بين عامه و خاصه در لزوم وجود خليفه براى پيغمبر اختلافى نيست ; اختلاف در اين است كه آيا خلافت خليفه پيغمبر به انتصاب است يا به انتخاب.
عامه مى گويند: به تعيين جانشين از جانب خدا و پيغمبر احتياج نيست، و خليفه به انتخاب امت معين مى شود; خاصه مى گويند جز به نصب و تعيين پيغمبر كه نصب و تعيين خداست معين نمى شود.
حكَم در اين اختلاف ، عقل و كتاب و سنّت است.
الف: حكومت عقل
به سه وجه اكتفا مى شود:
1- اگر مخترعى كارخانه اى تأسيس كند كه محصول آن كارخانه گرانبهاترين گوهر باشد ، و اگر غرض از آن اختراع ادامه توليد آن محصول باشد ، آن گونه كه در حضور و غياب و حيات و موت مخترع نبايد كار متوقف شود، و براى حصول آن محصول ، در ساخت ابزار آن كارخانه و كيفيت عمل آنها ظرافتها و دقتهايى اعمال شده كه اطلاع بر آنها جز به راهنمايى آن مخترع ميسر نخواهد بود ; در اين صورت آيا مى توان باور كرد كه آن مخترع كسى را كه دانا به اسرار ابزارِ آن كارخانه و توانا بر به كار انداختن آن ابزار است معين نكند؟! و مهندسىِ آن كارخانه را به انتخاب مردمى وا بگذارد كه از شناخت ابزار و ظرافتهاى كاربرد آن بيگانه باشند؟!
آيا دقّت و ظرافت معارف و سنن و قوانين الهى در جميع شئون حيات انسان كه ابزار كارخانه دين خداست و محصولش ارزشمندترين گوهر خزينه وجود است يعنى كمال انسانيت به معرفت الله و عبادت الله و تعديل شهوت انسان به عفّت، و غضب او به شجاعت، و فكر او به حكمت، و ايجاد مدينه فاضله براساس قسط و عدالت است كمتر از دقّت و ظرافت اعمال شده در اختراع آن مخترع است؟!
كتابى كه خداوند متعال در تعريف آن فرموده است: ( و نَزَّلْنَا علَيك الْكتَب تبيناً لِّكُلِّ شَىء و هدى أَنزَلْنَا علَيك الكتَب إِلاَّ و رحمةً ) 1 و ( كتَب أَنزَلْنَه إِلَيك لتُخْرِج النَّاس منَ الظُّلُمت إِلى النُّورِ ) 2 و ( و م لتُبينَ لَهم الَّذى اخْتَلَفُواْ فيه ) 3 مبينى مى خواهد كه آنچه را كه اين كتاب تبيان آن است استخراج كند، و محيط بر ظلمات فكرى و اخلاقى و عملى بشر و راهنماى او به عالَم نور باشد ; و در تمام آنچه مورد اختلاف نوع انسان است مبين حقّ و باطل باشد . و مرز آن اختلافات از عميق ترين مسائل وجود در مبدأ و معاد است كه فكر نوابغ انديشه را به حلّ خود مشغول كرده تا مثلا ، اختلاف دو زن بر سر فرزند شيرخوارى كه هر يك ادعاى مادرى او را داشته باشند.
آيا مى توان پذيرفت كه كاربرد اين كتاب در هدايت عمومى و تربيت انسانى و حلّ مشكلات و رفع اختلافات ، با رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تمام شده باشد؟
آيا خدا و پيغمبرش اين قانون و تعليم و تربيت را بدون مفسر و معلّم و مربى رها كرده، و تعيين مفسر و معلّم و مربى را به انتخاب مردمِ بى خبر از علوم و معارف و قوانين و احكامِ اين كتاب وا گذاشته اند؟
2- امامت و رهبرى انسان يعنى پيشوايى و رهبرى عقل انسان، زيرا موضوع بحث ، امامت كسى است كه امام انسان است، و انسانيت انسان به عقل و فكر اوست « دعامة الإنسان العقل »4
در نظام خلقت انسان قوا و اعضاى بدن به راهنمايىِ حواس محتاجند، و اعصابِ حركت به تبعيت از اعصاب حس نيازمندند ; راهنماى حواس در خطا و صواب عقل آدمى است، كه آن هم با ادراك محدود و آسيب پذيرى به خطا و هوى ، نيازمند به رهبرى عقل كاملى است كه محيط بر درد و درمان و عوامل نقص و كمال انسان ، و مصون از خطا و هوى باشد، تا هدايت عقل انسان به امامت او محقّق شود، و راه شناخت و معرفت چنين عقلِ كاملى تعريف خداست.
از اين رو تصور حقيقت امامت ، از تصديق به انتصابى بودن امام از جانب خداوند متعال جدا نمى شود.
