وَحُجَجِ اللّهِ عَلى أَهْلِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَالاُْولى; وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ

و (سلام بر) حجّت هاى خدا بر مردم دنيا، آخرت و اولى و رحمت خدا و بركات او بر شما باد.
شرح زيارت جامعه كبيره  -26

حجّت هاى خدا
ائمّه عليهم السلام حجّت هاى خدا بر اهل دنيا، آخرت و اولى هستند. «حجج» جمع حجّت و به معناى برهان است. آرى، اگر كسى داراى ويژگى هاى ياد شده باشد البته حجّت خدا بر اهل دنيا، آخرت و اولى خواهد بود.
اين چه شأن و منزلتى است كه كسى برهان خدا باشد؟ خداوند در هر عالَمى از عوالم، چه در دنيا و چه قبل و بعد دنيا به ائمه اطهار عليهم السلام احتجاج مى كند و آيا كسى قدرت ايستادگى در مقابل برهان الهى را دارد؟
احتجاج براى چيست؟ بديهى است كه خداوند متعال به احتجاج، استدلال و اقامه شهود نياز ندارد. اگر بخواهد كسى را مؤاخذه كند، مطابق علمش حكم مى كند; چرا كه به همه امور احاطه دارد. پس آوردن برهان و اقامه شهود براى چيست؟
مگر كسى مى تواند بر حكم خداوند متعال اعتراض كند؟1 مگر عدل الهى، حكم الهى و علم الهى خدشه بردار است؟ مگر خودش در آخرت به حساب بندگانش رسيدگى نمى كند؟
آرى، قاعده لطف اين را اقتضا مى كند كه حق تعالى كسانى را در اين عالَم برهان قرار دهد كه از طريق آن ها احتجاج نمايد و انسان را مؤاخذه كند.
بحثى در فقه اسلامى مطرح است كه اگر دو نفر مثلاً بر سر ملكى نزاع داشته باشند و به حاكمى مراجعه كنند كه مى داند حق با كيست، آيا مى تواند طبق علم خود داورى كند يا نه؟ اين بحث هم در حقوق الهى و هم در حقّ مردم مطرح شده است.2
هشام بن حكم گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
إنّما اقضي بينكم بالبيّنات والأيمان;
من فقط با دليل و سوگند داورى مى نمايم.
حضرتش در پايان حديث فرمودند:
وبعضكم ألحن بحجّته من بعض، فأيّما رجل قطعت له من مال أخيه شيئاً فإنّما قطعت له به قطعة من النار;3
بايد بر حسب قواعد باب قضاوت و حكومت داورى شود. پس هر كه از راه قضاوت و حكمِ حاكم، چيزى از مال برادرش به ناحق بردارد، در واقع قطعه آتشى براى او مهيّا شده است.
مگر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بر قضايا محيط، عالم و آگاه نيستند؟ بيان شد كه حاكم شرع معمولى نيز از قضيّه اى امكان دارد آگاهى داشته باشد و بگويد من مى دانم اين خانه از آنِ فلانى بوده و اكنون به ارث رسيده است و طرف مقابل بى خود مى گويد. اين موضوع در جاى خود بحث مى شود.
وقتى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله چنين باشد، آيا خداى سبحان به احتجاج نياز دارد؟ نه، امّا به مقتضاى قاعده لطف كار به جايى مى رسد كه امام عليه السلام را برهان يا شاهد مى آورند و اگر لازم باشد انطاق جوارح مى نمايند.4 اگر پاى او انكار كرد، دستش به سخن مى آيد. اين امور براى احتجاج است و براى آن است كه انسان كمى شرم و حيا نمايد.
وقتى خداوند متعال به همه امور محيط و آگاه است و با وجود اين از باب لطف كسى را قرار دهد كه راهنمايى كند، ارشاد نمايد و تعليم دهد، آن گاه هم به دستورهاى او گوش فرا ندهيم، فردا به او احتجاج خواهد كرد.
1. در آيه 23 سوره انبياء (21) مى خوانيم: (لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ); از آن چه انجام مى دهد بازخواست نمى شود در حالى كه آنان بازخواست مى شوند.
2. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك: القضاء والشهادات: 1 / 141 از همين نگارنده.
3. الكافى: 7 / 414، حديث 1، تهذيب الاحكام: 6 / 229، حديث 3، وسائل الشيعه: 27 / 232، حديث 1.
4. نگارنده رساله اى در مورد انطاق جوارح در جهان آخرت تأليف نموده است.

لزوم حجّت به قاعده لطف
اساساً مقتضاى قاعده لطف اين است كه سه چيز بايستى باشد:
1 . چون غرض از خلقت بشر به كمال رسيدن او است، پس بايد برنامه اى براى اين جهت وجود داشته و كسى رساننده آن به بشر باشد. از برنامه به «شريعت» تعبير مى شود و رسول حامل آن است.
و اين كار را خداوند متعال انجام داده است.
2 . رسول الهى، كه وقتى خداوند متعال او را جهت ابلاغ شريعت و هدايت مردم انتخاب و نصب نمود، اين مسئوليت را بپذيرد.
و اين كار از ناحيه حضرت رسول تمام است.
3 . امام الهى بعد از رسول، چون رسول از دنيا رود بايد زمين خالى از حجت نباشد و هدايت گر بين مردم از جانب خدا و به نيابت از رسول وجود داشته و پذيراى اين مسئوليت بوده باشد.
و اين كار از طرف امام تمام است.
پس از اين مراحل كه به قاعده لطف تحقق يافته، خداوند در احتجاج بر مكلّفان مى فرمايد: مگر براى شما شريعت نفرستادم؟
ـ آرى، فرستادى.
آيا حامل اين شريعت محمّد بن عبداللّه صلى اللّه عليه وآله شما را دعوت نكرد و به وظايفش عمل ننمود؟
ـ چرا، و خيلى زحمت هم كشيد.
آيا پس از او براى شما حجّت هايى قرار ندادم و آن ها هدايت شما را به عهده نگرفتند؟
ـ چرا قرار دادى، و به تكليفشان عمل كردند.
پس چرا گوش نداديد؟ چه كسى مقصّر است؟
اين همان احتجاج الهى است. بنابراين، اگر غير از اين باشد، مؤاخذه و بازخواست قبيح خواهد بود; از اين رو عقل مى گويد: عقاب بدون بيان، قبيح است و شرع هم همين را مى گويد، آن جا كه مى خوانيم:
(وَما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً);1
و ما هرگز (گروهى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آن كه پيامبرى برانگيزيم.
طبق اين بيان، شأن و منزلت ائمّه عليهم السلام در اين جهان چنين مى شود كه «اللّه يحتجّ بهم على عباده; خداوند سبحان به وسيله آنان بر بندگانش احتجاج مى كند» تا فردى معصوم نباشد، قابليّت احتجاج ندارد وگرنه هر عالمى در جامعه در حدّ خود كه به وظايفش عمل مى كند حجّت است. مگر نمى گويند: حجّة الاسلام؟ هر فرد متّقى و متديّنى در جامعه در حدّ خود بر ديگران حجّت است; ولى هيچ كدام از اين ها معصوم نيستند. معصوم حجّت خداوند سبحان است بر جميع خلايق. اين كه در مورد غير معصوم گفته شود: «حجّة اللّه» اين سخن غلط است، يا مجاز است، يا تعارف... آرى، آن مقام ائمّه عليهم السلام است.
و طبق شرحى كه گفته شد صلاح جامعه به سه پايه نياز دارد:
پايه نخستين بر خداست; پايه دوم بر مرسَل، و پايه سوم بر امام بعد از رسول، كه با اين سه اصل، زمينه صلاح يك جامعه تحقّق پيدا مى كند. پس اگر چنين نشود خود مردم مقصرند، و اين واقعيّتى است و به اين معنا برهان قائم است.
بريد بن معاويه گويد: امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
ليس للّه على خلقه أن يعرفوا قبل أن يعرّفهم وللخلق على اللّه أن يعرّفهم وللّه على الخلق إذا عرّفهم أن يقبلوا;2
براى خدا بر مردم حقى نيست تا بشناسند; بلكه حق مردم نسبت به خداوند اين است كه خداوند به آن ها بشناساند و آن گاه حق خدا بر مردم اين مى شود كه آنان پس از شناخت بپذيرند.
پس خدا معرّف را بايد نصب كند و او را به مردم معرّفى نمايد و تا اين امر تحقّق نيابد، احتجاج معنا ندارد. از طرفى معرفت اين معرّف بايستى از طريق خاصّى باشد; چرا كه خداوند متعال معرفت خود را نيز از طريق خاصّى معيّن كرده است، نه هر كسى كه عقلش هر چه گفت و نه هر شيخ يا مرشدى در عالم ادّعا كند. در اين صورت، همه اين راه ها انحرافى مى شود; از اين رو ائمّه عليهم السلام فقط بعد از رسول اللّه حجّت هاى خداوند متعال هستند.
آرى، اين بيان واضح و برهانى گويا است كه اگر خداوند در اين عالم حجّت قرار نداده بود، مردم بر خدا حجّت داشتند و محاجّه مى كردند كه كسى را براى ما نفرستادى. پس چه مى خواهى؟ اين همان معناى آيه است كه مى فرمايد:
(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ);3
تا پس از آمدن پيامبران حجّتى براى مردم در برابر خدا نباشد.
تمام آن چه گفته شد، درباره قيام ائمه عليهم السلام به وظيفه الهى خويش در برابر شريعت از جهتى و در برابر مكلّفان از جهت ديگر است كه خداوند متعال به نقش آنان در حفظ و ابلاغ شريعت و هدايت امّت احتجاج خواهد كرد.
ظاهر عبارت اين است كه ائمه عليهم السلام خودشان «حجج» خداوند متعال هستند و اين شأن و منزلت بالاترى از مقام ياد شده است.
1. سوره اسراء (17): آيه 15.
2. الكافى: 1 / 164، حديث 1، التوحيد، شيخ صدوق: 412.
3. سوره نساء (4): آيه 165.

ائمّه; حجّت در دنيا
پس ائمه عليهم السلام به هر دو وجه در همه عوالم حجّت خدا هستند. امّا در عالم دنيا ـ يعنى همين جهانى كه در آن زندگى مى كنيم. به آن «دنيا» مى گويند يا براى اين كه پايين و بى ارزش است و يا براى اين كه از عوالم ديگر به ما نزديك تر است ـ پرواضح است كه وجودشان بر وجود خالق متعال برهان است و آثار وجودشان بر همه خلايق حجّت است، به طورى كه احدى نمى تواند در برابر احتجاج خداوند به صفات و حالاتشان مقاومت كند.
ائمّه; حجّت در عالم قبل
در عالم قبل كه به «الاولى» ـ يعنى عالم ذر ـ تعبير شده است، ائمّه عليهم السلام حجّت خداوند متعال بر اهل آن عالم هستند و خداوند در آن عالم، ميثاق با اهل بيت عليهم السلام را از آنان اخذ كرده است. در اين زمينه روايات فراوان است; از جمله روايتى كه مرحوم كلينى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:
إنّ اللّه عز وجل خلق الخلق فخلق من أحب مما أحب وكان ما أحب أن خلقه من طينة الجنة وخلق من أبغض مما أبغض وكان ما أبغض أن خلقه من طينة النار، ثمّ بعثهم في الظلال. فقلت: وأي شيء الظلال؟ فقال: ألم تر إلى ظلك في الشمس شيئاً وليس بشيء.
ثمّ بعث منهم النبيين فدعوهم إلى الإقرار باللّه عز وجل وهو قوله عز وجل: (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ).1 ثمّ دعوهم إلى الإقرار بالنبيين فأقرّ بعضهم وأنكر بعض.
ثمّ دعوهم إلى ولايتنا فأقرّ بها واللّه من أحب وأنكرها من أبغض، وهو قوله: (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ).2
ثمّ قال أبو جعفر (عليه السلام): كان التكذيب ثمّ.3
همانا خداى عز وجل خلق را آفريد و هر كه را دوست داشت، از ماده اى كه دوست داشت كه همان خاك بهشتى بود آفريد، و هر كه را دشمن داشت، از آن چه نزدش مبغوض بود كه همان خاك دوزخى است آفريد; سپس آن ها را در ظلال برانگيخت.
راوى گويد: عرض كردم: ظلال چيست؟
فرمود: مگر سايه خود را در پرتو خورشيد نمى بينى كه چيزى هست; ولى چيزى نيست.
سپس از ميان آن ها پيامبران را برانگيخت و ايشان را به اقرار به خداى عز وجل دعوت كرد. اين است معناى گفتار خداى عز وجل كه مى فرمايد: «اگر از آن ها بپرسى چه كسى خلقشان كرده به يقين خواهند گفت: خدا». سپس آن ها را به اقرار پيامبران دعوت كرد. برخى اقرار كردند و برخى انكار ورزيدند.
آن گاه به ولايت ما دعوتشان فرمود. به خدا سوگند، كسى به آن اقرار كرد كه خدا او را دوست داشت و هر كه را دشمن داشت انكار ورزيد و همين است معناى گفتار خداى تعالى كه مى فرمايد: «آن ها به آن چه در گذشته تكذيب كرده بودند، ايمان نخواهند آورد».
سپس امام باقر عليه السلام فرمود: تكذيب در آن جا واقع شد.
ائمّه عليهم السلام در آن عالم حجّت الهى بر تمام انبيا و ملائكه مقرّب بوده اند، و حتّى ملائكه عبادت خداوند متعال را از ائمه عليهم السلام ياد گرفته اند.
1. سوره زخرف (43): آيه 87 .
2. سوره اعراف (7): آيه 101.
3. الكافى: 1 / 436، حديث 2 و 2 / 10، حديث 3.

ائمّه; حجّت در عالم آخرت
ائمّه عليهم السلام در عالم آخرت نيز هم شاهد خداوند متعال هستند و هم حساب رس مردم به اذن او. امير مؤمنان على عليه السلام «قسيم الجنّة والنار» است و در احاديث فريقين چنين آمده است:
لا يدخل الجنّة إلاّ من جاء بجواز من علي بن أبي طالب;1
كسى نمى تواند به بهشت وارد شود مگر جوازى از جانب على بن ابى طالب عليهما السلام داشته باشد.
ما در آينده در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت.
خلاصه اين كه ائمّه عليهم السلام به تمام معنا و در تمام عوالم و در همه احوال حجّت هاى خداوند متعال هستند.
1. المناقب، ابن مغازلى: 119.

وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ;
و رحمت خدا و بركات او بر شما باد.
يعنى: پس از سلام بر آنان كه داراى مقامات ياد شده هستند از خدا خواهان رحمت و بركات برايشان مى شويم، و اين معنا از قرآن مجيد اخذ شده كه (رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ)1.

1. سوره هود (11): آيه 76.
منبع:کتاب با پیشوایان هدایتگر – 1
نوشته آیت الله سید علی میلانی

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن