جلوه هاى شجاعت امام على عليه السّلام

olguhaye-raftari

الف ـ پرچمدارى بى همانند
در تـمـام جـنگ ها پرچم نشانه استقلال و پيشروى و صلابت لشگر بود و اگر سقوط مى كرد نشان شكست و نابودى به حساب مى آمد.
از ايـن رو پرچم را هميشه به دست افرادى دلير و توانا مى سپردند، استقامت و پايدارى پـرچـمـدار و اهـتـزاز پـرچم در رزمگاه ، موجب دلگرمى جنگجويان بود، و بر عكس ، كشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مايه تزلزل روحى آنان مى گرديد، به همين جهت پيش از آغـاز جـنـگ بـه مـنـظـور جـلوگـيـرى از شـكـسـت روحى سربازان ، چند نفر از شجاعترين رزمندگان به عنوان پرچمدار تعيين مى گرديد.

در جنگ اُحُد نيز قريش به همين ترتيب عمل كردند، و پرچمدارانى از قبيله ( بنى عبدالدّار ) كـه بـه شـجـاعـت مـعروف بودند، انتخاب كردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان يـكى پس از ديگرى به دست تواناى على عليه السّلام كشته شدند و سرنگونى پى در پـى پـرچـم بـاعـث ضـعف و تزلزل روحى سپاه قريش گرديد و افرادشان پا به فرار گذاشتند.
از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:
پـرچـمـداران سـپاه شرك در جنگ اُحُد نُه نفر بودند كه همه آنها به دست على عليه السّلام به هلاكت رسيدند. (87)
ابن اثير نيز مى نويسد:
كسى كه پرچمداران قريش را شكست داد، على عليه السّلام بود.(88)
بـه نـقـل مـرحـوم شـيـخ صـدوق ، عـلى عـليـه السـّلام در اسـتـدلال هـاى خـود در شـوراى شـش نـفـره كـه پـس از مـرگ خـليـفه دوّم ، جهت تعيين خليفه تشكيل گرديد، روى اين موضوع تكيه نموده و فرمود:
(شما را به خدا سوگند مى دهم آيا در ميان شما كسى جز من هست كه نُه نفر از پرچمداران بنى عبدالدّار را (در جنگ احد) كشته باشد؟)

پاسخ دادند : نه .
سپس حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود:
(پس از كشته شدن اين نُه نفر بود كه غلام آنان بنام صواءب كه هيكلى بس درشت داشت ، به ميدان آمد و در حالى كه دهانش ‍ كف كرده بود و چشمانش سرخ گشته بود،
مى گفت : به انتقام اربابانم جز محمّد را نمى كشم .
شـمـا بـا ديـدن او جـا خـورده ، خـود را كـنـار كـشـيـديـد ولى مـن بـه جنگ اورفتم و ضربت مـتـقـابل بين من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتى به او وارد كردم كه از كمر دو نيم شد.

اعضاء شوراء همگى سخنان على عليه السّلام را تصديق كردند. (89)
ب ـ تنها مدافع خستگى ناپذير
چـون در مـرحـله اوّل نـبـرد، سـپاه قريش فرار كردند، و افراد تحت فرماندهى عبداللّه بن جـبير به منظور جمع آورى غنايم ، جنگى منطقه استقرار خود را رها كردند، گرچه عبداللّه فـرمـان صـريح پيامبر صلى الله عليه و آله را به يادشان آورد ولى آنان ترتيب اثر نـداده و بـيـش از 40 نـفـرشـان از تـپـّه سـرازيـر شـده بـه دنبال جمع آورى غنايم رفتند.
خـالد بـن وليد با گروهى سواره نظام كه در كمين آنان بود، به آنان حمله كرد و پس از كـشـتـن آنان از پشت جبهه به مسلمانان يورش ‍ برد و اين همزمان شد با بلند شدن پرچم آنـان تـوسـّط يـكـى از زنـان قـريـش بـه نام عمرة بن علقمه ، كه جهت تشويق سربازان قريش به ميدان جنگ آمده بودند.
از اين لحظه ، وضع جنگ به كلّى عوض شد ؛
آرايش جنگى مسلمانان به هم خورد ؛
صفوف آنان از هم پاشيد ؛
ارتـبـاط فـرمـانـدهـى با افراد قطع گرديد و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدين اسلام ، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمير، (يكى از پرچمداران ارتش ‍ اسلام )، به شهادت رسيدند.
از طـرف ديـگـر، چون شايعه كشته شدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در ميدان جنگ تـوسـّط دشـمـن پـخـش گـرديـد، روحـيـه بـسـيـارى از مـسـلمـانـان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جديد سپاه شرك ، اكثريّت قريب به اتّفاق مسلمانان عقب نشينى كرده و پراكنده شدند، و در ميدان جنگ افرادى انگشت شمار در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله ماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاريخ اسلام فرا رسيد.
ايـنـجـا بـود كـه نـقـش بـزرگ عـلى عـليـه السّلام به عنوان تنها مدافع خستگى ناپذير نـمـايان گرديد، زيرا على عليه السّلام با شجاعت و رشادتى بى نظير در كنار پيامبر شـمـشـيـر مـى زد و از وجود مقدّس ‍ پيشواى عظيم الشّاءن اسلام در برابر يورشهاى مكرّر فوج هاى متعدّد مشركان حراست مى كرد.
ابن اثير در تاريخ خود مى نويسد:
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروهى از مشركين را مشاهده كرد كه آماده حمله بودند، بـه عـلى عـليـه السّلام دستور داد به آنان حمله كند، على عليه السّلام به فرمان پيامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندين تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت .
پـيـامـبـر صلى الله عليه و آله سپس گروه ديگرى را مشاهده كرد و به على عليه السّلام دستور حمله داد و على عليه السّلام آنان را كشت و متفرّق ساخت .
در اين هنگام فرشته وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اين نهايت فداكارى است كه على عليه السّلام از خود نشان مى دهد.
رسول خدا فرمود :
او از من ، و من از او هستم ،
در اين هنگام صدايى از آسمان شنيدند كه مى گفت :