3- مقام امامت ، مقام حفظ و تفسير و اجراى قوانين خداست، لذا به همان دليل كه عصمت مبلّغِ قانون الهى لازم است، عصمت حافظ و مفسر و مجرى آن قانون هم لازم است ; و همچنانكه خطا و هوى در مبلّغ ، غرض از بعثت را كه هدايت است باطل مى كند، خطا و تأثّر مفسر و مجرى قانون از هوى نيز موجب اضلال خواهد بود ، و شناخت معصوم جز به ارشاد خداوند متعال ميسر نيست.
ب: حكومت قرآن
نظر به رعايت اختصار ، به سه آيه اشاره مى شود .
آيه اول:
( و جعلْنَا منْهم أَئمةً يهدونَ بِأَمرِنَا لَما صبرُوا و كَانُوا بِاَيتنا يوقنُونَ ). 5
هر درختى را به اصل و فرع، و ريشه و ميوه اش بايد شناخت ; اصل و فرعِ شجره طيبه امامت در قرآن مجيد در اين آيه بيان شده است .
اصل امامت صبر و يقين به آيات خداوند است، و اين دو كلمه مبين بالاترين مرتبه كمال آدمى است، كه امام بايد از جهت كمال عقلى ، به معرفت و يقين به آيات خداوند متعال كه جمع مضاف به آن ذات قدوس است نايل باشد، و از جهت ارادى ، به مقام صبر كه حبس نفس است از هر چه مكروه خداست و بر هر چه محبوب اوست رسيده باشد ; و اين دو جمله مبين علم و عصمت امام است.
فرع امامت هدايت به امر خداست ; و هدايت به امر الهى وساطت امام را بين عالَم خلق و عالَم امر اثبات مى كند، و خود اين فرع هم كه ظهور آن اصل است تبلور علم و عصمت امام است.
شجره طيبه اى كه آن اصل، و اين فرع اوست، جز به يد قدرت خداوند متعال پرورش نمى يابد، از اين رو فرمود:
( و جعلْنَا منْهم أَئمةً يهدونَ بِأَمرِنَا لَما صبرُوا وكَانُوا بِاَيتنا يوقنُونَ ).
آيه دوم:
( و إِذ ابتَلَى إِبرَهيم ربه بِكَلمت فَأَتَمهنَّ قَالَ إِنِّى جاعلُك للنَّاسِ إِماما قَالَ و من ذُريتى قَالَ لاَ ينَالُ عهدى الظَّلمينَ ). 6
امامت مقامى است كه حضرت ابراهيم بعد از آزمايشهاى طاقت فرسا مانند امتحان به گذاشتن زن و فرزند به تنهايى در بيابانى بدون زرع و آبادى ، و مهيا شدن براى قربانى اسماعيل ، و سوختن به آتش نمرود و طى عظمت ; « إِنِّى جاعلُك للنَّاسِ إِماما » : مراتب نبوت و رسالت و خلّت ، به آن منصب رسيد، و خداوند متعال فرمود
آن مقام آن چنان نظرش را جلب كرد كه براى ذريه خود نيز آن را درخواست نمود، و خداوند فرمود: ( لاَ ينالُ عهدى الظَّلمِينَ ).
در اين جمله از امامت به عهد خداوند متعال تعبير شده است، كه جز مقام عصمت به اين منصب نايل نمى شود، چون ترديدى نيست كه ابراهيم امامت را براى عموم ذريه خود نخواست، زيرا ممكن نيست كه خليل خدا امامت انسانيت را از خداوند عادل ، براى كسى كه عادل نيست بخواهد ، و آنگاه كه براى ذريه عادل خود در خواست كرد و اين خواسته نسبت به عادلى هم كه در گذشته ظلمى از او سر زده باشد عموم داشت مقصود از جواب اين بود كه اين دعا در مورد كسى كه ظلمى از او سر زده باشد مستجاب نيست، بلكه امامت مطلقه به حكم عقل و شرع مشروط به طهارت و عصمت مطلقه است. و چگونه ممكن است كسى كه لات و عزّى را عبادت كرده و به خداوند عظيم شرك ورزيده باشد ، كه ( إِنَّ الشّرْك لَظُلْم عظيم ) ، 7 به مقام امامت برسد .
آيه سوم :
( يأَيها الَّذينَ ءامنُواْ أَطيعواْ اللَّه و أَطيعواْ الرَّسولَ و أُولى الاْمرِ منكُم ). 8
در اين آيه كريمه « اولى الامر » بر « رسول » عطف شده، وهر چند عطف در قوه تكرار « اطيعوا » است، ولى اكتفا به يك « اطيعوا » در هر دو، نشان مى دهد كه وجوب اطاعت اولى الامر با وجوب اطاعت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از يك سنخ و يك حقيقت است، و مانند اطاعت رسول بدون قيد و شرطى در وجوب، و بدون حدى در واجب لازم است . چنين وجوبى بدون عصمت ولى امر ممكن نيست، زيرا اطاعت هر كس مق يد به عدم مخالفت فرمان او با فرمان خداست، و به جهت اين كه فرمان معصوم به مقتضاى عصمت ، مخالف فرمان خدا نيست، وجوب اطاعتش نيز مقيد به قيدى نيست.
