ابن تيميه در رابطه با دلالت آيه مباهله و ديدگاه شيعه چنين مى نويسد:
«اما اين كه پيامبر صلى الله عليه وآله، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را در مباهله با خود همراه ساختند; روايتى صحيح است. اين روايت را مسلم، از سعد بن ابى وقّاص نقل كرده است. سعد در روايتى مفصّل و طولانى مى گويد: وقتى آيه (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ) نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلي;
خدايا! اينان اهل من هستند.
اما اين روايت بر امامت و افضل بودن، دلالتى ندارد.
علاّمه حلى در ذيل اين روايت مى گويد: خداوند در اين آيه على عليه السلام را نفس رسول خدا صلى الله عليه وآله مى داند، بى ترديد به معناى اتّحاد وجودى اين دو نيست. زيرا اتّحاد محال است. پس به معناى مساوات اين دو خواهد بود. وقتى پيامبر ولايت عامه دارند، شخص مساوى با آن حضرت نيز اين مقام را دارد.
در پاسخ او بايد بگوييم: ما نمى پذيريم كه پس از محال بودن اتّحاد ميان اين دو شخص، بايد مقصود مساوات ميان آن ها باشد. دليلى بر اين مساوات وجود ندارد. بلكه اساساً وجود مساوات امرى غيرممكن است; زيرا هيچ كس ـ نه على عليه السلام و نه فرد ديگرى ـ با رسول خدا صلى الله عليه وآله برابر نيست.
واژه «انفسنا» در زبان عرب اقتضاى مساوات ندارد; چرا كه خداوند متعال درباره جريان «إفك; داستان تهمت زدن» نيز مى فرمايد:
(لَوْلا إِذْسَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا);2
چرا هنگامى كه آن (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان باايمان نسبت به خود گمان خير نبردند و نگفتند: اين دروغى بزرگ و آشكار است؟!
خداوند، درباره داستان بنى اسرائيل مى فرمايد:
(فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ);3
پس توبه كنيد; و به سوى خالق خود باز گرديد و خود را به قتل برسانيد!
يعنى برخى، برخى ديگر را بكشيد. در اين جا نمى توان گفت: اين افراد مساوى باشند و كسى كه گوساله پرست است با آن كه گوساله نمى پرستد; مساوى است.
هم چنين در اين سخن خداوند كه (لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ); «خود را نكشيد» معناى تساوى و برابر بودن مد نظر نيست.
خداوند متعال مى فرمايد:
(وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ).4
يعنى برخى از شما به برخى ديگر نيش نزند و عيب نگيرد.
در اين جا از تمام مؤمنان خواسته شده كه چنين صدمه اى را در حق يك ديگر روا ندارند. در حالى است كه همه آن ها از مقام و فضيلتى يكسان برخوردار نبودند و بايد گفت: نه ظالم مانند مظلوم است و نه امام مانند مأموم.
در اين راستا مى توان به اين سخن خداوند نيز اشاره كرد كه مى فرمايد:
(ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ).5
يعنى هم ديگر را مى كشيد.
با اين تفاصيل بايد گفت: حال كه لفظ «نفس»، در عبارت قرآنى (أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ) مانند معناى اين واژه در آيات (وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ)و (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا) و موارد ديگرى است و در اين آيات وجود اين تساوى غير ممكن است; پس بايد گفت: در آيه مورد بحث نيز، دلالت بر تساوى با قوت بيشترى منتفى است.
فراتر اين كه لفظ «نفس»، بر مجانست و مشابهت دلالت دارد. مجانست و مشابهت نه به معناى تساوى در همه ابعاد، بلكه به معناى اشتراك در برخى امور است; مانند اشتراك در ايمان چنان كه مؤمنان با هم برادرند و منظور خداوند متعال در اين دو آيه: (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا) و آيه (وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ)نيز همين است.
گاهى نيز اين اشتراك در دين است; هر چند ممكن است در بين آنان منافقى نيز وجود داشته باشد و نمود اين نوع اشتراك، در اسلامِ ظاهرى است كه اگر با اشتراك نسبى همراه شود قوى تر خواهد بود. قوم حضرت موسى عليه السلام نيز به همين اعتبار، مصداق «انفسنا» بود.
خداوند متعال مى فرمايد:
(تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ).
يعنى مردان ما و شما. يعنى مردانى كه در دين و نسب از جنس ما هستند و مردانى كه از جنس شما هستند.
در اين جا مراد، تنها تجانسِ خويشاوندى است; چرا كه پيامبر صلى الله عليه وآله با بيان (أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ) از فرزندان و زنان و مردان سخن گفتند.
پس روشن مى شود كه منظور پيامبر، فرزندان و مردان و زنان نزديك خود اوست. از همين رو از فرزندان، حسن و حسين، از زنان، فاطمه و از مردان، على را فراخواند; چرا كه نسبت هيچ كس نزديك تر از نسبت اين افراد به پيامبر صلى الله عليه وآله نبود و اينان همان كسانى بودند كه عبا بر سرشان كشيد.
مباهله مى بايست با مشاركت نزديك ترين افراد به ايشان انجام مى پذيرفت و اگر مشاركت كنندگان، دورترين افراد به آن حضرت بودند ـ هر چند از فضيلت بيشترى برخوردار بودند ـ مقصود حاصل نمى شد. در واقع مراد اين بود كه مسيحيان، نزديك ترين افراد خود را فرا خوانند، هم چنان كه ايشان نيز چنين مى كند.
مردم، بيش از آن كه دلسوز ديگران باشند، دلسوز نزديكان خود هستند. مسيحيان مى دانستند كه پيامبر صلى الله عليه وآله، رسول خداست و اگر با ايشان مباهله كنند، خود و نزديكانشان گرفتار عذاب مى شوند. از همين رو نگران خود و نزديكانشان شدند. اين ترس و نگرانى در خوددارى آن ها از انجام مباهله بسيار مؤثر بود; و گرنه چه بسا انسان ترجيح مى دهد بميرد. ولى فرزندش زنده بماند. چه بسا يك فرد بزرگسال، مرگ را برمى گزيند تا خويشان او از مال و نعمت بهره مند باشند.
از اين رو پيامبر صلى الله عليه وآله از آنان خواست دو طرف با فرزندان، زنان، مردان و نزديكان خود به مباهله اقدام كنند.
آيه مباهله، در سال دهم هجرى و به هنگام آمدن هيئت مسيحيان نجران نازل شد. درآن زمان از عموهاى پيامبر صلى الله عليه وآله، تنها عباس زنده بود. عباس، از مسلمانان نخستين به شمار نمى رفت و به اندازه على عليه السلام به پيامبر نزديك نبود.
در بين عموزادگان پيامبر صلى الله عليه وآله نيز كسى به مانند على وجود نداشت. جعفر نيز در قيد حيات نبود. آيه مباهله، در سال نهم يا دهم هجرى به هنگام آمدن هيئت مسيحيان نازل شد، در حالى كه جعفر در سال هشتم هجرى در جنگ موته شهيد شده بود.
از همين رو على عليه السلام انتخاب شد و انتخاب او براى مباهله به دليل نبود فردى ديگر در ميان خويشان رسول خدا صلى الله عليه وآله، به اين معنا نيست كه وى از هر لحاظ، در تراز پيامبر صلى الله عليه وآله قرار دارد، بلكه سبب نمى شود كه او از صحابه ديگر از جميع جهات برتر باشد، بلكه در واقع او با حضور خود به فضيلتى دست يافته است كه فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نيز آن را كسب كرده اند.
اين فضيلت، نمى تواند از ويژگى هاى امامت باشد. زيرا زنان، ويژگى هاى امامت را دارا نيستند و حضور ايشان در جريان مباهله سبب برترى وى از تمامى صحابه نيست; چنان كه در مورد فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام نيز اين گونه نبود.
رافضى (يعنى علامه حلى) در سخن ديگرى مى گويد:
اگر براى استجابت نفرين و درخواست عذاب، كسى بهتر يا در تراز آنان وجود داشت، خداوند به رسول خود امر مى كرد او را با خود ببرد; چرا كه به اين كار نياز بود.
در پاسخ اين سخن مى گوييم: در آن جا اجابت لعن و نفرين مطرح نبود. زيرا درخواست خود پيامبر كفايت مى كرد.
اگر مقصود پيامبر صلى الله عليه وآله، از همراهى همراهان، استجابت دعايش بود، همه مؤمنان را براى اين كار بسيج مى كرد، همان طورى كه آن ها را براى طلب باران جمع مى نمود و از خداوند به واسطه مهاجران تنگدست و نيازمند طلب پيروزى مى نمود و مى گفت: آيا بدون دعا و نماز و اخلاص ضعفاى خود يارى شده و روزيتان تأمين مى گردد؟
روشن است با آن كه آن ها مستجاب الدعوه بودند و كثرت دعا، باعث اجابت سريع تر آن است، اما هدف پيامبر صلى الله عليه وآله از همراه نمودن اين افراد، مستجاب شدن دعاى خود نيست; بلكه مقصود او، مباهله اهل خود با اهل مسيحيان است.
ما به حقيقت مى دانيم كه اگر پيامبر صلى الله عليه وآله، براى استجابت دعا، ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، ابن مسعود، ابى بن كعب، معاذبن جبل و ديگران را با خود همراه مى كرد; دعايشان زودتر مستجاب مى شد; زيرا اين افراد براى مستجاب شدن دعا، از ديگران برتر بودند. با اين حال خداوند سبحان به رسول خود امر نكرد كه آنان را با خود همراه سازد; زيرا با اين كار هدف حاصل نمى شد.
در واقع هدف آن بود كه مسيحيان، كسانى را با خود بياورند كه نسبت به آن ها ترحّم مىورزند. يعنى فرزندان، زنان و مردان بسيار نزديك خود. حال اگر پيامبر، نزديكان خود را دعوت نمى كرد، آن ها نيز چنين مى كردند و نزول عذاب بر غير نزديكانشان بر آن ها گران نمى آمد و حال آن كه اين امر در مورد نزديكان كاملاً به عكس است.
به واقع انسان ذاتاً بيش ازديگران، نگران نزديكان خود است. از همين روست كه پيامبر، نزديكان خود را به مباهله دعوت كرد و از آن ها نيز خواست كه چنين كنند.
دو طرفى كه در صدد نفرين يك ديگر برمى آيند به هم ديگر مى گويند: با فرزندان و زنان خود براى درخواست عذاب اقدام كنيد. حال اگر يك طرف حاضر نشود، ديگرى نمى پذيرد.
پيامبر صلى الله عليه وآله نيز اگر بدون فرزندان، حاضر مى شد، مسيحيان راضى نمى شدند. پس لازم نمى آيد كه در پيشگاه خداوند اهل فردى كه مى خواهد همراه آنان، با خصم خود كه اهل خود را آورده مباهله كند، با فضيلت تر از ديگران باشد.
پس روشن شد كه آيه مباركه، به هيچ وجه بر برداشت اين رافضى اشاره ندارد.
اما اين رافضى و ديگر افراد بيمار دل مانند مسيحيانى هستند كه به پاره اى از الفاظ مُجمل تمسّك مى جويند، ولى نصوص صريح را ناديده مى گيرند.
اين رافضى، با گمان باطل خود به صحابه ـ كه بهترين امت هستند ـ ضربه زده است; چرا كه با ناديده گرفتن معناى لفظ «نفس» در زبان عرب، آن را به معناى تساوى گرفته است.
البته در رد گفته هاى اين رافضى، اين را نيز بايد افزود كه لفظ «نِساء» به فاطمه عليها السلام اختصاص ندارد و هر يك از دختران پيامبر صلى الله عليه وآله مى توانند هم شأن وى براى مباهله باشند، ولى در هنگام مباهله، رقيه، ام كلثوم و زينب فوت كرده بودند و تنها فاطمه در قيد حيات بود.
هم چنين لفظ «أنفُسَنا» نيز به مانند لفظ «نِساء» به على اختصاص ندارد بالاتر اين كه نمى تواند به او اختصاص داشته باشد; زيرا اين لفظ به مانند لفظ «نِساءنا» و «أَبناءَنا» به صورت جمع به كار رفته است. پيامبر صلى الله عليه وآله، از اين رو فقط حسن و حسين را با خود همراه ساخت كه غير از آن دو، كسى وجود نداشت كه بتوان فرزندى پيامبر را به وى منتسب كرد.
اگر ابراهيم نيز در قيد حيات بود طفلى صغير و غيرقابل براى دعوت به مباهله بود. ابراهيم، پسر ماريه قبطيه است كه مقوقس، حاكم مصر او را به پيامبر بخشيد. اين حاكم بعد از صلح حديبيه ـ و يا به عبارتى بعد از جنگ حنين ـ ماريه، سيرين و بغله را به پيامبر اهدا كرده بود. ايشان سيرين را به حسّان بن ثابت بخشيد، ماريه را براى خود برگزيد و از او ابراهيم زاده شد.
ابراهيم ده ماه و چند روز بيشتر زنده نبود و با فوت او پيامبر فرمود:
او در بهشت دايه اى دارد كه دوره شيرخوارگى اش را كامل مى كند.6
1 . ما سخنان ابن تيميه را به طور كامل ذكر كرده ايم تا مشخص شود كه ديگران از او تبعيت كرده اند و كسى گمان نكند ما برخى از گفته هاى وى را كه به بحث ما خللى وارد مى كند، حذف كرده ايم.
2 . سوره نور: آيه 12.
3 . سوره بقره: آيه 54.
4 . سوره حجرات: آيه 11.
5 . سوره بقره: آيه 85.
6 . منهاج السنة: 7 / 122 ـ 130.