لا فَتى اِلاّ عَلِىّ، لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار

(جوانمرد شجاعى چون على عليه السّلام و شمشيرى چون ذوالفقار وجود ندارد).

ابن ابى الحديد نيز مى نويسد :
هـنـگـامى كه غالب ياران پيامبر صلى الله عليه و آله پا به فرار نهادند، فشار دسته هاى مختلف دشمن به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بالا گرفت .
دسـتـه اى از قـبـيـله بـنـى كـنانه ، و گروهى از قبيله بنى عبد مناة ، كه در ميان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى خورد، به سوى پيامبر يورش بردند.
پيامبر به على عليه السّلام فرمود :
حمله اينها را دفع كن .
عـلى عـليـه السـّلام كـه پـيـاده مى جنگيد، به آن گروه كه پنجاه نفر بودند، حمله كرده و آنان را متفرّق ساخت .
آنـان چند بار مجدّدا گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم على عليه السّلام حمله آنان را دفع كرد.
در اين حملات ، چهار نفر قهرمان مزبور و ده نفر ديگر كه نامشان در تاريخ مشخّص نشده است به دست على عليه السّلام كشته شدند.
جبرئيل به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت :
راسـتـى كـه عـلى عليه السّلام فداكارى مى كند، فرشتگان از فداكارى او به شگفت آمده اند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
چرا چنين نباشد، او از من و من از او هستم .
جبرئيل گفت : من هم از شما هستم .
آنگاه صدايى از آسمان شنيده شد كه مكرّر مى گفت :
لا سَيفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَلافَتى اِلاّ عَلِىّ
ولى گوينده ديده نمى شد.
از پيامبر سؤ ال كردند كه : گوينده كيست ؟
فرمود : جبرئيل است . (90)
ج ـ درهم شكننده قهرمان قريش
در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه هاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند.
بعضى از مورّخان نفرات سپاه كفر را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالى كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد.
سران قريش كه فرماندهى اين سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهيزات جـنـگـى فـراوان خـود، نـقـشـه جـنـگ را چـنـان طـرّاحـى كـرده بـودنـد كـه بـه خـيـال خـود بـا اين يورش ، مسلمانان را به كلّى نابود سازند و براى هميشه از دست محمّد صلى الله عليه و آله و پيروان او آسوده شوند !
زمـانـى كـه گـزارش تـحرّك قريش به اطّلاع پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيد، حضرت ، شوراى نظامى تشكيل داد.
در ايـن شـوراء سـلمـان فـارسـى پـيـشـنهاد كرد كه در قسمت هاى نفوذ پذير اطراف مدينه خندقى كنده شود كه مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.
ايـن پـيشنهاد را همه قبول كردند و تصويب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گرديد.
خـنـدقـى كـه پـهـنـاى آن بـه قـدرى بود كه سواران دشمن نمى توانستند از آن با پرش بـگـذرنـد و عـمـق آن نيز به اندازه اى بود كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست بيرون بيايد.
سپاه قدرتمند شرك با همكارى يهود از راه رسيد.
آنان تصوّر مى كردند كه مانند گذشته در بيابان هاى اطراف مدينه با مسلمانان روبرو خـواهـنـد شـد، ولى ايـن بار اثرى از آنان در بيرون شهر نديده و به پيشروى خود ادامه دادنـد و به دروازه شهر رسيدند و مشاهده خندقى ژرف و عريض در نقاط نفوذ پذير مدينه ، آنان را حيرت زده ساخت .
زيـرا اسـتفاده از خندق در جنگ هاى عرب بى سابقه بود، ناگزير از آن سوى خندق شهر را محاصره كردند.
مـحـاصـره مـديـنـه مـطـابـق بـعـضـى از روايـات حـدود يـك مـاه بـه طول انجاميد.