با اعتراف به اين كه امامت، خلافت رسول در به پا داشتن دين و حفظ حوزه ملت است، به گونه اى كه پيروى او بر تمام امت واجب مى باشد، 9 و به مقتضاى : ( انّ للّه يأْمرُ بِالْعدلِ والإِحسانِ ) 10 و ( يأْمرُهم بِالْمعرُوف وينْهاهم عن الْمنْكَرِ) 11 اگر ولى امر معصوم نباشد، اطاعت مطلقه او مستلزم امر خدا به ظلم و منكر، و نهى خدا از عدل و معروف است.
گذشته از اين، اگر ولى امر معصوم نباشد، مى شود كه فرمان او برخلاف فرمان خدا و رسول باشد، كه در اين صورت امر به اطاعت خدا و پيغمبر و امر به اطاعت ولى امر، امر به ضدين و محال است.
نتيجه آن كه : امر به اطاعت اولى الامر بدون قيد و شرط ، دليل بر عدم تخلّف امر آنان از امر خدا و رسول است ; و اين خود شاهد عصمت ولى امر است. و تعيين معصوم جز از طرف عالم السرّ و الخفيات ممكن نيست.
ج: حكومت سنّت
تذكر : استشهاد به روايات عامه وارده از طرق عامه بر امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، به جهت اتمام حجت و جدال به احسن است ، و گرنه با وجود اخبار متواتره دالّه بر اين كه در آن نفس قدسيه ، تمام شرايط مذكور در كتاب و سنّت براى امامت جمع است ، نيازى به اين استشهاد نيست .
و رواياتى كه از عامه نقل ، و بر آن اطلاق صحيح شده است ، برحسب موازين صحت در نزد آنها است ، و اطلاق صحت بر اخبار منقول از طرق خاصه از جهت اعتبار آن خبر است ، اعم از صحيح اصطلاحى و موثّق بر حسب موازين رجال در نزد خاصه ] .
پيروى از سنّت رسول به مقتضاى ادراك عقل است كه پيروى از معصوم لازم است، و به مقتضاى حكم كتاب خداست كه : ( و ما ءاتَيكُم الرَّسولُ فَخُذُوه و ما نَهيكُم عنْه فَانْتَهواْ ). 12
از سنّت به حديثى اكتفا مى شود كه صحت آن مسلّم، و به فرمان خدا پذيرفتن آن واجب است، و آن حديث را عامه و خاصه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل كردند، و به صدورش از آن حضرت اعتراف نمودند; و اگر چه به طرق متعددى نقل شده، ولى به يكى از طرق كه صحت آن ثابت است نقل مى شود، و آن روايت زيد بن ارقم است:
قال: لما رجع رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) من حجة الوداع و نزل غديرخم امر بدوحات فقممن، فقال: كانى قد دعيت فاجبت، انى قد تركت فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر كتاب الله و عترتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فانهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض، ثم قال ان الله عزّ و جلّ مولاى و انا مولى كل مؤمن، ثم اخذ بيد على رضى الله عنه فقال من كنت مولاه فهذا وليه اللّهم والِ من والاه و عاد من عاداه، و ذكر الحديث بطوله. 13
اهميت امامت امت در نظر آن حضرت به حدى بود كه نه تنها در بازگشت از حجة الوداع، بلكه در مناسبتهاى مختلف حتّى در مرض موت هم كه اصحاب در حجره اش جمع بودند به كتاب و عترت وصيت فرمود، در بعضى با عبارت « انى تارك فيكم خليفتين » : 15 ، در بعضى با عبارت « انى قد تركت فيكم الثقلين » : 14 ، در بعضى « لن يتفرقا » : 17 ، در بعضى « لن يفترقا » : 18 ، در بعضى « انى تارك فيكم الثقلين » :16 در بعضی عبارت «انى تارك فيكم امرين لن تضلوا ان اتبعتموهما » 20 و در بعضى « لا تقدموهما فتهلكوا و لا تعلموهما فانهما اعلم منكم » 19
هر چند بيان تمام نكاتى كه در كلام رسول خداست ميسر نيست، ولى به چند نكته اشاره مى شود:
1- جمله « انى قد تركت » مبين اين است كه كتاب خدا و عترت، تركه و ميراثى است كه از آن حضرت براى امت به جا مانده است ; زيرا نسبت پيغمبر به امت نسبت پدر است به فرزند . چون انسان جسم و جانى دارد كه نسبت روح به تن براى او مانند نسبت معنى به لفظ و مغز به پوست است ; قوا و اعضاى جسمانى از طريق پدر جسمانى به انسان افاضه شده، و قوا و اعضاى روحانى از عقايد حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه از طريق پيغمبر كه پدر روحانى انسان است عنايت شده است.
واسطه افاضه سيرت روحانى و صورت عقلانى، با واسطه افاضه صورت مادى و هيئت جسمانى قابل مقايسه نيست ; همچنان كه مغز با پوست و معنى با لفظ و مرواريد با صدف قابل مقايسه نيستند .
چنين پدرى به جمله: « كانى قد دعيت فاجبت » از رحلت خود خبر مى دهد، و ميراث و تركه خود را براى فرزندان خود معين مى كند، كه باز مانده و حاصل وجود من براى امت دو چيز است: «كتاب الله و عترتى »
كتاب رابطه خدا با امت، و عترت رابطه پيغمبر با امت است ; قطع رابطه با كتاب ، قطع رابطه با خداست ; و قطع رابطه با عترت ، قطع رابطه با پيغمبر است ; و قطع رابطه با پيغمبرِ خدا ، قطع رابطه با خداست.
خاصيت اضافه آن است كه مضاف از مضاف اليه كسب حيثيت مى كند، و هر چند اضافه كتاب به خدا، و عترت به پيغمبر خاتم كه شخص اول عالَم است، منزلت و مقام كتاب و عترت را روشن مى كند، ولى به لحاظ اهميت آن حضرت اين دو را به « ثقلين » وصف مى نمايد، كه حاكى از ارزشمندى و گرانسنگى اين دو باز مانده پيغمبر است.
نفاست و سنگينى وزن معنوى قرآن فوق ادراك عقول است زيرا قرآن تجلّى خالق براى خلق است ; براى درك عظمت قرآن توجه به اين چند آيه كافى است: ( يس * و الْقُرْءانِ الْحكيمِ ) 21 ، ( ق و الْقُرْءانِ الْمجِيد ) 22 ، ( إِنَّه لَقُرْءانٌ كَرِيم * فى كتَب مكْنُون * لاَّ يمسه إِلاَّ الْمطَهرُونَ ) 23 ، ( لَو أَنزَلْنَا هذاَ الْقُرْءانَ علَى جبل لَّرَأَيتَه خَشعا متَصدعا منْ خَشْيةِ اللَّه و تلْك الاَمثَلُ نَضْرِبها للنَّاسِ لَعلَّهم يتَفَكَّرُونَ ). 24
وصف عترت به همان صفتى كه وصف قرآن است مبين اين است كه عترت در كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) عدل قرآن و شريك وحى است.
همسنگ بودن عترت با قرآن در بيان پيغمبر خاتم كه ميزان حقيقت است ممكن نيست مگر اين كه آن عترت در ( تبينًا لِّكُلِّ شَىء ) 25 شريك علم، و در ( لاَ يأْتيه الْبطلُ من بينِ يديه و لاَ منْ خَلْفه ) 26 شريك عصمت قرآن باشد.
2- جمله « فانهما لن يتفرقا » دلالت بر تلازم و عدم تفكيك قرآن و عترت دارد، آن گونه كه هيچ يك از ديگرى جدايى پذير نيست، زيرا قرآن كتابى است كه براى همه افراد بشر با ظرفيتها و قابليتهاى مختلف نازل شده است، وعبارات آن براى عوام ، و اشارات آن براى علما ، و لطايف آن براى اوليا ، و حقايق آن براى انبيا است ; و پست ترين افراد نوع بشر كه همت آنها تأمين حوايج مادى است ، تا بالاترين افراد كه اضطراب روحى آنان جز با اطمينان به ذكر الله رفع نمى شود، و گمشده آنان اسماء حسنى و امثال عليا و تحمل اسم اعظم است ، بايد از هدايت آن بهره مند شوند.
اين كتاب همانند آفتابى است كه سرما خورده به حرارت آن خود را گرم مى كند، زارع پرورش زراعتش را از آن مى خواهد، دانشمند طبيعى تجزيه اشعه آن و آثار آنها را در پرورش معادن و نباتات جستجو مى كند، و عالمِ الهى به تأثير خورشيد در زمين و مواليد آن نظر كرده و در سنن و قوانينى كه در طلوع و غروب و قُرب و بعد خورشيد از زمين به كار برده شده، گمشده خود را كه خالق و مدبر آفتاب است مى يابد.
چنين كتابى كه براى همه افراد بشر ، و پاسخگوى تمام نيازهاى انسانيت در دنيا و برزخ و آخرت است، معلّمى لازم دارد كه همه آنها را بداند، زيرا طب بدون طبيب ، و علم بدون معلّم ، و قانون آن هم قانون خدا براى تنظيم معاش و معاد بدون مفسرى متناسب با آن ناقص است، و با ( اَلْيوم أَكْملْت لَكُم دينَكُم ) 27 سازگار نيست، و نقض غرض از نزول اين كتاب لازم آمده و با ( و نَزَّلْنَا علَيك الْكتَب تبينًا لِّكُلِّ شَىء ) 28 جمع نمى شود، و تشريع دينِ ناقص از حكيم و كاملِ على الاطلاق قبيح ، و نقض غرض محال است، و به اين جهت فرمود: « لن يتفرقا ».
3- در روايت ديگرى فرمود: « يا أيها الناس إنى تارك فيكم أمرين لن تضلوا إن اتبعتموهما ». همچنان كه در مباحث قبل اشاره شد، هدايت انسان از جهت خصوصيت خلقت او كه عصاره موجودات جهان است، و موجودى است دنيوى ، برزخى ، اخروى ، ملكى ، ملكوتى، و وابسته به عالم خلق و امر، و مخلوقى است براى بقا نه فنا موجب سعادت ابدى و ضلالتش موجب شقاوت ابدى است، و چنين هدايتى ممكن نيست جز به تعليم و ءكُم منَ اللَّه نُور و كتَب مبِينٌ ) 29 و به قانون تناسب و تربيت وحى الهى كه نور مقّدس از ظلمات است : ( قَد ج سنخيت، معلّم آن هم بايد معصوم از خطا و هوى باشد، و چون بشر با تمسك به اين هدايت و هادىِ معصوم، از ضلالتهاى فكرى و اخلاقى و عملى بيمه مى شود، فرمود: « لن تضلوا إن اتبعتموهما ».
4- در جمله « و لا تعلموهما فانهما أعلم منكم » اكتفا مى شود به گفته يكى از متعصب ترين علماى عامه كه مى گويد: « و تميزوا بذلك عن بقية العلماء، لان الله أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً » تا آن جا كه مى گويد: «ثم احق من يتمسك به منهم امامهم و عالمهم على بن ابى طالب كرّم اللّه وجهه لما قدمناه من مزيد علمه و دقائق مستنبطاته و من ثم قال ابوبكر على عترة رسول الله اى الّذين حثّ على التّمسك بهم، فخصه لما قلنا، و كذلك خصه بما مرَّ يوم غدير خم»30
توجه به اين نكته لازم است كه با تصديق به اين كه امتياز على(عليه السلام) از بقيه علما از جهت آيه تطهير است كه به حكم اين آيه از مطلق رجس پاك شده است و با اقرار به اين كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) على(عليه السلام) را اعلم تمام امت شمرده، و خدا هم مى فرمايد: ( قُلْ هلْ يستَوِى الَّذينَ يعلَمونَ و الَّذينَ لاَ يعلَمونَ إِنَّما يتَذَكَّرُ أُولُواْ الاَلْببِ ) 31 و ( أَفَمن يهدى إِلَى الْحقِّ أَحقُّ أَنْ يتَّبع أَمن لاَّ يهِدى إِلاَّ أَنْ يهدى فَما لَكُم كَيف تَحكُمونَ ) 32 و با اعتراف به صحت: «إنى تارك فيكم أمرين لن تضلوا إن اتبعتموهما و هما كتاب الله و اهل بيتى عترتى»همه امت براى نجات از ضلالت ، به پيروى از على (عليه السلام)مأمور هستند، بنابراين حجت بر متبوعيت على (عليه السلام) و تابعيت عموم امت بدون استثنا تمام است : ( قُلْ فَللَّه الْحجةُ . الْبلغَةُ ) 33
5- پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با گرفتن دست على (عليه السلام)و معرّفى او خواست كه بعد از بيان كبرى، مصداق را هم معين كند تا جاى شبهه براى احدى نماند، و بيان نمايد كه اين همان ثقلى است كه از قرآ جدا شدنى نيست، و عصمت او ضامن هدايت امت است، و همچنان كه پيغمبر مولاى جميع مؤمنين است، همان مولويت براى على (عليه السلام) نيز ثابت است : ( إِنَّما وليكُم اللَّه و رسولُه و الَّذينَ ءامنُواْ الَّذينَ يقيِمونَ الصلَوة و يؤْتُونَ الزَّكوةَ و هم ركعونَ ). 34
هر چند حكميت عقل و كتاب و سنّت در مسأله خلافت و امامت عامه، امامت خاصه را هم روشن مى كند، و اوصافى كه در امام لازم است مصداقى جز ائمه معصومين (عليهم السلام) پيدا نمى كند، ولى به ملاحظه اتمام حجت گذشته از ذيل حديث ثقلين چند حديث ديگر كه صحت آنها در نزد اهل حديث محرز است نسبت به سيدالوصيين اميرالمؤمنين(عليه السلام) ذكر مى شود
------------------------- منابع و ماخذ -----------------------------------------
١. سوره نحل، آيه 89 (و بر تو كتاب را نازل كرديم ، بيان كننده اى براى همه چيز ، و هدايت و رحمت)
٢. سوره ابراهيم، آيه 1 (كتابى است كه نازل كرديم آن را به تو ، تا بيرون آرى مردم را از ظلمات به نور)
٣ . سوره نحل، آيه 64 (و نازل نكرديم بر تو كتاب را مگر براى اين كه براى آنها آنچه را كه در او اختلاف كردند بيان كنى )
4. بحار الانوار، جلد 1، صفحه 90 (ستون انسان عقل است) ; علل الشرايع ج 1 ص 103 باب 29 ح 2
٥ . سوره سجده، آيه 24 (و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت كنند، چون صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند)
٦ . سوره بقرة، آيه 124 ( و هنگامى كه ابراهيم را پروردگار او به كلماتى مبتلا كرد، پس به انجام رسانيد آنها را ; فرمود : همانا تو را براى مردم پيشوايى قرار دادم، گفت : و از ذريه من ; فرمود : عهد من به ستمگران نرسد )
٧ . سوره لقمان ، آيه 13 ( همانا شرك ظلم بزرگى است )
٨ . سوره نساء، آيه 59 (اى آنان كه ايمان آورديد ، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را و صاحبان أمر از خودتان را )
٩ . شرح المواقف، جلد 8، صفحه 345
١٠ . سوره نحل، آيه 90 ، (همانا خداوند امر مى كند به عدل و احسان)
١١ . سوره اعراف، آيه 157 ، (امر مى كند ايشان را به معروف ، و نهى مى كند ايشان را از منكر)
١٢ . سوره حشر، آيه 7 (و آنچه پيغمبر به شما داد پس بگيريد آن را، و آنچه شما را از آن نهى كرد پس پذيراى نهى باشيد)
١٣ . المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 109
ترجمه حديث: زيد بن ارقم گفت: چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از حجة الوداع برگشت و به غديرخم وارد شد، امر كرد كه سايه بان هايى به پا داشتند، پس گفت: گويا من دعوت شدم پس اجابت نمودم، همانا من در شما دو چيز سنگين (نفيس) را وا گذاشتم، كه يكى از آن دو از ديگرى بزرگتر است ; كتاب خدا و عترت خودم ; پس بنگريد چگونه پس از من با اين دو رفتار مى كنيد . پس همانا اين دو از هم جدا نمى شوند تا بر من در حوض وارد شوند . بعد گفت: همانا خداوند عزّوجلّ مولاى من است و من مولاى هر مؤمنى هستم، بعد دست على را گرفت و گفت: هر كس كه من مولاى او هستم پس اين ولى اوست ; بار الها دوست بدار كسى كه او را دوست دارد، و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد.
١٤ . فضائل الصحابة ص 15 ، المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 109 ; مسند أحمد، ج 3 ، ص 26 ; مجمع الزوائد، ج 9 ، ص 163 ; السنن الكبرى للنسائي، ج 5 ، ص 45 و 130 ; البداية والنهاية لابن كثير ، ج 5 ، ص 228 ; السيرة النبوية ، ج 4 ، ص 416
كنزالعمال ، ج 3 ، ص 104 ; خصائص الوحى المبين ، ص 194 ; ينابيع المودة ، ج 1 ، ص 105 و 115 و 121 ; ومصادر ديگر عامه.
بصائر الدرجات ، ص 434 ، الجزء الثامن ، باب 17 ، ح 4 ; كمال الدين وتمام النعمة ، ص 236 و 238 ; المناقب ، ص 154 ; العمدة ، ص 71 ; الطرائف ، ص 114 و 116 و 122 ; و مصادر ديگر خاصه .
١٥ . مسند أحمد ، ج 5 ، ص 182 و 189 ; فى مصنف ابن أبى شيبة ، ج 7 ، ص 418 (الخليفتين) ; و كذا فى كتاب السنّة للشيبانى ، ص 336 ، رقم 754 ; مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 162 ; الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 402 ; الدر المنثور ، ج 2 ، ص 60 ; كنز العمال ، ج 1 ، ص 172 و 186 ; ينابيع المودة ، ج 1 ، ص 119 ; و مصادر ديگر عامه.
كمال الدين وتمام النعمة ، ص 240 ; العمدة ، ص 69 ; سعد السعود ، ص 228 ; و مصادر ديگر خاصه.
١٦ . فضائل الصحابة ، ص 22 ; مسند أحمد ، ج 3 ، ص 14 و 17 و ج 4 ، ص 371 ; المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 148
سنن الدارمى ، ج 2 ، ص 432 ; السنن الكبرى للبيهقى ، ج 7 ، ص 30 ، ج 10 ، ص 114 ; مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 163 ; مسند ابن الجعد ، ص 397 ; مصنف ابن أبى شيبة ، ج 7 ، ص 176 ; السنن الكبرى للنسائى ، ج 5 ، ص 51 ; خصائص أمير المؤمنين(عليه، السلام)، ص 93 ; كتاب السنة لابن أبى عاصم ، ص 629 و 630 ; مسند أبى يعلى ، ج 2 ، ص 297 و 303 ; صحيح ابن خزيمة ، ج 4 ، ص 63 ; تفسير ابن كثير ، ج 4 ، ص 122 ; المعجم الصغير ، ج 1 ، ص 131 و 135 ; المعجم الأوسط ، ج 3 ، ص 374 و ج 4 ص 33 ; المعجم الكبير ، ج 3 ، ص 66 ، و ج 5 ، ص 154 و 166 و 170 و 182 و... ; الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 194 ; تاريخ مدينة دمشق ، ج 19 ، ص 258 ، ج 41 ، ص 19 و ج 54 ، ص 92 ; و ديگر مصادر عامه.
بصائر الدرجات ، ص 432 ، الجزء الثامن ، باب 17 ، ح 3 و ح 5 ، و ح 6 ; دعائم الإسلام ، ج 1 ، ص 28 ; الأمالي للصدوق ، ص 500 المجلس الرابع والستّون ، ح 15 ; كمال الدين وتمام النعمة ، ص 234 و... ; معاني الأخبار ، ص 90 ; كفاية الأثر ، ص 87 و 137 و 163 ; روضة الواعظين ، ص 273 ; مناقب أميرالمؤمنين(عليه السلام) ، ج 2 ، ص 112 و 116 و 135 و 140 و... ; المسترشد ، ص 559 ; شرح الأخبار ، ج 1 ، ص 99 و ج 2 ، ص 479 و 481 و... ; و مصادر ديگر خاصه.
١٧ . البداية والنهاية ، ج 5 ، ص 228 و ج 7 ، ص 386 ; الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 194 ; مسند أبى يعلى ، ج 2 ، ص 297 ، و ص ، 376 ; جواهر العقدين ، ص 231 و 232 و 233 ; مسند ابن الجعد ، ص 397 ; خصائص أميرالمؤمنين ، ص 93 ; مسند أحمد ، ج 3 ص 14 ، و ص 17 و 26 و 59 ; مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 163 ; المعجم الصغير ، ج 1 ، ص 131 و 135 ; المعجم الكبير ، ج 3 ، ص 65 ; نظم درر السمطين ، ص 232 ; كنز العمال ، ج 1 ، ص 172 ; السيرة النبوية لابن كثير ، ج 4 ، ص 416 ; و مصادر ديگر عامه. ، بصائر الدرجات ، ص 433 و 434 ، الجزء الثامن ، باب 17 ; الكافى ، ج 2 ، ص 415 ; الخصال ، ص 65 ; الأمالى للصدوق ، ص 616 المجلس التاسع والسبعون ، ح 1 ; كمال الدين وتمام النعمة ، ص 64 و 94 و 234 و... ; كفاية الأثر ، ص 92 ; الإحتجاج ، ج 1 ، ص 75 و 217 و 391 و ج 2 ، ص 147 و 252 ; العمدة ، ص 68 و 71 و 83 و... ; تفسير القمى ، ج 1 ، ص 172 ; التبيان ، ج 1 ، ص 3 ; مجمع البيان ، ج 1 ، ص 33 ، و ج 2 ، ص 356 ، و ج 7 ، ص 267 ، و ج 8 ، ص 12 ; و مصادر ديگر خاصه.
١٨ . كتاب السنّة لابن أبى عاصم ، ص 337 ، رقم 754 و ص 629 ، رقم 1549 ، و ص 630 ، رقم 1553 ; المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 109 و 148 ; فضائل الصحابة ، ص 15 ; مسند أحمد ، ج 5 ، ص 182 ; مجمع الزوائد ، ج 1 ، ص 170 ، و ج 9 ، ص 163 و ; 165 ; مصنف إبن إبي شيبة ، ج 7 ، ص 418 ; السنن الكبرى للنسائي ، ج 5 ، ص 45 و 130 ; المعجم الأوسط ، ج 3 ، ص 374
المعجم الكبير ، ج 5 ، ص 154 و 166 و... ; الجامع الصغير ، ج 1 ، ص 402 ; الدر المنثور ، ج 2 ، ص 60 ; تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ، ص 220 ، و ج 54 ، ص 92 ; و مصادر ديگر عامه. ; روضة الواعظين ، ص 94 ; المناقب ، ص 154 ; تفسير القمى ، ج 2 ، ص 447 ، فى تفسير سورة الفتح ; تفسير فرات الكوفي ، ص 17 و مصادر ديگر خاصه.
١٩ . عبارت مذكور و قريب به آن : مراجعه شود به : المعجم الكبير ، ج 3 ، ص 66 ، و ج 5 ، ص 167 ; كنز العمال ، ج 1 ، ص 186 و 188 ; الدر المنثور ، ج 2 ، ص 60 ; ينابيع المودة ، ج 1 ، ص 74 و 109 و 112 و 116 و 121 و 133 ، و ج 2 ، ص 438 ; مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 164 ; الصواعق المحرقة ، ص 150 و 328 ; و مصادر ديگر عامه. ; تفسير العياشى ، ج 1 ، ص 4 و 250 ; تفسير القمى ، ج 1 ، ص 4 ; تفسير فرات الكوفى ، ص 110 ; الامامة والتبصرة ، ص 44
الكافى ، ج 1 ، ص 209 و 287 و 294 ; الأمالى للصدوق ، ص 616 ، المجلس التاسع والسبعون ، ح 1 ; كفاية الأثر ، ص 163 ; مناقب أمير المؤمنين(عليه السلام) ، ج 2 ، ص 376 ; المسترشد ، ص 401 و 467 ; الارشاد ، ج 1 ، ص 180 ; و مصادر ديگر خاصه.
٢٠ . المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 110 ; جامع الحاديث ، ج 3 ، ص 430 ، رقم 9591 ; ينابيع المودة ، ج 1 ، ص 161
تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ، ص 216 ; كنز العمال ، ج 1 ، ص 187 ; وقريب منه في مسند أحمد ، ج 3 ، ص 59 ; سنن الترمذي ، ج 5 ، ص 328 و 329 ; السنن الكبرى للنسائى ، ج 1 ، ص 114 ; منتخب مسند عبد بن حميد ، ص 108 ; المعجم الصغير ، ج 1 ص 135 ; و مصادر أخرى للعامة.
كمال الدين وتمام النعمة ، ص 235 و 237 و... ; كفاية الأثر ، ص 265 ; تحف العقول ، ص 458 ; مناقب أمير المؤمنين(عليه السلام) ، ج 2 ، ص 105 و ص 141 و 177 ; شرح الأخبار ، ج 1 ، ص 105 ; و مصادر أخرى للخاصة. 2 (يس، سوگند به قرآن حكيم) ،
٢١ . سوره يس، آيه 1
٢٢ . سوره ق، آيه 1 (ق، سوگند به قرآن مجيد)
٢٣ . سوره واقعه، آيه 77 و 78 و 79 (همانا آن است قرآنى كريم، در كتابى پوشيده ; مس نكنند آن را به جز پاك شدگان)
٢٤ . سوره حشر، آيه 21 (اگر نازل مى كرديم اين قرآن را بر كوهى هر آينه مى ديدى آن را خاشع و از هم پاشيده از ترس خدا ، و اين مثلها را مى زنيم براى مردم شايد تفكّر كنند)
٢٥ . سوره نحل، آيه 89 (بيان كننده اى براى همه چيز)
٢٦ . سوره فصلت، آيه 42 (باطل سوى او نيايد ، نه از پيش رويش و نه از پشت سرش)
٢٧ . سوره مائده، آيه 3 (امروز براى شما دين شما را كامل كردم ) .
٢٨ . سوره نحل، آيه 89 (و نازل كرديم بر تو كتاب را ، بيان كننده اى براى همه چيز)
٢٩ . سوره مائده، آيه 15 (همانا شما را از خداوند نورى و كتابى مبين آمد)
٣٠ . الصواعق المحرقه، ص 151 (و متميز شدند دانايان به كتاب خدا و سنّت رسول از عترت آن حضرت از بقيه علما ، به علّت اين كه خدا از آنان رجس را برده، و آنان را پاكيزه كرده به تطهيرى خاصى ) تا آن جا كه مى گويد: سزاوارترين كسى كه به او تمسك بشود از آن عترت ، امام آنان و عالم آنان على بن ابى طالب است، به جهت آنچه كه قبلا از زيادى علم او و استنباطات دقيق او گفتيم ; و از اين جهت ابوبكر گفت: على عترت رسول خداست، يعنى آن كسانى كه رسول خدا بر تمسك به آنان تأكيد كرده است ; پس اختصاص داده على را به جهت آنچه كه گفتيم ، و همچنين اختصاص داده او را به آنچه در روز غديرخم گذشت.)
٣١ . سوره زمر، آيه 9 (بگو آيا يكسانند آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند، همانا فقط خردمندان متذكّر مى شوند)
٣٢ . سوره يونس، آيه 35 (آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه پيروى شود، يا كسى كه هدايت نمى شود مگر اين كه هدايت بشود ; پس چيست شما را ، چگونه حكم مى كنيد)
٣٣ . سوره انعام، آيه 149 (بگو پس حجت رسا براى خداست)
٣٤ . سوره مائده، آيه 55 (اين است و جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آوردند ، آنان كه به پاى مى دارند نماز را و مى دهند زكات را ، و حال آن كه در ركوع مى باشند)