سفير سوم

راه مهدى - 40
((ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى )) سومين سفير كبير حضرت صاحب الامر است كه پس از وفات جناب ابوجعفر، بدين منصب مقدس نائل گرديد.
هنگامى كه جناب ابوجعفر را مرگ فرا رسيد، فرمود:
به من امر شده است كه به ابوالقاسم حسين بن روح وصيت كن و او را قائم مقام معرفى كن . و اين فرمان را قبل از وفاتش نيز، ابلاغ كرده بود:
چنانچه روزى عده اى از بزرگان شيعه نزد جناب ابوجعفر شرفياب بودند.
آن جناب به آنها چنين فرمود:
اگر مرگ من فرا رسيد نيابت خاصه و سفارت كبرى ، با ابوالقاسم حسين بن روح است . از مقام مقدس حضرت صاحب الامر به من فرمان صادر شده كه ((او را جانشين خود معرفى كن . همگان به او رجوع كنيد و در احتياجات خود به او اعتماد كنيد، او وكيل است و ثقه است و امين )). (317)
بانو ((ام كلثوم )) دختر جناب ((ابوجعفر محمد بن عثمان )) چنين مى گويد:
ابوالقاسم حسين بن روح ، ساليان درازى وكيل پدرم بود و از نزديكان بسيار نزديك او به شمار مى رفت . پدرم ، اسرار خانوادگى خود را بدو مى گفت و ماهيانه سى دينار به وى مى داد. البته از بزرگان و وزراى شيعه از قبيل آل فرات نيز، به وى كمك مى شد.
چون نزد همگان محبوب و محترم بود و در ميان نفوس شيعه ، شخصيتى مجلل و معزّز داشت زيرا كه همگان مى دانستند كه ميان او و پدرم رابطه اى مخصوص برقرار است و پدرم او را نزد شيعه توثيق كرده و فضيلت و تقوايش را بيان داشته بود. حسين ، آگاه بر اسرار بود. از اين رو، زمينه براى جانشينى او به جاى پدرم فراهم شده بود، تا زمانى كه پدرم وصيت كرد و فرمان حضرت صاحب الامر را به سفارت او اعلام داشت . ديگر درباره او اختلافى رخ نداد و كسى در منصب او شك نبرد، مگر كسانى كه از حسن سابقه او و روابط خصوصى او با پدرم آگاهى نداشتند، و با اين حال هيچ شيعه اى در منصب او شك نكرد.
روش حسين بن روح
اين مرد بزرگ ، قطع نظر از مقام تقوا و فضيلت و دانش و بينش ، خردمندى برجسته ، به شمار مى رفت و از عاملترين مردم عصر خود بود و موافق و مخالف به اين سخن اذعان داشتند و در رفتار خود تقيه را به كار مى برد.
از اين رو، نزد خليفه عباسى به نام ((مقتدر))، مكانتى بسزا داشت و عموم عامه او را بزرگ مى شمردند.
روزى آن جناب در خانه ((ابن يسار)) حضور داشت و شركت او در اين مجالس از نظر تقيه و پرده پوشى بود، تا دگران به مقام او پى نبرند.
در اين هنگام ، ميان دو تن از حاضران مجلس مناظره اى رخ داد.
يكى مى گفت : افضل مردم ، پس از رسول خدا، ابوبكر بود. پس از او عمرو پس از او عثمان . ديگرى مى گفت : على از عمر افضل بود. و گفتگو ميان آن دو به طول انجاميد.
در اين هنگام ، جناب نوبختى به سخن آمد و چنين گفت :
آنچه صحابه بر آن اجتماع كرده اند، تقديم صديق است و پس از او فاروق و پس از او عثمان ذوالنورين و سپس على وصى است و اصحاب حديث نيز بر اين سخن مى باشند و اين صحيح نزد ماست .
حاضرانى كه در مجلس حضور داشتند و با اين نظريه مخالف بودند، در تعجب فرو رفتند. ولى عامه كه موافق اين نظريه بودند، جناب نوبختى را بالاى سر خود قرار دادند و در حقش دعا كردند و بر كسانى كه جناب نوبختى را رافضى مى خواندند، طعن زدند.
نكته اى كه در سخن اين مرد بزرگ نهفته است و به كار برده شده ، حقيقت را روشن مى سازد و آن وصف حضرت على است به وصى ، در حالى كه هيچ يك از آن سه تن را به اين صفت ، موصوف نكرد. (318)
جناب نوبختى ، دربانى داشت كه معاويه را سب و لعن مى كرد. دربان را بيرون كرد و از خدمتش دور ساخت .
جنابش همزيستى را برگزيده بود و اين روش او تا پايان عمر بود.
((همروى )) از متكلمان اهل سنت بود. روزى از جناب نوبختى پرسيد:
دختران رسول خدا چند تن بودند؟ آن جناب گفت : چهار.
پرسيد: كدامشان افضل و برتر بود؟
فرمود: فاطمه .
پرسيد: چرا فاطمه افضل شد با آن كه از همه كوچكتر بود و كمتر با رسول خدا صلى الله عليه و آله زيست ؟
فرمود: به دو جهت بود كه خدايش به وى عطا كرده بود كه دگران از آن دو محروم بودند.
1. از رسول خدا صلى الله عليه و آله ارث برد و دگران از آن حضرت ارث نبردند.
2. نسل رسول خدا صلى الله عليه و آله از فاطمه باقى ماند و از دگران نسلى نماند. (319)
نويسنده ، سومين را اضافه مى كند و آن اين است :
فاطمه دختر رسول خدا بود و پس از بعثت به جهان قدم گذارد. و آنها دختران محمد بودند؛ چون ولادتشان پيش از بعثت بود.
((ابوالحسين ايادى )) از جناب شيخ پرسيد؟ چرا ازدواج موقت با دوشيزگان مكروه شده ؟ پاسخ آن جناب چنين بود:
حيا از ايمان است و كسى كه مى خواهد با دوشيزه اى ازدواج كند، بايستى با وى سخن بگويد و از شرايط او آگاه شود و او به شرايط اين پى برد و پاسخ دادنش در حال دوشيزگى ، او را از حيا خارج مى سازد و ايمانش را متزلزل مى گرداند.
پرسيد: اگر چنين كرد، آيا آن مرد زانى است ؟
فرمود: نه . (320)
((شلمغانى )) كه از بزرگان عصر بود و انتظار داشت كه پس از جناب ابوجعفر جانشين او گردد. چون بدين مقام مقدس نرسيد، بر جناب نوبختى حسد برد و منكر منصب او گرديد و باطن خود را بروز داد و كارهايى ناشايسته و رفتارهاى ناپسند از او صادر شد. كارش در خلافكارى به جايى رسيد كه لعن او از مقام عالى حضرت صاحب الاءمر عليه السّلام صادر گرديد و نابكارى او روشن شد.
شيعيان از جناب نوبختى پرسيدند:
با كتابهاى شلمغانى چه كنيم كه خانه هاى ما از آنها پر است ؟!
جناب شيخ چنين پاسخ داد:
من درباره كتاب او چيزى مى گويم كه حضرت عسكرى درباره كتابهاى بنى فضال فرموده و آن اين است : ((آنچه حديث كرده اند بگيريد ولى آنچه از خود ايشان است ، بگذاريد)). (321)
اين مرد بزرگ ، ايرانى و از دودمان نوبخت است و افتخار ايرانيان بوده و خواهد بود. خاندان نوبخت از خاندانهاى اصيل و بزرگوار ايرانى و اهل حق بوده اند.
دانشمندانى از ميان ايشان برخاسته كه چراغ هدايت به شمار مى رفتند.
جناب حسين بن روح يكى از آنهاست كه فخر خاندان خود است .
در مدت 21 سال كه در اين منصب عالى برقرار بود، جز نيكى و فضيلت از او چيزى مشاهده نشد، بلكه كرامات و خارق عاداتى از جنابش ديده شد كه نشان مى داد، از عاليترين مقام دانش و بينش برخوردار است .
بانويى در بغداد در جستجو بود و مى پرسيد: وكيل حضرت صاحب الاءمر كيست ؟
گفته شد: جناب حسين بن روح وكيل آن حضرت است .
اين بانو، شرفياب خدمت جناب نوبختى گرديد و گفت :
بگو همراه من چيست ؟
جناب نوبختى فرمود: آنچه آورده اى ببر و در دجله بينداز و بيا، تا من بگويم همراه تو چيست .
بانو رفت و آنچه همراه داشت ، در دجله انداخت و برگشت و به خدمت جناب شيخ رسيد.
جناب شيخ به كنيزكى كه در خدمتش بود، رو كرده گفت :
برو بخچه را بياور. كنيزك اطاعت كرده رفت و بخچه را آورد.
جناب نوبختى فرمود: اين بود بخچه اى كه همراه داشتى و بردى در دجله انداختى ، حال من بگويم در ميان آن چيست يا خودت مى گويى ؟
بانو گفت : شما بگوييد.
شيخ گفت : يك جفت دست بند زر و النگويى بزرگ و گوهرنشان ، و دو النگوى كوچك مرصع به جواهر و دو انگشترى كه نگين يكى فيروزه است و نگين ديگرى عقيق .
سپس بخچه را گشود و آنچه در آن بود و خبر داده بود، نشان داد و گفت :
اينها بود آنچه آورده بودى و مى خواستى به من بدهى تا من برسانم و بردى در دجله انداختى . بانو از شدت تعجب و شادى از خود بيخود شد. (322)
از اين داستان دانسته مى شود كه نظير ((آصف برخيا)) كه با يك چشم بهم زدن تخت بزرگ بلقيس را براى حضرت سليمان حاضر نمود، مرد بزرگى نيز در خدمت سليمان اسلام بوده كه داراى چنين مقام و منزلتى بوده است .
بانويى از مردم آبه (323) ، سيصد دينار به بيت المال بدهكار بود و مى خواست به خدمت جناب نوبختى برسد و تسليم كند.
مردى را همراه برداشت تا ميان او و جناب شيخ مترجم گردد.
وقتى كه به خدمت جناب شيخ رسيد، نياز به مترجم نبود، چون جناب شيخ با زبان خود آن بانو با او سخن گفت . و از نام و حالاتش ‍ خبر داد. (324)
جناب ((جعفر بن احمد بن متيل )) از بزرگان شيعه و از محترمين درجه اول بوده و از نزديكترين كسان به جناب شيخ ابوجعفر به شمار مى رفت . مقام او نزد شيعه به جايى رسيد كه همگان گمان مى كردند كه پس از وفات جناب ابوجعفر او قائم مقام و وصى ابوجعفر مى باشد. هنگامى كه جناب شيخ ابوجعفر را مرگ فرا رسيد و در بستر افتاده بود، جعفربن احمد در كنار سر او قرار داشت و جناب شيخ ابوالقاسم نوبختى در پايين پايش نشسته بود. در اين هنگام ، جناب شيخ ابوجعفر به سخن آمد و گفت :
به من امر شده كه حسين بن روح را وصى خود قرار دهم . جعفر بن احمد بن متيل ، تا اين سخن را مى شنود از جاى خود بر مى خيزد و دست جناب نوبختى را مى گيرد و در جاى خود مى نشاند و خودش مى رود و در جاى نوبختى مى نشيند. (325)
((ابن اسود))، كه نماينده جناب شيخ ابوجعفر بود، مى گويد:
از بابت موقوفات ، هر مالى نزد من جمع مى شد. براى جناب شيخ مى بردم .
دو سال يا سه سال پيش از وفاتش بود كه مال را به خدمتش بردم . به من فرمود: اين را ببر و به ((ابوالقاسم روحى )) بده . من اطاعت كردم و از آن پس مالها را به خدمت آن جناب مى بردم و قبض رسيد مطالبه مى كردم . جناب حسين از من نزد جناب شيخ ابوجعفر، براى مطالبه قبض رسيد، شكوه كرد. جناب ابوجعفر به من فرمود: مالها را به ابوالقاسم روحى بده و قبض رسيد مطالبه مكن . بدان كه هر چه به دست او مى رسد به من خواهد رسيد. از آن پس ، ابن اسود آنچه از اموال نزدش جمع مى شد به جناب حسين تحويل ميداد و قبض رسيد نمى گرفت .
شايد علت اباى جناب نوبختى از قبض رسيد، اين بود كه سندى براى شناخت مقام او مى شد و در خطر حكومت وقت قرار مى گرفت .

317- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 226.
318- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 236.
319- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 239.
320- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 240.
321- شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 239.
322- اثبات الهداة ، ج 3،ص 681 - 682، باب 33، ح 87 به نقل از اكمال الدين .
323- آبه و يا آوه ، ده بزرگى است نزديك ساوه كه سابقا شهرى بوده است .
324- اثبات الهداة ، ج 3، ص 692، باب 33،ح 108 به نقل از شيخ طوسى ، كتاب الغيبة ، ص 195.
325- اكمال الدين ، چاپ صدوق ، ص 503.
منبع : راه مهدى
نويسنده : آية الله سيد رضا صدر
باهتمام : سيد باقر خسرو شاهى

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن