ساموئل هانتينگتون نظريه پرداز غربى در رابطه با پايان تاريخ مى گويد:
الف : تقابل و درگيرى عمده بين ملتها و گروه ها در آينده ، فرهنگ ها و تمدن هاى مختلف است نه ايدئولوژى و اقتصاد.
ب : تمدن هاى زنده جهان هشت تمدن است : تمدن غرب ، كنفوسيوسى ، ژاپنى ، اسلامى هندو ، اسلاو ، ارتدكس و تمدن آمريكاى لاتين .
ج : برخورد تمدنها اساسى است و تغييرناپذير.
د: خود آگاهى تمدنى در حال افزايش است .
ه : رفتار غرب موجب رشد خود آگاهى تمدنى ديگران گرديده است .
و: خصومت 1400 ساله اسلام و غرب در حال افزايش بوده و روابط ميان تمدن اسلام و غرب آبستن حوادث خونين است .
ز: سرانجام تمدن اسلام و كنفوسيوسى در كنار هم رو در روى تمدن غرب قرار خواهد گرفت .
نتيجه : درگيرى تمدن ها آخرين مرحله تكامل درگيرى جهان بوده ، تمدن غالب تمدن غرب است . (40)
پاسخ :
1- ايشان تفسيرى از تمدن ننموده است .
2- دليلى براى برخورد تمدن ها بيان نكرده است .
3- ايشان بين فرهنگ و تمدن خلط كرده است ، در حالى كه اين دو با يكديگر متفاوتند. تمدن جنبه علمى و عينى دارد و فرهنگ بيشتر جنبه ذهنى و معنوى . هنر ، فلسفه و حكمت ، ادبيات و اعتقادات مذهبى و غير مذهبى در قلمرو فرهنگ هستند ، ولى تمدن بيشتر ناظر به سطح حوايج مادى انسان است در اجتماع . و نيز تمدن بيشتر جنبه اجتماعى دارد و فرهنگ جنبه فردى . تمدن ، تامين كننده پيشرفت انسان در هيئت اجتماع است ، ولى فرهنگ ، گذشته از اين جنبه مى تواند ناظر به تكامل فردى باشد. تمدن و فرهنگ با هم مرتبطند نه ملازم .
4- ايشان به آنكه تعريف روشنى از غرب ارائه دهد آن را موجوديتى يك پارچه با محوريت آمريكا تصور مى كند در حالى كه خلاف واقع است . برژينسكى فساد درونى نظام غربى را عامل تهديد كننده قدرت جهانى آمريكا مى داند نه برخورد تمدنها را.
5- ايشان تضاد بن دو فرهنگ را تضادى ماهوى و برطرف نشدنى و ناشى از جبر تاريخى مى داند و لذا ضرورت استراتژيك آماده شدن غرب را براى مصاف با كشورهايى كه در صدد احياى تمدن اسلامى هستند توصيه مى كند در حالى كه تنش ها بين اين دو تمدن از سياست دولت هاى غربى سرچشمه گرفته نه تمدن مسيحى و اسلامى .
ويل دورانت مى گويد:((هر چند محمد صلى الله عليه و آله پيروان دين مسيح را تقبيح مى كند ، با اين همه نسبت به ايشان خوش بين است و خواستار ارتباط دوستانه بين آنها و پيروان خويش است)). (41)
روبتسون مى گويد:((تنها مسلمانان هستند كه با عقيده محكمى كه نسبت به دين خود دارند يك روح سازگار و تسامحى نيز با اديان ديگر در آنها وجود دارد)). (42)
آدام متز مى گويد:((كليساها و صومعه ها در دوران حكومت اسلامى چنان مى نمودند كه گويى خارج از حكومت اسلامى به سر مى برند و به نظر مى رسيد بخشى از سرزمين ديگرى هستند كه اين به نوبه خود موجب مى شد چنان فضايى از تسامح برقرار گردد كه اروپا در سده هاى ميانه با آن آشنايى نداشت)). (43)
40- برخورد تمدنها ، ص 22 و 23 ، با تلخيص .
41- تاريخ تمدن ، ج 4 ، ص 329.
42- تمدن اسلام و غرب ، ج 1 ، ص 141.
43- چندگونگى و آزادى در اسلام ، ص 68.
منبع :کتاب موعود شناسی و پاسخ به شبهات
نویسنده :علی اصغر رضوانی
انتشارات مسجد مقدس جمکران