سـربـازان قـريـش هـر وقـت بـه فـكـر عـبـور از خـنـدق مـى افـتـادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق كه با فاصله هاى كوتاهى در سنگرهاى دفاعى موضع گرفته بودند، روبـرو مـى شـدند و سپاه اسلام هر نوع انديشه تجاوز را با تيراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت .
تـيـرانـدازى از هـر دو طـرف روز و شـب ادامه داشت و هيچ يك از طرفين بر ديگرى پيروز نمى شد.
از طـرف ديـگر، محاصره مدينه توسّط چنين لشگرى انبوه ، روحيّه بسيارى از مسلمانان را بـه شـدّت تضعيف كرد، بويژه آنكه خبر پيمان شكنى قبيله يهود بنى قريظه نيز فاش شـد و مـعـلوم گـرديـد كـه ايـن قـبـيـله بـه بـت پـرسـتـان قـول داده انـد كه به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از اين سوى خندق از پشت جبهه ، مورد هجوم قرار دهند.
قرآن مجيد وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب به خوبى ترسيم كرده است :
يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذكُرُوا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم إِذ جَاءَتكُم جُنُودٌ فَاءَرسَلنَا عَلَيهِم رِيحا وَجُنُودا لَم تَرَوهَا وَكَانَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِيرا إِذ جَاءُوكُم مِن فَوقِكُم وَمِن اءَسفَلَ مِنكُم وَإِذ زَاغـَت الاَْبـْصـَارُ وَبـَلَغـَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَ هُنَالِكَ ابتُلِىَ المـُؤ مـِنـُونَ وَزُلزِلُوا زِلزَالا شـَدِيـدا وَإِذ يـَقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعـَدَنـَا اللّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورا وَإِذ قَالَت طَائِفَةٌ مِنهُم يَا اءَهلَ يَثرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُم فَارجِعُوا وَيـَسـتـَاءذِنُ فـَرِيقٌ مِنهُم النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَورَةٌ وَمَا هِيَ بِعَورَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلا فـِرَارا وَلَو دُخـِلَت عـَلَيـهـِم مـِن اءَقطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الفِتنَةَ لاََّتَوهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلا يَسِيرا
8 ـ بـه ايـن مـنـظـور كـه خـدا راسـتـگـويـان را از صـدقـشـان (در ايـمـان و عمل صالح ) سؤ ال كند؛ و براى كافران عذابى دردناك آماده ساخته است .
9 ـ اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! نـعـمـت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشـكـرهـايـى (عـظـيـم ) بـه سـراغ شـمـا آمـدنـد؛ ولى مـا بـاد و طـوفـان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را درهم شكستيم )؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا بوده است .
10 ـ (بـه خـاطـر بـيـاوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.
11 ـ آنجا بود كه مؤ منان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند!
12 ـ و (نـيـز) بـه خـاطـر آوريـد زمـانـى را كـه مـنـافقان و بيمار دلان مى گفتند: (خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند!)
13 ـ و (نـيـز) بـه خـاطـر آوريـد زمـانـى را كـه گـروهـى از آنـهـا گـفـتـنـد: (اى اهـل يثرب (اى مردم مدينه )! اينجا جاى توقف شما نيست ؛ به خانه هاى خود بازگرديد!) و گـروهـى از آنـان از پـيامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: (خانه هاى ما بى حفاظ است !)، در حالى كه بى حفاظ نبود؛ آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار كنند.
14 ـ آنـها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى شدند و پيشنهاد بـازگـشـت بـه سـوى شـرك بـه آنـان مـى كـردند مى پذيرفتند، و جز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه ) درنگ نمى كردند! (91)

