى پنداشته خطا بوده، آیا چراغ فكر این انسان مى تواند او را به معرفت مبدأ و معاد و موجبات سعادت و شقاوت او هدایت كند؟!

دانش انسانى كه از ادراك اسرار نهفته در دل ذرّه اى عاجز است چگونه مى تواند راهنماى آغاز و انجام انسان و جهان و مشگل گشاى وى در معرفت مبدأ و معاد و راهنماى سعادت دنیا و آخرت او باشد؟! « فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذكروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدرة »(۱۲ . نهج البلاغه خطبه اوّل: (پس خدا در آنان فرستادگان خود را برانگيخت، و پى در پى فرستاد تا اداى ميثاقى را كه خداوند با فطرت انسانها بسته بود از آنها بطلبند، و آنان را به نعمت فراموش شده متذكر بنمايند ـ اشاره به آيه ۷ از سوره مائده : ( وَ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثَـقَهُ الَّذِى واثَقَكُمْ بِهِ ) ـ و به تبليغ وحى خدا حجّت را بر آنان تمام كنند، و دفينه ها و گنجهاى عقول آنان را برافشانند، و آيات قدرت خداوند را به آنان ارائه دهند ) .).

 

خصائص پیغمبر

پیغمبر داراى خصایصى است كه به ذكر دو خصوصیت اكتفا مى شود:

 

الف ـ عصمت:

براى اثبات عصمت انبیا دلایلى است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

۱ ـ براى رسیدن هر موجود به كمالى كه براى آن آفریده شده سنّت و آیینى است، و از مباحث گذشته روشن شد كه هدایت الهى و دین حقّ سنّت و آیین رسیدن انسان به كمالِ مقصود از خلقت اوست.

و تحقّق آن كمال وابسته به تبلیغ و اجراى این سنّت و آیین است، و پیغمبر عهده دار تعلیم و تربیت انسان بر اساس این سنّت است، و اگر تخلّفى در تبلیغ و اجراى این سنّت رخ دهد نقض غرض است، و تخلّف مبلّغ وحى و مربّى به تربیت الهى ، یا در اثر خطا و یا در اثر هوى است، و هر كدام كه باشد مقصود نهایى حاصل نخواهد شد.

نتیجه آن كه كمال هدایت الهى كمال هادى را مى طلبد، و عصمت سنّت و آیین خداوند كه ( لاَ یأْتیهِ الْبَـطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِه )(۱۳ . سوره فصلت، آيه ۴۲ (نمى آيد آن قرآن را هيچ باطلى از پيش روى و نه از پشت سر آن ) .) مستلزم عصمت معلّم و مجرى سنّت و آیین است.

۲ ـ دین از نظر عقلى و نقلى براى آن آمده است كه انسان را به حیات طیبه زنده كند : ( مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیوةً طَیبَةً وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یعْمَلُونَ )(۱۴ . سوره نحل، آيه ۹۷ (آن كسى كه كردار شايسته كند از مرد يا زن در حالى كه مؤمن باشد ، هر آينه او را به حيات پاكيزه زنده مى كنيم، و همانا پاداششان دهيم البته مزدشان را به بهتر از آنچه كه مى كردند ) .) آب حیات طیبه انسان ایمان و عمل صالح است كه مجموعه دین را تشكیل مى دهد، و مسیر این آب حیات وجود پیغمبر است، و اگر مسیر آلوده باشد آب هم آلوده مى شود ، و از آبِ آلوده حیات طیبه به ثمر نمى رسد.

۳ ـ چون حصول غرض از بعثت به اطاعت امر و نهى پیغمبر است، و از طرفى اطاعت خطا كار و گنهكار جایز نیست، بنابراین معصوم نبودن پیغمبر از خطا و گناه موجب نقض غرض و بطلان نتیجه بعثت است.

۴ ـ اگر پیغمبر معصوم از خطا و لغزش نباشد براى امت یقین به صدق و صحّت گفتار او در تبلیغ وحى حاصل نخواهد شد، و اگر معصوم از گناه نباشد با آلودگى به گناه از انظار ساقط مى شود، و گفتار عالم بى عمل و واعظ غیر متّعظ در نفوس مؤثّر نیست، و غرضِ مقصود از بعثت حاصل نخواهد شد.

۵ ـ منشأ خطا و گناه ضعف عقل و اراده است ; عقل كاملى كه به اتصال به وحى به حقّ الیقین رسیده و هر چیز را چنان كه هست مى بیند، و اراده اى كه جز به اراده خداوند متعال متأثّر نمى شود، مجالى براى خطا و گناه در وجود پیغمبر باقى نمى گذارد.

 

ب ـ معجزه

پذیرفتن هر ادعایى نیازمند به دلیل است، و رابطه بین دلیل و مدعا باید به گونه اى باشد كه یقین به حقّانیت دعوا قابل انفكاك از دلیل نباشد.

مدّعاى پیغمبر سفارت از ناحیه خداوند متعال است، و این مدّعا جز به تصدیق گفتار او از ناحیه خداوند ثابت نمى شود، و معجزه تصدیق عملىِ خداوند نسبت به ادعاى پیغمبر است، زیرا حقیقت معجزه امرى است كه ـ بدون وساطت سبب عادى ـ به اراده محیط بر اسباب و مسبّبات، و تأثیر سبب در مسبّب، و تأثّر مسبّب از سبب موجود مى شود.

كسى كه ادّعاى نبوّت كند و از نظر عقلى صدق او ممكن باشد و همراه این دعوا خارق عادتى از او ظاهر شود گواه قطعى حقّانیت اوست، زیرا اگر بر حقّ نباشد خرق عادت به وسیله او تصدیق كاذب و موجب گمراهى خلق است ; و ساحت قدس ربوبیت منزّه از آن است.

 

شرح مختصر حدیث امام ششم (علیه السلام)

اكنون شرح مختصرى براى حدیث شریف ذكر مى كنیم:

امام ششم (علیه السلام) در این حدیث شریف مباحثى را در مورد نبوّت طرح فرموده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

دلیل ضرورت بعثت انبیا در جمله :

« و كان ذلك الصانع حكیماً متعالیاً » تا جمله « یدُلُّونَهُمْ » ذكر شده است، زیرا هر حركت و سكون و فعل و تَركى كه از آدمى سر مى زند، براى دنیا و آخرت او یا نافع است و یا مضّر، و یا نه نافع است و نه مضّر، و در هر حال انسان محتاج است كه نفع و ضرر و مصلحت و مفسده دنیا و آخرت خود را بداند، و این معرفت میسّر نیست مگر از ناحیه ذات محیط به نقش تمام حركات ، سكنات ، افعال و تروك آدمى در حیات دنیوى و اخروى او، كه آفریننده انسان و دنیا و آخرت است . حكمت خالق هدایت را ایجاب مى كند و چون دلالت و هدایت او بدون واسطه ـ به جهت تعالى او ـ ممكن نیست، از این رو وجود سفراى الهى لازم است كه « یدلّونهم على مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فى تركه فناءهم ».

و به عنایتى كه به عموم مصالح و منافع انسان در تمام عوالم وجود او شده است، امتیاز این برهان از برهان حكما در نبوت ـ كه نظر به مدنى بودن انسان و عدل در معاملات و روابط اجتماعى دارد ـ روشن مى شود.

و به استثنایى بودن وجود آنان از جهت اشتراك با خلق و امتیاز از خلق ، و آنچه بدان اشتراك و اختصاص دارند در جمله :« غیر مشاركین للناس ـ على مشاركتهم لهم فى الخلق و التركیب ـ فى شیىْء من احوالهم » اشاره شده است.

و در جمله : « صفوته من خلقه » به مصطفى بودن پیغمبر از سایر خلق توجّه شده است، كه به آن خلقت تصفیه شده بتواند به مقام وساطت بین خالق و خلق نائل، و رابط بین عالى و دانى باشد.

و به لطف كلمه تعبیر از خدا در جمله : « یعبرون عنه » منزلت پیغمبر را روشن مى كند، كه او همچون زبان ـ كه بیانگر ما فى الضمیر است ـ مقاصد خداوند متعال را به خلق منتقل مى نماید، و این منزلت لازم قداست و مستلزم عصمت پیغمبر است.

و در جمله : « یكون معه علم یدلّ على صدق مقالته و جواز عدالته » دلیل لزوم معجزه را براى اثبات نبوّت بیان فرموده است، و چون منشأ نبوّت ، حكمت حكیم على الاطلاق و ثمره آن هم حكمت است ( قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ )(۱۵ . سوره زخرف، آيه ۶۳(گفت هر آينه آمدم شما را به حكمت))، ( أُدْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ )(۱۶ . سوره نحل، آيه ۱۲۵ (دعوت كن به راه پروردگار خود به حكمت))، به امتیاز حكمت نظرى و عملى انبیا عنایت شده، كه آن مبتنى بر فكر است، و این به مقتضاى« یعبرون عنه » و « و من عند الحكیم العلیم » سراج منیرى است كه بدون احتیاج به تعلیم و تربیت بشرى با ارتباط به نور السموات و الارض روشن شده است : ( یكَادُ زَیتُهَا یضِىءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ ).(۱۷ . سوره نور، آيه ۳۵ (نزديك است روغنش بتابد و روشنى دهد و هر چند نرسد به او آتشى ) .)

و با آن كه فرمود : « حكماء مؤدبین بالحكمة » ، به فاصله كوتاهى فرمود : « مؤیدین من عند الحكیم العلیم بالحكمة » ; در جمله اوّل تأدیب به حكمت، و در جمله دوم تأیید به حكمت است; و ارتباط حكمت انبیا و مكتب وحى از جهت حدوث و بقا به مقام عندیت حكیم علیم، امتیاز آن حكمت را از اندیشه بشرى در حدّ امتیاز ما عند الله و ما عندالناس روشن مى كند.

و جمله : « و كان ذلك الصانع حكیماً » و وصف انبیا به « حكماء مؤدبین بالحكمة، مبعوثین بها » مبین این است كه علّت فاعلى و علّت غایى نبوّت، حكمت است، و حدّ وسط بین مبدأ و منتها هم حكمت است : ( یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَـوَتِ وَ مَا فِى الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ * هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایـتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتَـبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُّبِین ).(۱۸ . سوره جمعه، آيه ۱، ۲ (تسبيح مى گويد براى خدا آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خداوندى كه مَلِك است و قدوس و عزيز و حكيم، اوست آن كسى كه برانگيخت در مردمى امّى و بى سواد پيغمبرى از خودشان كه بر آنها آيات خدا را تلاوت كند، و آنها را پاكيزه كند، و به آنها كتاب و حكمت را بياموزد، اگر چه قبل از آن در گمراهى آشكار بودند ) .)

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: