وقتى كه به هارون الرشيد خبر دادند كه صفوان ((كاروانچى ))، كاروان شتر را يكجا فروخته است و بنابراين براى حمل خيمه و خرگاه خليفه در سفر حج بايد فكر ديگرى كرد، سخت در شگفت ماند. در انديشه فرو رفت كه فروختن تمام كاروان شتر، خصوصا پس از آنكه با خليفه قرار داد بسته است كه حمل و نقل وسايل و اسباب سفر حج را به عهده بگيرد، عادى نيست ، بعيد نيست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگى داشته باشد. صفوان را طلبيد و به او گفت : شنيده ام كاروان شتر را يكجا فروخته اى ؟
بلى يا اميرالمؤمنين !
چرا؟
پير و از كار مانده شده ام ، خودم كه از عهده برنمى آيم ، بچه ها هم درست در فكر نيستند، ديدم بهتر است كه بفروشم .
راستش را بگو چرا فروختى ؟
همين بود كه به عرض رساندم .
اما من مى دانم چرا فروختى ؟ حتما موسى بن جعفر از موضوع قراردادى كه براى حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستى آگاه شده و تو را از اين كار منع كرده ، او به تو دستور داده شتران را بفروشى . علت تصميم ناگهانى تو اين است .
هارون آنگاه با لحنى خشونت آميز و آهنگى خشم آلود گفت : صفوان ! اگر سوابق و دوستيهاى قديم نبود، سرت را از روى تنه ات برمى داشتم .
هارون خوب حدس زده بود. صفوان هرچند از نزديكان دستگاه خليفه به شمار مى رفت و سوابق زيادى در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خليفه داشت . اما او از اخلاص كيشان و پيروان و شيعيان اهل بيت بود. صفوان پس از آنكه پيمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست ، روزى با امام موسى بن جعفر عليه السلام برخورد كرد، امام به او فرمود:((صفوان همه چيز تو خوب است جز يك چيز)).
آن يك چيز چيست يا ابن رسول اللّه ؟!
((اينكه شترانت را به اين مرد كرايه داده اى !)).
يا ابن رسول اللّه ! من براى سفر حرامى كرايه نداده ام . هارون عازم حج است ، براى سفر حج كرايه داده ام . به علاوه خودم همراه نخواهم رفت ، بعضى از كسان و غلامان خود را همراه مى فرستم .
((صفوان ! يك چيز از تو سؤ ال مى كنم )).
بفرماييد يا ابن رسول اللّه !
((تو شتران خود را به او كرايه داده اى كه آخر كار كرايه بگيرى . او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهى شد، اين طور نيست ؟)).
چرا يا ابن رسول اللّه !
((آيا آن وقت تو دوست ندارى كه هارون لااقل اين قدر زنده بماند كه طلب تو را بدهد؟!)).
چرا يا ابن رسول اللّه !
((هركس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقى بمانند، جزء آنها محسوب خواهد شد. و معلوم است هركس جزء ستمگران محسوب گردد، در آتش خواهد رفت )).
بعد از اين جريان بود كه صفوان تصميم گرفت يكجا كاروان شتر را بفروشد، هرچند خودش حدس مى زد ممكن است اين كار را به قيمت جانش تمام شود.(99)
99-سفينة البحار، ج 2، ماده ((ظلم )).