حکمت 147 نهج البلاغه
اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجه ، اما ظاهرا مشهورا. او خائفا مغمور الئلاتبطل حجج الله و بيناته و کم ذا و اين اولئک ؟ اولئک والله الاقلون عددا و الاعظمون عندالله قدرا يحفظ الله بهم حججه و بيناته ، حتي يودعوها نظر ائهم ، و يزرعوها في قلوب اشباههم ، هجم بهم العلم علي حقيقه البصيره ، باشروا روح اليقين ، و استلانوا ما استعوره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلي ، اولئک خلفا ء الله في ارضه ، و الدعاه الي دينه ، آه آه شوقا الي رويتهم !. انصرف يا کميل اذا شئت.
بار خدايا چنين است هرگز زمين- بلطف تو- از کسي که با حجت و دليل بامر حق قيام کند و دين خدا را بر پا دارد خالي نخواهد ماند.
خواه ظاهر باشد و آشکارا (مثل امامان يازده گانه معصوم) خواه در حال ترس و پنهاني ، تا دلائل الهي و مشعلهاي فروزان او از بين نرود و آنها چند نفر و کجايند ؟ ؟
آنان بخدا سوگند تعدادشان اندک ، اما از حيث مقام و منزلت نزد خدا بسي بزرگ و ارجمندند.
خداوند بوسيله آنان حجتها و دلائل روشنش را پاسداري ميکند ، تا بکساني همانند خود بسپارند و بذر آن را در دلهاي افرادي چون خودشان بيفشانند.
علم و دانش با حقيقتي آشکار بدانها روي آورده و آنها روح يقين را با نهادي آماده و پاک لمس نموده ، آنچه دنيا پرستان هوس باز دشوار و ناهموار شمرند آنها براي خويش آسان و گوارا دانند و هر چه را ابلهان از آن هراسان باشند بدان انس گيرند.
دنيا را با تنهائي همراهي کردهاند که ارواحشان بجهان بالا پيوسته است ، آنها در زمين خلفاي الهياند و دعوت کنندگان بدينش.
آه آه بسي مشتاق و آرزومند ديدارشان هستم ، اي کمیل هم اکنون اگر ميخواهي باز گرد.
اين فراز از سخن امام اميرالمومنين (ع) تحت شماره 147 کلمات نهج البلاغه ذکر شده و عدهاي از اعلام ادب و تاريخ و حديث از اهل تسنن نيز آن را آوردهاند. [1] .
ابن ابي الحديد همچون بسياري از شارحان نهج البلاغه (با توجه به جملههاي «قائم لله بحجه» و «خلفاء الله في ارضه» و «الدعاه الي دينه» و ديگر جملات و قرائن مندرجه در اين فراز از کلام امام که جز بر پيامبر و امامان معصوم بعد از او بر هيچ مقام و شخصيتي منطبق نميشود).
نتوانسته است دلالت اين قسمت از سخن آن بزرگوار را بر عقيده شيعه- در مورد امامت و خلافت علني يازده امام معصوم و امامت و خلافت توام با غيبت امام دوازدهم حضرت مهدي (ع)- انکار نمايد و نوشته است:
«اين جمله به اعتراف صريح امام نسبت به مذهب اماميه نزديک است». [2] لکن بر اساس عقيده شخصياش (انکار تولد حضرت مهدي ع) در جا زده و ميگويد: جز آنکه اصحاب ما آن را حمل بر وجود ابدال مينمايند که اخبار نبوي درباره آنان وارد گرديده. و اين همان پوشانيدن لباس باطل بر حق و بعکس است که قرآن مجيد فرمايد:
و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون [3] .
و نيز فرمايد:
لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و انتم تعلمون. [4] .
حق را بباطل مپوشانيد و چرا حق را بباطل ميپوشانيد و آن را کتمان ميکنيد ، در حالي که ميدانيد حقيقت چيست و حق کدام است. امام در اين فراز پر محتوي از کلام خود قبل از هر چيز توجه مسلمانان را بضرورت مسئله رهبري در اسلام و نياز بي چون و چراي جامعه اسلامي بوجود امام واجد شرائط در هر عصر و زماني معطوف داشته- و در قالب راز و نياز ، يا شاهد گرفتن خدا را بر گفتار خود در بيان يک حقيقت ديني- خاطر نشان ميکند که:
نبايد صحنه زمين از کسي که قائم بامر حق و بر پا دارنده آن باشد خالي بماند ، چه در اين صورت حجتهاي الهي خلل ناپذير و نشانههاي او باطل خواهد شد.
از آن پس امير مومنان (ع) به تشريح موقعيت امامان راستين و مقام رهبري اسلام که در وجود خود و فرزندان معصومش خلاصه گرديده ميپردازد و مجددا نظر مسلمانان را بدين نکته متوجه ميکند که:
عهده دار مقام رهبري و مسول زعامت بر مسلمانان يا از آزادي براي تصدي و انجام وظائف رهبري- در جهت نشر علوم قرآن ترويج احکام اسلام ، جوابگويي بمشکلات و مبارزه با فساد- برخوردار است (همچنانکه حضرتش با ده نفر از امامان ديگر هر يک تا حدي از اين آزادي برخوردار بودند) و يا بر اثر حاکميت زمامداران خود فروخته و ستمگر و نامساعد بودن زمينه براي انجام وظيفه رهبري- از ترس جان خود و شيعانش- در حالت ناشناسي- پنهاني بسر ميبرد (همچنان که امام دوازدهم حضرت مهدي با چنين موقعيتي روبرو و مبتلا گرديد).
آري تا آنجا جو حاکم امام و شيعيانش را وادار به اختفاي از دشمن و تقيه کرد که طبق احاديث مربوطه [5] شيعيان بخاطر مسائل امنيتي حتي از تصريح بنام امام دوازدهم ممنوع گرديده و با رمز و اشاره از حضرتش سخن ميگفتند.
و در مرحله سوم امير مومنان بتعداد امامان اشاره نموده و با اداء سوگند ، کمي و محدوديت آنها را اعلام و تاکيد فرموده است ، آنچنان که- با در نظر گرفتن احاديث وارده از ناحيه پيامبر درباره خلفاي اثني عشر- تنها با ائمه دوازده گانه مورد قبول شيعه ميتواند منطبق گردد.
و در مرحله چهارم امام (ع) پس از بر شمردن يک سلسله برتريها و ويژهگيهاي معنوي اين گروه که تنها در خور شان پيامبران و جانشينان آنها است فرمايد: اينان خلفاي خدا در زمين و دعوت کنندگان بدين او هستند.
اکنون در صورتي که ميبينيم قرآن مجيد از پيامبران الهي همچون داود بعنوان خليفه خدا نام برده و گويد يا داودانا جعلناک في الارض خليفه ، فاحکم بين الناس بالعدل. [6] .
بدين نکته متوجه خواهيم شد که جز پيامبر و جانشين بر حق او که نقش رهبري و تعليم و تربيت مردم را به عهده دارند کسي نميتواند خليفه خدا در زمين باشد بنابر اين مقصود امير مومنان از اين عده خلفاء همان امامان راستين شيعه ميباشد که مسوليت راهنمائي و رهبري مسلمانان از طرف خدا وسيله پيامبرش به دوش آنها نهاده شده است.
و اما خلفاي انتخابي مردم را (بفرض اينکه صد در صد با انتخاب صحيح و بي قلب و غش انجام شده باشد) نميتوان از آنان به «خليفه خدا تعبير کرد و تنها بعنوان «خليفه مردم» ميتوان از آنان نام ببريم.
لکن متاسفانه زمامداران اسلامي و متصديان مقام خلافت که از آغاز امر در برابر اهل بيت تشکيل جبهه دادند خليفه الله بودند (بدليل آنکه نصي بر خلافت هيچيک در کار نبود) و نه خليفهي مسلمين (چون به آراء عمومي مراجعه نشده بود).
آري همانطوري که خود در بسياري از انتخابات جهان ملاحظه ميکنيم که قبل از رفتن مردم بپاي صندوقهاي راي ، آنها را با آراء از پيش تهيه شده پر ميکنند ، يا کار گردانان و آمار گران صندوقها هر کس را قرار است نامش را ميخوانند و موفقيتش را اعلام ميکنند و تنها بر اساس تباني و توطئه قبلي با گروهي انگشت شمار ، پستها تقسيم ميشود.
خلافت اين افراد هم دست کمي از انتخابات اين چنين نداشته است.
مگر نه اين بود که زمامداري نخستين متصدي خلافت بعد از پيامبر بدون شرکت و رضايت و موافقت بني هاشم و شخصيتهاي صحابه و آنهائي که به اصطلاح اهل تسنن اهل حل و عقد بودند انجام گرفت ؟
و امير مومنان درين باره فرمود:
و اعجبا اتکون الخلافه بالصحابه و لا تکون بالصحابه و القرابه ؟ ؟
و ينز فرمايد:
فان کنت بالشوري ملکت امورهم
فکيف بهذا و المشيرون غيب ؟
و ان کنت بالقربي حججت خصيمهم
فغيرک اولي بالنبي و اقرب [7] .
و مگر جز اين بود که عمر تنها با ميل شخص ابوبکر و قرار طرفيني روي کار آمد ؟ !
و مگر غير از اين بود که شوراي خلافت از طرف عمر بعد از وي علي را بر اثر تمرد از عمل به سيره شيخين از تصدي خلافت معزول وممنوع ساخت ، و عثمان بر اثر تعهد به عمل بر سيره شيخين روي کار آمد ، و اين نقشهاي بود که عمر طراح آن بود و بدست يک يا دو نفر از شوراي شش نفري اجرا و پياده شد.
و آيا زمامداران بني اميه بني مروان و بني العباس با تهي دستي از تمام شرايط خلافت و انواع کمبودهاي عقيدتي و اخلاقي چيزي جز وراثت پدري و خانوادگي... يا تباني و سازش با چند نفر حاشيه نشينان دربار خلافت و تعزيه گردانان حکومت در هر عصر و دوره ای يا کشتار اهل حق و ايجاد خفقان در بين مردم مسلمان و خلاصه به استضعاف کشاندن و سوء استفاده از عناوين اسلامي و ضعف بنيه فکري و مالي مردم چيز ديگري از رسيدن آنان بمقام خلافت و زمامداري موثر بود ؟...
اکنون برميگرديم باصل سخن که بر اساس توضيحي که داده شد موضوع ابدال و اقتاب (که ناشي از افکار خرافي و صوفيانه اهل تسنن و فاقد هر گونه ريشه اسلامي است) نميتوان- آن چنانچه ابن ابي الحديد ادعا و تفسير نموده- فرمايش ، امام را بر آن منطبق نمود. راستي جاي بسي تعجب و تاسف است که دانشمندي اديب ، مورخ ، متکلم و تا حدي حديث شناس ، و آشنا با واقعيتهاي اسلامي- همچون ابن ابي الحديد- چگونه براي فرار از رفتن زير بار خلفاي بر حق پيامبر و امامان راستين شيعه و مورد احترام اهل تسنن (که همه شئون مادي و معنوي آنها بر مردم آشکارا و قابل درک بوده و هست) تن بدين خرافات داده و در حقيقت کلام صريح و روشن مولاي متقيان امير مومنان عليهالسلام را به باد مسخره گرفته است ، و ميگويد مقصود آن حضرت از اين سخنان ابدال و... بوده است.
در حالي که قرآن مجيد از اين گونه افراد کج گرا اين چنين تعبير ميکند:
و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا. [8] .
انحراف گرايان در حالي که حق را به يقين ميشناختند از روي ظلم و سرکشي آن را انکار کردند.
________________________________________
[1] ابن عبد ربه در عقد الفريد ج 1 ص 265 و ص 293 بخش اول آن را ابن واضح (يعقوبي) در تاريخ يعقوبي ج 2 ص 400 ابن قتيبه دينوري در عيون الاخبار ، بيهقي در المحاسن و المساوي ص 40 در باب محاسن آداب قسمتهائي از آن را آورده ، خطيب در تاريخ بغداد ج 6 ص 479 در ترجمه اسحاق نخعي ، فخر رازي در تفسير مفاتيح الغيب ج 2 ص 192 ، ابن عبد البر در جامع بيان العلم چنانچه در مختصر آن ص 29 آمده خوارزمي در مناقب ص 390 ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج 18 ص 359 نقل کردهاند.
[2] شرح نهج البلاغه ج 18 ص 351.
[3] آل عمران 71:3.
[4] بقره ص 42:2.
[5] درباره بحث و بررسي و هدف اصلي از صدور اين احاديث تاليفاتي چند از محققان حديث شناس و دانشمندان بزرگ شيعه بجا مانده که از جمله آنها است «شرعه التسميه في النهي عن التسميه» از مير داماد و رساله «في تحريم تسميه» صاحب الزمان از شيخ سليمان ماحوزي در گذشته (1121) و ديگر بهمين نام از سيد رفيع الدين محمد طباطبائي از مشايخ مرحوم مجلسي ، نيز رساله «اشراق الحق» در جواز بردن نام حضرت مهدي ، از سيد کمال الدين حسين بن حيدر مفتي کرکي ميباشد. براي شناخت اين کتابها مراجعه شود به «مهدي منتظر را بشناسيد» بقلم مولف اين کتاب و الذريعه ج 10.
[6] سوره ص 26:38.
[7] شارح معتزلي ابن ابي الحديد پس از نقل کلام امير مومنان (ع) و دو بيت ذيل آن را از آن حضرت (ج 18 ص 416 حکمت 185) زير عنوان: شرح مينويسد: روي سخن امام درين نثر و نظم با ابوبکر و عمر است.
اما نثر (و اعجبا...) پس در موجه جلوه دادن عمر است بيعت با ابوبکر را به هنگاميکه ابوبکر بعمر گفت دستت را دراز کن عمر گفت تو در همه پيش آمدهاي هموار و ناهموار مصاحب و همراه پيامبر بودي پس خود دستت را دراز کن و با او بيعت کرد.
امام درين عبارت خاطر نشان فرمود که تو (عمر) در صورتي که مصاحبت ابوبکر با پيامبر را دليل بر استحقاق خلافت و مجزو بيعت ميداني چگونه خلافت را به کسي که اضافه بر مصاحبت با پيامبر داري افتخار خويشاوندي هم هست تسليم نميکني و او را شايستهي اين مقام نميداني ؟
و اما نظم (فان کنت...) پس نظر به احتجاج ابوبکر در سقيفه که در برابر گروه انصار عترت پيامبر بودن را دستاويز قرار داد و به ادعاي خويشاوندي با پيامبر خود را شايسته خلافت معرفي کرد و هنگامي که از گروهي بيعت گرفت در مقابل مردم به دليل آنکه ديگران (که اهل حل و عقد بودند) با من بيعت نموده و مرا به خلافت برگزيدند مدعي خلافت شد.
امام فرمود:
اما ادعاي تو که ميگوئي ذريه پيامبر و از خاندان او هستي پس غير تو (يعني خود امام اميرالمومنين و حسنين و ساير بني هاشم) در نسب بحضرتش نزديک تراند و اما احتجاج تو باينکه مردم به تو راي دادند و جماعت از خلافت تو خوشنودند پس با اينکه گروهي از صحابه (اهل حل و عقد) غائب بودند و در راي گيري شرکت نداشتند چگونه بيعت منعقد و راي گيري بعمل آمد ؟.
[8] نمل 27 و 14.
منبع :کتاب مهدی منتظر(عج) در نهج البلاغه
نوشته مهدی فقیه ایمانی