سفيان ثوري (1) كه در مدينه مي زيست، بر امام صادق وارد شد. امام را ديد جامعه اي سپيد و بسيار لطيف مانند پرده نازكي كه ميان سفيده تخم مرغ و پوست آن است و آن دو را از هم جدا مي سازد - پوشيده است. به عنوان اعتراض گفت: اين جامه سزاوار تو نيست. تو نمي بايست خود را به زيورهاي دنيا آلوده سازي، از تو انتظار مي رود كه زهد بورزي و تقوي داشته باشي وخود را از دنيا دور نگهداري.
امام: مي خواهم سخني به تو بگويم، خوب گوش كن كه از براي دنيا و آخرت تو مفيد است.
اگر راستي اين روش و اين مسلك در نسلهاي بعد ادامه يافت و نفوذ عجيبي پيدا كرد، و مي توان گفت مكتب مخصوصي در ميان مسلمين به وجود آمد، كه اثر مستقيمش محترم نشمردن اصول زندگي و لا قيدي در كارها بود، و ثمره اش انحطاط و تأخر كشورهاي اسلامي شد. نفوذ اين مكتب و اين فلسفه، تنها در ميان طبقاتي كه رسما به نام صوفي ناميده شده اند نبوده، شيوع اين طرز تفكر مخصوص - به نام زهد و تقوي و ترك دنيا - در ميان ساير طبقات و گروههاي مذهبي اسلامي، كه احيانا خود را ضد صوفي قلمداد كرده و مي كنند كمتر از صوفيه نبوده است. و هم مي توان گفت تمام كساني كه صوفي ناميده شده اند، داراي اين طرز تفكر نبوده اند.
شك نيست كه اين طرز تفكر را بايد يك نوع بيماري اجتماعي تلقي كرد، يك بيماري خطرناك كه موجب فلج روحي اجتماع مي گردد. و بايد بااين بيماري مبارزه كرد، و اين طرز تفكر را از بين برد. متأسفانه مبارزه هايي كه به اين نام شده و مي شود، هيچ يك مبارزه با اين بيماري يعني با اين طرز تفكر نيست. مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است،
و احيانا مبارزه براي ربودن مناسب دنيوي و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف، خودشان به آن بيماري بيشتر مبتلا هستند و عامل شيوع آن بيماري مي باشند. يا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان، يك سلسله افكار عالي و لطيف كه شاهكار انسانيت است و دست كمتر كسي به آنها مي رسد، مورد حمله قرار مي گيرد. مبارزه> اشتباه كرده اي و حقيقت نظر دين اسلام را درباره اين موضوع نمي داني، سخن من براي تو بسيار سودمند خواهد بود. اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتي بگذاري و حقايق را منحرف و وارونه سازي، مطلب ديگري است. و اين سخنان به تو سودي نخواهد داد.
ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خدا و صحابه آن حضرت را در آن زمان، پيش خود مجسم سازي و فكر كني كه يك نوع تكليف و وظيفه اي براي همه مسلمين تا روز قيامت هست كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند، و هميشه فقيرانه زندگي كنند. اما من به تو بگويم كه رسول خدا در زماني و محيطي بود كه فقر و سختي و تنگدستي بر آن مستولي بود. عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگي محروم بودند.
وضع خاص زندگي رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومي آن روزگار بود. ولي اگر در عصري و روزگاري وسائل زندگي فراهم شد، و شرائط بهره برداري از موهبتهاي الهي موجود گشت، سزاوارترين مردم براي بهره بردن از آن نعمتها نيكان و صالحانند، نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.
تو چه چيز را در من عيب شمردي؟! به خدا قسم من در عين اينكه مي بيني كه از نعمتها و موهبتهاي الهي استفاده مي كنم، از زماني كه به حد رشد و بلوغ رسيده ام، شب و روزي بر من نمي گذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقي در مالم پيدا شود فورا آن را به موردش برسانم.
سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد، سرافكنده و شكست خورده بيرون رفت، و به ياران و هم مسلكان خود پيوست، و ما جرا را گفت، آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعي بيايند و با امام مباحثه كنند. جمعي به اتفاق آمدند و گفتند: رفيق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذكر كند، اكنون ما آمده ايم با دلايل روشن خود تو را محكوم سازيم.
امام: دليلهاي شما چيست؟ بيان كنيد.
جمعيت: دليلهاي ما از قرآن است.
امام: چه دليلي بهتر از قرآن؟ بيان كنيد آماده شنيدنم.
جمعيت: ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاي خودمان و درستي مسلكي كه اتخاذ كرده ايم مي آوريم، و همين ما را كافي است. خداوند در قرآن كريم يك جا گروهي از صحابه را اين طور ستايش مي كند: در عين اينكه خودشان در تنگدستي و زحمتند، ديگران را بر خويش مقدم مي دارند. كساني كه از صفت بخل محفوظ بمانند، آنهايند رستگاران( 2)
در جاي ديگر قرآن مي گويد: در عين اينكه بغذا احتياج و علاقه دارند، آن را به فقير و يتيم
و اسير مي خورانند.( 3).
همينكه سخنشان به اينجا رسيد، يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش مي داد گفت: آنچه من تاكنون فهميده ام اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد، شما اين حرفها را وسيله قرار داده ايد تا مردم را به مال خودشان بي علاقه كنيد، تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره مند شويد، لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهاي خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.
امام: عجالة اين حرفها را رها كنيد، اينها فائده ندارد. بعد رو به جمعيت كرد و فرمود: اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال مي كنيد، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تميز مي دهيد، يا نه؟!
هركس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه، بدون اينكه اطلاع صحيحي از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.
جمعيت: البته في الجمله اطلاعاتي در اين زمينه داريم، ولي كاملا نه.
امام: بدبختي شما هم از همين است. احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است، اطلاع و شناسايي كامل لازم دارد.
اما آياتي كه از قرآن خوانديد: اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاي الهي دلالت ندارد.
اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است. قومي را ستايش مي كند كه در وقت معيني ديگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالي را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند، و اگر هم نمي دادند گناهي و خلافي مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند، و البته در آن وقت نهي هم نكرده بود كه نكنند، آنان به حكم عاطفه و احسان، خودرا در تنگدستي و مضيقه گذاشتند و به ديگران دادند. خداوند به آنان پاداش خواهد داد. پس اين آيات با مدعاي شما تطبيق نمي كند، زيرا شما مردم را منع مي كنيد و ملامت مي نماييد، بر اينكه مال خودشان و نعمتهائي كه خداوند به آنها ارزاني داشته استفاده كنند.
آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند، ولي بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعي از طرف خداوند رسيد، حدود اين كار را معين كرد. و البته اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست، ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل. خداوند براي اصلاح حال مؤمنين و به واسطه رحمت خاص خويش، نهي كرد كه شخص، خود و عائله خود را در مضيقه بگذارد، و آنچه در كف دارد به ديگران بخشد، زيرا در ميان عائله شخص، ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا مي شوند كه طاقت تحمل ندارند. اگر بنا شود كه من گرده ناني كه در اختيار دارم انفاق كنم، عائله من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد. لهذا رسول اكرم(ص) فرمود: كسي كه چند دانه خرما يا چند قرص نان، يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند، و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش، و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه چهارم خيرات و مبرات. اين چهارمي بعد از همه آنهاست. رسول خدا وقتي كه شنيد مردي از انصار مرده و كودكان صغيري از او باقي مانده، و او دارايي مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود:
اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد، نمي گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند. او كودكاني باقي مي گذارد كه دستشان پيش مردم در از باشد!
»پدرم امام باقر براي من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است: هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد، به ترتيب نزديكي، كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است. «
علاوه برهمه اينها، در نص قرآن مجيد، از روش و مسلك شما نهي مي كند، آنجا كه مي فرمايد:
متقين كساني هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تند روي مي كنند و نه كند روي، راه اعتدال و ميانه را پيش مي گيرند.( 4).
در آيات زيادي از قرآن نهي مي كند از اسراف و تند روي در بذل و بخشش ، همان طور كه
از بخل و خست نهي مي كند، قرآن براي اين كار حد وسط و ميانه روي را تعيين كرده
است، نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد، و خودش تهي دست بماند، آنگاه دست
به دعا بردارد كه خدايا به من روزي بده. خداوند اين چنين دعايي را هرگز مستجاب نمي كند، زيرا پيغمبر اكرم فرمود: خداوند دعاي چند دسته را مستجاب نمي كند.
الف- كسي كه از خداوند بدي براي پدر و مادر خود بخواهد.
ب- كسي كه مالش را به قرض داده از طرف، شاهد و گواه و سندي نگرفته باشد، و او مال را خورده است. حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره مي خواهد. البته دعاي اين آدم مستجاب نمي شود، زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده، و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است.
ج - كسي كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد، زيرا چاره اين كار در دست خود شخص است، او مي تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است ، عقد ازدواج را باطلاق فسخ كند.
د - آدمي كه در خانه خود نشسته و دست روي دست گذاشته، و از خداوند روزي مي خواهد، خداوند در جواب اين بنده طمع كار جاهل مي گويد: بنده من! مگر نه اينست كه من راه حركت و جنبش را براي تو باز كرده ام؟! مگر نه اينست كه من اعضاء و جوارح صحيح به تو داده ام؟! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببيني و بشنوي و فكر كني و حركت نمايي و دست بلند كني؟! در خلقت همه اينها هدف و مقصودي در كار بوده. شكر اين نعمتها به اينست كه تو اينها را به كار واداري. بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداري، و دستور مرا راجع به سعي و جنبش اطاعت كني، و بار دوش ديگران نباشي. البته اگر با مشيت كلي من سازگار بود، به تو روزي وافر خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحي زندگي تو توسعه پيدا نكرد، البته تو سعي خود را كرده وظيفه خويش را انجام داده اي و معذور خواهي بود.
ه - كسي كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهاي زياد آنها را از بين برده است، و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزي بده، خداوند در جواب او ميگويد:
مگر من به تو روزي فراوان ندادم؟ چرا ميانه روي نكردي؟! مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانه روي كرد؟!
مگر من از بذل و بخششهاي بيحساب نهي نكرده بودم؟
و-كسي كه درباره قطع رحم دعا كند، و از خداوند چيزي بخواهد كه مستلزم قطع رحم است،(يا كسي كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعي دعا كند).
خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت، زيرا داستاني واقع شد كه مبلغي طلا پيش پيغمبر بود، و او مي خواست آنها را به مصرف فقرا برساند، و ميل نداشت حتي يكشب آن پول در خانه اش بماند، لهذا در يكروز تمام طلاها را به اين و آن داد. بامداد ديگر سائلي پيدا شد و بااصرار از پيغمبر كمك مي خواست، پيغمبر هم چيزي در دست نداشت كه به سائل بدهد، از اينرو خيلي ناراحت و غمناك شد.
اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد، و دستور كار را داد، آيه آمد كه: نه دستهاي خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بماني و مورد ملامت فقرا واقع شوي ( 5).
اينها است احاديثي كه از پيغمبر رسيده، آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد مي كند، و البته كساني كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.
به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتي بكن، گفت يك پنجم مالم انفاق شود و باقي متعلق به ورثه باشد، و يك پنجم كم نيست. ابوبكر به يك پنجم مال خويش وصيت كرد، و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند. و اگر مي دانست بهتر اينست از تمام حق خود استفاده كند، به يك سوم وصيت مي كرد.
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوي و زهد مي شناسيد، سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم.
سلمان وقتي كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال مي گرفت، به اندازه يك سال مخارج خود - كه او را به سال ديگر برساند - ذخيره مي كرد. به او گفتند: تو با اينهمه زهد و تقوي در فكر ذخيره سال هستي؟ شايد همين امروز يا فردا بميري و به آخر سال نرسي؟
او در جواب گفت: شايد هم نمردم، چرا شما فقط فرض مردن را صحيح مي دانيد. يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم، و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجي دارم، اي نادانها شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافي وسيله زندگي نداشته باشد، در اطاعت حق كندي و كوتاهي مي كند، و نشاط و نيروي خود را در راه حق از دست مي دهد، و همينقدر كه به قدر كافي وسيله فراهم شد آرام مي گيرد. و اما ابوذر، وي چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده مي كرد، و احيانا اگر ميلي در خود به خوردن گوشت مي ديد، يا مهماني برايش مي رسيد، يا ديگران را محتاج مي ديد، از گوشت آنها استفاده مي كرد. و اگر مي خواست به ديگران بدهد، براي خودش نيز برابر ديگران سهمي منظور مي كرد.
چه كسي از اينها زاهدتر بود؟ پيغمبر درباره آنان چيزها گفت كه همه مي دانيد. هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايي خود را به نام زهد و تقوي از دست ندادند، و از اين راهي كه شما امروز پيشنهاد مي كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختي بگذارند نرفتند.
من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار مي كنم، رسول خدا فرمود:
عجيبترين چيزها حالي است كه مؤمن پيدا مي كند، كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود، و اگر هم ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.
خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد؟ خير مؤمن ناشي از روح ايمان و عقيده او است، زيرا در هر حالي از فقر و تهيدستي يا ثروت و بي نيازي واقع شود، مي داند در اين حال وظيفه اي دارد و آن وظيفه را بخوبي انجام مي دهد. اينست كه عجيبترين چيزها حالتي است كه مؤمن بخود مي گيرد، كه همه پيشامدها و سختي و سستيها برايش خير و سعادت مي شود.
نمي دانم همين مقدار كه امروز براي شما گفتم كافي است يا برآن بيفزايم ؟
هيچ مي دانيد كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگي كند، و اگر ايستادگي نمي كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مي شد، ولي بعد كه امكانات بيشتري پيدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگي داد، و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگي كند نه بيشتر.
از شما مطلبي راجع به قانون قضا و محاكم قضائي اسلامي سؤال مي كنم: فرض كنيد يكي از شما در محكمه هست و موضوع نفقه زن او در بين است، و قاضي حكم مي كند كه نفقه زنت را بايد بدهي. در اينجا چه مي كند؟ آيا عذر مي آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده ام؟! آيا اين عذر موجه است؟! آيا به عقيده شما حكم قاضي به اينكه بايد خرج زنت را بدهي، مطابق حق و عدالت است يا آن كه ظلم و جور است؟ اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است، يك دروغ واضح گفته ايد، و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده ايد، و اگر بگوييد حكم قاضي صحيح است، پس عذر شما باطل است. و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است.
مطلب ديگر: مواردي هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهاي واجب يا غير واجب انجام مي دهد، مثلا زكات يا كفاره مي دهد، حالا اگر فرض كنيم معناي زهد اعراض از زندگي و مايحتاجهاي زندگي است، و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما زاهد شدند، و از زندگي و ما يحتاج آن روگرداندند، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه مي شود؟ تكليف زكاتهاي واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق مي گيرد - چه مي شود؟ مگر نه اينست كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگي بهتري پيدا كنند، و از مواهب زندگي بهره مند شوند! اين خود مي رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگي و بهره مند شدن از آن است. و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود، و حد اعلاي تربيت ديني اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگي زندگي كند، پس فقرا به آن هدف عالي رسيده اند و نمي بايست به آنان چيزي داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج نشوند. و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.
اساسا اگر حقيقت اين است كه شما مي گوييد شايسته نيست كه كسي مالي را در كف نگاه دارد، بايد هر چه به دستش مي رسد همه را ببخشد، و ديگر محلي براي زكات باقي نمي ماند.
پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكي را پيش گرفته ايد،و به سوي بد مسلكي مردم را دعوت مي كنيد. راهي كه مي رويد و مردم ديگر را هم به آن مي خوانيد، ناشي از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث پيغمبر است. اينها احاديثي نيست كه قابل تشكيك باشد، احاديثي است كه قرآن به صحت آنها گواهي مي دهد. ولي شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد مي كنيد، و اين خود ناداني ديگري است. شما در معاني آيات قرآن و نكته هاي لطيف و شگفت انگيزي كه از آن استفاده مي شود تدبر نمي كنيد.
فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمي دانيد. امر و نهي را تشخيص نمي دهيد. جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه، از خداوند ملكي را مسألت كرد كه براي كسي بالاتر از آن ميسر نباشد( 6) خداوند هم چنان ملكي به اوداد. البته سليمان جز حق نمي خواست.
نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمني اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكي را در دنيا خواسته. همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود. و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما مي گويد: خزانه داري را به من بده كه من هم امينم و هم داناي كار( 7).
بعد كارش به جايي رسيد كه امور كشورداري مصر تا حدود يمن به او سپرده شد، و از اطراف و اكناف - در اثر قحطي كه پيش آمد - مي آمدند و آذوقه مي خريدند و برمي گشتند.
و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت. همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده اي بود كه خدا را دوست مي داشت. و خدا نيز او را دوست مي داشت. اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.
اي گروه! از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعي اسلام متأدب كنيد. از آنچه خدا امر و نهي كرده تجاوز نكنيد، و از پيش خود دستور نتراشيد. در مسائلي كه نمي دانيد مداخله نكنيد، علم آن مسائل را از اهلش بخواهيد، در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسيد. اين براي شما بهتر و آسانتر و از ناداني دورتر است. جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است، بخلاف دانش كه طرفداران كمي دارد. خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشي دانشمندي است( 8).
پاورقي:
1- در حدود اوايل قرن دوم هجري، دسته اي در ميان مسلمين به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفي مي ناميدند. اين دسته روش خاصي در زندگي داشتند و ديگران را هم به همان روش دعوت مي كردند. و چنين وانمود مي كردند كه راه دين هم همين است. مدعي بودند كه از نعمتهاي دنيا بايد دوري جست، آدم مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد، يا غذاي مطبوع بخورد، يا در مسكن عالي بنشيند. اينها ديگران را كه مي ديدند، احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار مي دهند، سخت تحقير و ملامت مي كردند. و آنان را اهل دنيا و دور از خدا مي خواندند. ايراد سفيان بر امام صادق روي همين طرز تفكر بود.اين روش و مسلك در جهان سابقه داشت. در يونان و در هند، بلكه در همه جاي دنيا اين مسلك كم و بيش وجود داشته، در ميان مسلمين هم پيدا شد و به آن رنگ ديني دادند.>
2- و الذين تبوؤ الدار و الايمان من قبلهم، يحبون من هاجر اليهم ، و لا يجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا، و يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصة، و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون «(سوره حشر، آيه 9).
3- و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا (سوره دهر آيه 8).
4- الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (سوره فرقان، آيه 67 ).
5- و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (سوره اسراء، آيه 29 ).
6- و هب لي ملكا لا ينبغي لاحد من بعدي ،(سوره ص، آيه 35 )
7- قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم «.(سوره يوسف، آيه 55 )
8- تحف العقول، صفحه 348 - 354 ، و كافي، جلد 5، باب المعيشه، صفحه 65 -. 71