بـا تـوجـّه بـه هـمـه مـشكلات دفاعى ، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه اين وضع براى آنان سخت و گران بود.
زيـرا هـوا رو بـه سردى مى رفت و آذوقه و علوفه اى كه تدارك ديده بودند تنها براى جنگ كوتاه مدّتى مانند جنگ (بَدر) و (اُحُد) بود،
بـا طـول كـشـيـدن مـحاصره ، كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت كه حـمـاسـه و شـور جـنـگ از سـرشـان بـيـرون رود و سـسـتـى و خـسـتـگـى در روحـيـّه آنـان تزلزل ايجاد كند.
از ايـن جـهـت سـران سـپـاه چـاره اى جز اين نديدند كه رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و بگونه اى بن بست موجود جنگ را بشكنند.
بـنـابـر ايـن ، پـنـج نفر از قهرمانان لشگر احزاب ، اسب هاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باريكى به جانب ديگر خندق پريدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند. (92)
يكى از اين جنگاوران ، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود كه نيرومند ترين و دلاورترين مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت .
او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند،
و چون در سرزمينى بنام يَليَل به تنهائى بر يك گروه دشمن پيروز شده بود، فارس يَليَل شهرت داشت .
عـمـرو در جـنـگ بـدر شـركـت كـرد و زخـمـى شـد. بـه هـمـيـن دليـل از شـركـت در جـنـگ اُحُد باز مانده و اينك در جنگ خندق براى آنكه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.
عمرو پس از پرش از خندق ، فرياد زد :
( هَل مِن مُبارز )
و چون كسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت :
شـمـا كـه مـى گـوئيد كشتگان شما در بهشت و مقتولين ما در دوزخ قرار دارند، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند ؟!
سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت :
للّه للّه وَلَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّداءِ غغغ بِجَمعِكُم هَل مِن مُبارِزٍللّه للّه للّه

(بـس كـه فـريـاد كـشـيـدم و در مـيـان جـمـعـيّت شما مبارز طلبيدم ، صدايم گرفت !، آيا هماوردى نيست تا با من نبرد كند؟)

نـعـره هـاى پـى در پـى عـمـرو، چـنـان رعـب و وحـشـت در دل هـاى مـسـلمـانـان افـكـنـده بـود كـه در جـاى خـود مـيـخـكـوب شـده ، قـدرت حـركـت و عـكس العمل از آنان سلب شده بود. (93)
هـربار كه فرياد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على عليه السّلام برمى خاست و از پـيـامـبـر صـلى الله عليه و آله اجازه مى خواست كه به ميدان برود ولى پيامبر صلى الله عليه و آله موافقت نمى كرد.
اين كار سه بار تكرار شد.
آخرين بار على عليه السّلام باز اجازه مبارزه خواست ،
پيامبر به على عليه السّلام فرمود : اين عمرو بن عبدَوَدّ است !
على عليه السّلام فرمود : من هم على هستم !(94)
عـلى عـليـه السـّلام كـه بـه مـيـدان جـنـگ رهـسـپـار شـد، در آن حال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود :
بَرَزَ الاِْيمَانَ كُلُّهُ اِلى شِرْكِ كُلِّهِ
( تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است .(95)

اين بيان به خوبى نشان مى دهد كه پيروزى يكى از دو نفر بر ديگرى ، پيروزى ايمان بر كفر يا پيروزى كفر بر ايمان بود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده ايمان و شرك را مشخّص مى كرد.
پيامبر شمشير خود را به على عليه السّلام داد، عمامه مخصوصى بر سر او بست و در حقّ او چنين دعا كرد:
خداوندا على را از هر بدى حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبيدة بن الحارث و در جنگ احد شير خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا على را از گزند دشمن حفظ بنما.

سپس اين آيه را خواند:
رَبِّ لا تَذَرنى فَردا وَ اءنتَ خَيرُ الوارِثينَ (96)
( بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثى . (97)

على عليه السّلام براى جبران تاءخير با سرعت هرچه زيادتر به راه افتاد و رجزى بر وزن و قافيه رَجَز حريف سرود و فرمود:
للّه للّه لاتَعجَلَنَّ فَقَد اءتاكَ غغغ مُجيبٌ صَوتِكَ غَيرُ عاجِزٍللّه للّه للّه
( عجله نكن ! پاسخگوى نيرومندى به ميدان تو آمد.)

سـراسـر بـدن عـلى عليه السّلام زير سلاح هاى آهن قرار گرفت و چشمان او از ميان كلاه خود مى درخشيد.
عمرو خواست حريف خود را بشناسد. به على عليه السّلام گفت :
تو كيستى ؟
على عليه السّلام كه به صراحت لهجه معروف بود، فرمود :
على فرزند ابوطالب .
عمرو گفت :
مـن خـون تـو را نـمـى ريـزم ، زيـرا پـدر تو از دوستان ديرينه من بود، من در فكر پسر عـمـوى تـو هستم كه تو را به چه اطمينان به ميدان من فرستاده است ، من مى توانم تو را بـا نـوك نـيزه ام بردارم و ميان زمين و آسمان نگاهدارم ، در حالى كه نه مرده باشى و نه زنده .
ابن ابى الحديد مى گويد :
استاد تاريخ من (ابوالخير) هر موقع اين بخش از تاريخ را شرح مى داد، چنين مى گفت :
عـمـرو در حقيقت از نبرد با على عليه السّلام مى ترسيد، زيرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاورى هاى على عليه السّلام را ديده بود.
از اين نظر، مى خواست على عليه السّلام را از نبرد با خود منصرف سازد.
على عليه السّلام فرمود :
تـو غـُصـّه مـرگ مـرا مـخور، من در هر دو حالت (كشته شوم و يا بكشم ) سعادتمند بوده و جايگاه من بهشت است ؛ ولى در همه احوال دوزخ انتظار تو را مى كشد.
عمرو لبخندى زد و گفت :
عـلى ! ايـن تـقـسـيـم عـادلانـه نـيـسـت ، بـهـشـت و دوزخ هـر دو مال تو باشد.
در ايـن هـنـگـام على عليه السّلام او را به ياد پيمانى انداخت كه روزى دست در پرده كعبه كرده و با خدا پيمان بسته بود كه :
هر قهرمانى در ميدان نبرد سه پيشنهاد كند، يكى از آنها را بپذيرد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام از اين رو پيشنهاد كرد كه نخست اسلام را بپذيرد.
عمرو گفت : على ! از اين بگذر كه ممكن نيست .
امام على عليه السّلام فرمود :
دست از نبرد بردار و محمّد را به حال خود واگذار، و از معركه جنگ بيرون رو.
عمرو گفت :
پـذيرفتن اين مطلب براى من وسيله سرافكندى است ، فردا شعراى عرب ، زبان به هجو و بدگوئى من مى گشايند، و تصوّر مى كنند كه من از ترس به چنين كارى دست زدم .
امام على عليه السّلام فرمود :
اكنون حريف تو پياده است ، تو نيز از اسب پياده شو تا با هم نبرد كنيم .
وِى گفت :
عـلى ! ايـن يـك پـيـشـنـهـاد نـاچـيـزى اسـت كـه هـرگـز تـصوّر نمى كردم عربى از من چنين درخواستى بنمايد.(98)
سپس نبرد ميان دو قهرمان به شدّت آغاز گرديد و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بى خبر بودند.
تـنـها صداى ضربات شمشير بود كه با برخورد آلات دفاعى از سپر و زِرِه به گوش مى رسيد.
پس از زد و خوردهائى عمرو شمشير خود را متوجّه سَرِ على عليه السّلام كرد،
حـضـرت امـيرالمؤ منين على عليه السّلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع كرد، با اين حال شكافى در سَرِ وِى پديد آورد؛
امـّا امـام عـلى عـليـه السـّلام از فرصت استفاده كرد و ضربتى بُرّنده بر پاى حريف وارد سـاخـت كـه هـر دو يـا يـك پـاى او را قطع كرد و عمرو قهرمان بزرگ قريش نقش بر زمين گشت .
صداى تكبير از ميان گرد و غبار كه نشانه پيروزى على عليه السّلام بود بلند شد.
مـنـظـره بـه خـاك غـلطـيـدن عـمـرو آن چـنـان تـرس و رعـبـى در دل قـهـرمـانـانى كه در پشت سر عمرو ايستاده بودند افكند، كه بى اختيار عنان اسب ها را متوجّه خندق كرده و همگى به لشگرگاه خود بازگشتند.
جز نوفل كه اسب وى در وسط خندق سقوط كرد و سخت به زمين خورد و ماءموران خندق او را سنگباران نمودند،
امّا وى با صداى بلند گفت :
اين طرز كشتن ، دور از جوانمردى است ، يك نفر فرود آيد با هم نبرد كنيم .
ناگاه على عليه السّلام با آنكه از زخم سَر درد مى كشيد، وارد خندق گرديد و او را كُشت .
وحـشـت و بـُهـت سـراسر لشگر شرك را فرا گرفته و بيش از همه ابوسفيان مبهوت شده بود.
او تصوّر مى كرد كه مسلمانان بدن نوفل را براى گرفتن انتقام حمزه ، (مُثلِه )(99) خواهند كرد.
كسى را فرستاد كه جسد او را به ده هزار دينار بخرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
نعش را بدهيد كه پول مرده در اسلام حرام است .
ظـاهـرا عـلى عـليـه السـّلام قـهـرمانى را كشته بود، ولى در حقيقت افرادى را كه از شنيدن نـعـره هـاى دلخـراش عـمـرو رعـشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده كرد و يك ارتش ده هزار نـفـرى را كـه بـراى پـايان دادن حكومت جوان اسلام كمر بسته بودند؛ مرعوب و وحشت زده ساخت .
اگر پيروزى از آنِ عمرو بود، معلوم مى شد كه ارزش اين فداكارى چقدر بوده است ؟
وقـتـى عـلى عـليـه السـّلام خـدمـت پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله رسـيـد، رسول خدا صلى الله عليه و آله ارزش ضربت على عليه السّلام را چنين برآورد كرد:
ضَربَةُ عَلِي يَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلين

(ارزش اين فداكارى بالاتر از عبادت تمام جنّ و انس ‍ است ). (100)

زيرا در سايه شكست بزرگترين قهرمان كفر، عموم مسلمانان عزيز مى شدند و ملّت شرك خوار و ذليل گرديد.
د ـ كننده دَرِ خيبر
پس از پيروزى در جنگ احزاب و اثبات خيانت و پيمان شكنى يهوديان ، مسلمانان به رهبرى رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله براى جنگ با يهوديان خيبر آماده شدند و در همان حمله هاى آغازين ، برخى از قلعه هاى يهوديان را فتح كردند،
در آن روز حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام دچار چشم درد شديد بود.
پـس از فـتـح قلعه هاى كوچك يهوديان خيبر، سپاهيان اسلام به طرف دژهاى (وطيح ) و (سـلالم ) يـورش آوردنـد، ولى بـا مـقـاومت سرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند.
از اين رو، سربازان دلير اسلام با جانبازى و فداكارى و دادن تلفات سنگين ( كه سيره نويس اسلام ابن هشام آنها را در ستون مخصوص گِرد آورده است ) نتوانستند پيروز شوند و بـيـش از ده روز بـا جـنگاوران يهود، دست و پنجه نرم كرده ، و هر روز بدون نتيجه به لشگرگاه باز مى گشتند.
در يكى از روزها، ابى بكر ماءمور فتح قلعه ها گرديد و با پرچم سفيد تا كنار دژ آمد.
مسلمانان نيز به فرماندهى او حركت كردند، ولى پس از مدّتى بدون نتيجه بازگشتند و فـرمـانـده و سـپـاه هركدام گناه را به گردن يكديگر انداخته و همديگر را به فرار متّهم نمودند.
روز ديگر فرماندهى لشكر به عهده عمر واگذار شد.
او نـيـز داسـتـان دوسـت خـود را تـكـرار نـمـود و بـنـا بـه نـقـل طـبـرى (101) پـس از بـازگـشـت از صـحنه نبرد، با توصيف دلاورى و شجاعت فوق العاده رئيسِ دژِ (مَرحَب )، ياران پيامبر را مرعوب مى ساخت .
اين وضع پيامبر صلى الله عليه و آله و سرداران اسلام را سخت ناراحت كرده بود.
در ايـن لحـظـات پـيامبر صلى الله عليه و آله ، افسران و دلاوران ارتش ‍ را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را فرمود:
لاَُعطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدَا رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، يَفتَحُ اللّهُ عَلَى يَدَيهِ لَيسَ بِفَرّارٍ. (102)

(اين پرچم را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوسـت مـى دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد. او مردى است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمى كند.)

و به نقل طبرى و حلبى چنين فرمود :
كَرّارٍ غَيرَ فَرّار
( به سوى دشمن حمله كرده ، و هرگز فرار نمى كند.) (103)

اين جمله كه حاكى از فضيلت و برترى معنوى و شهامت آن سردارى است كه مقدّر بود فتح و پـيـروزى به دست او صورت بگيرد؛ شادى زيادى تواءم با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت .
هر فردى آرزو مى كرد (104) كه اين مدال بزرگ نظامى نصيب وِى گردد.
سـيـاهـى شـب هـمـه جـا را فـرا گـرفت . سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه مى خـواسـتـنـد هرچه زودتر بفهمند كه اين پرچم پرافتخار به دست چه كسى داده خواهد شد. (105)
ناگاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : على كجا است ؟!
در پاسخ او گفته شد : كه او دچار چشم درد است و در گوشه اى استراحت نموده است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : او را بياوريد.
طبرى مى گويد :
على عليه السّلام را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله دستى بر ديدگان او كشيد، و در حقّ او دعا كرد.
ايـن عـمـل و آن دعا، مانند دَمِ مسيحائى آنچنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامِىِ اسلام تا پايان عمر به چشم درد مبتلا نگرديد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السّلام دستور پيشروى داد.
و يـاد آور شـد كـه قـبل از جنگ نمايندگانى را به سوى سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد.
اگـر آن را نـپـذيـرفـتـنـد، آنها را به وظايف خويش تحت لواى حكومت اسلام آشنا سازد كه بـايـد خـلع سـلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلام آزادانه زندگى كنند. (106)
و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند، با آنان بجنگيد.
و حديث معروف را فرمود :
لَئِن يَهتَدى اللّهُ بِكَ رَجُلا واحِدا خَيرٌ مِن اَن يَكُونَ لَكَ حُمرُ النَّعَمِ

( هـرگـاه خـداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند، بهتر از اين است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى .) (107)

هنگامى كه اميرمؤ منان عليه السّلام ، از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله ماءمور شد كه دژهـاى (وطـيـح ) و (سـلالم ) را بـگشايد، (108) زِرِه محكمى بر تن كرد و شمشير مـخـصـوص خـود (ذوالفـقار) را حمايل نمود و هَر وَله كنان و با شهامت خاصّى كه شايسته قـهـرمـانان ويژه ميدان هاى جنگى است به سوى دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دست او داده بود، در نزديكى خيبر بر زمين نصب نمود.
در اين لحظه دَرِ خيبر باز گرديد و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند.
نـخـسـت بـرادر مـَرحـَب بـه نـام (حـارث ) جـلو آمـد، هـيـبـتِ نـعـره او آنـچنان مهيب بود كه سربازانى كه پشت سر على عليه السّلام بودند، بى اختيار عقب رفتند، ولى على عليه السّلام مانند كوه پابرجا ماند، نبرد آغاز شد،
لحظه اى نگذشت كه جسم مجروح حارث به روى خاك افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، مرحب را سخت غمگين و متاءثّر ساخت .
او بـراى گـرفتن انتقام برادر در حالى كه غرق سلاح بود، و زره يمانى بر تن داشت و كلاهى كه از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت ، در حالى كه كلاه خود را روى آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را خواند:
للّه للّه قَد عَلِمَت خَيبَرُ إ نّى مَرحَبٌ غغغ شاكى السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌللّه للّه للّه
(در و ديـوار خـيـبـر گـواهـى مـى دهد كه من مرحبم ، قهرمانى كارآزموده و مجهّز به سلاح جنگى هستم ).

للّه للّه اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّى اَغلَبُ غغغ وَ القَرنَ عِندى بِالدِّماءِ مُخَضَّبُللّه للّه للّه
(اگـر روزگـار پـيـروز است ، من نيز پيروزم ، قهرمانانى كه در صحنه هاى جنگ با من روبرو مى شوند، با خون رنگين مى گردند.)

على عليه السّلام نيز رجزى در برابر او سرود، و شخصيّت نظامى و نيروى بازوان خود را به رخ دشمن كشيد و چنين فرمود:
للّه للّه اَنَا الَّذى سَمَّتنى اُمّى حَيدَرَة غغغ ضَرغامَ آجامٌ وَ لَيثٍ قَسوَرَةٌللّه للّه للّه
( من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده ؛ مرد دلاور و شير بيشه ها هستم .)

للّه للّه عَبلَ الذَّراعَينِ غَليظُ القَصرَه غغغ كَلَيثِ غاباتِ كَرِيهُ المَنظَرَةِللّه للّه للّه
(بازوان قوى و گردن نيرومند دارم و در ميدان نبرد مانندِ شير بيشه ها صاحب منظَرى مهيب هستم .)

رَجَزهاى دو قهرمان پايان يافت .
صـداى ضـربـات شـمـشـيـر و نـيـزه هـاى دو قـهـرمـان اسـلام و يـهـود، وحـشـت عـجـيـبـى در دل ناظران پديد آورد.
ناگهان شمشير برّنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت .
ايـن ضـربـت آنـچـنـان سـهـمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند.
و عدّه اى كه فرار نكردند، با على تن به تن جنگيده و كشته شدند.
على يهوديان فرارى را تا درِ حصار تعقيب نمود.
در ايـن كـشـمـكـش ، يـك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر على عليه السّلام زد و سپر از دست وى افتاد.
عـلى عـليه السّلام فورا متوجّه دَرِ دژ گرديد و آن را از جاى خود كَند، و تا پايان كارزار به جاى سِپَر بكار برد.
پس از آنكه آن را به روى زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعى كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند، نتوانستند. (109)
در نـتـيـجـه قـلعـه اى كـه مـسـلمـانـان ده روز پـشـت آن معطّل شده بودند، در مدّت كوتاهى گشوده شد.
يعقوبى ، در تاريخ خود مى نويسد :
دَرِ حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناى آن دو ذرع بود. (110)
شـيـخ مـفـيـد در ارشـاد بـه سـنـد خـاصـّى از امـيرمؤ منان ، سرگذشت كندن درِ خيبر را چنين نقل مى كند:
مـن دَرِ خـيـبـر را كـنـده بـه جـاى سـپـر بـه كـار بـردم و پـس از پـايـان نـبـرد آن را مـانند پـل بـه روى خـنـدقـى كـه يـهوديان كنده بودند قرار دادم . سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم .

مردى پرسيد :
آيا سنگينى آن را احساس نمودى ؟
پاسخ داد :
به همان اندازه سنگينى كه از سپر خود احساس ‍ مى كردم . (111)
نـويسندگان تاريخ اسلام مطالب شگفت انگيزى درباره كندن درِ خيبر و خصوصيّات آن و رشادت هاى على عليه السّلام كه در فتح اين دِژ انجام داده ، نوشته اند.
اين حوادث ، هرگز با قدرت هاى معمولى بشرى وِفق ندارد.
اميرمؤ منان خود در اين باره توضيح داده و شكّ و ترديد را از بين برده است .
آن حضرت در پاسخ شخصى چنين فرمود:
مـا قـَلَعـتـُهـا بـِقـُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ وَ لكِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ اِلهِيَّةٍ وَ نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّةٌ رَضِيَّةٌ. (112)

(من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جاى نكندم ، بلكه در پرتو نيروى خدا داد و با ايمانى راسخ به روز قيامت اين كار را انجام دادم .)

ه‍ ـ نابود كننده سران شرك و كفر
در جـنـگ بـدر پـس از آنكه سپاه اسلام در برابر سپاه شرك و كفر قرار گرفت ، و هر دو سپاه براى نبرد آماده شدند و جنگ تن به تن آغاز شد.
(چـون در آن روزگـاران قـبـل از حـمـله عـمـومى ابتداء دلاوران معروف با يكديگر مبارزه مى كردند.)
در جـنگ بدر نيز ابتداء سه نفر از دلاوران نامى قريش ، از صفوف قريش بيرون آمدند و مبارز طلبيدند.
اين سه نفر عبارت بودند از :
عُتبه
و برادر او شَيبَة
و فرزند عتبه ، وليد (113)
هـر سه نفر در حالى كه غرق سلاح بودند، در وسط ميدان غُرِّش ‍ كنان اسب دوانيده هماورد طلبيدند.
سه جوان رشيد از جوانان انصار، به نام هاى :
عوف ،
معوذ،
عبداللّه رواحه ،
براى نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوى ميدان آمدند.
وقتى عُتبه شناخت كه آنان از جوانان مدينه هستند، گفت :
ما با شما كارى نداريم .
سپس يك نفر از آنان داد زد :
محمّد از اقوام ما كه هم شاءن ما هستند، به سوى ما بفرست .
پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله رو كرد به ، عبيده ، حمزه و على عليه السّلام و فرمود: برخيزيد.
سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانيده ، روانه رزمگاه شدند.
هر سه نفر خود را معرّفى كردند.
عتبه هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفت و گفت :
همشاءن ما شما هستيد.
مورّخان اسلامى مى نويسند:
على عليه السّلام رزمنده مقابل خود را در همان لحظه نخست به خاك افكندند، سپس به كمك حمزه رفت .
هـردو بـه كـمـك عـبـيـده شـتافتند و طرف نبرد او كه عُتبه جدّ مادرى معاويه بود را كشتند. (114)
كه اميرمؤ منان عليه السّلام در نامه اى به معاويه مى نويسد:
وَعِندى السَّيفُ الَّذى اَعضَضتُهُ بِجَدِّكَ وَ خالِكَ وَ اَخيكَ فى مَقامٍ واحدٍ

(شـمـشـيـرى كـه من آن را در يك روز بر جدّ تو ( عتبه ، پدر هِنده ، مادر معاويه ) و دائى تـو ( وليـد فـرزنـد عتبه ) و برادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است و هم اكنون نيز به آن نيرو و قدرت مجهّز هستم .)(115)

از اين نامه به خوبى استفاده مى شود كه حضرت ، در جنگ بدر در كشتن جدِّ كافرِ معاويه (عتبه ) همكارى كرده است .

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن