هارون بن عنتره مى گويد:
در قـصـر خـورنـق (66)، خـدمـت حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام رسـيـدم ، فـصـل زمـسـتـان بود، ديدم امام على عليه السّلام حوله اى برخود پيچيده و در آن سرما مى لرزد و در زحمت است .
گفتم :
يـا امـيـرالمـؤ منين ! از اموال فراوان بيت المال لباسى براى خود تهيّه فرما، چرا با خود اينگونه رفتار مى كنى ؟
پاسخ داد:
وَ اللّهِ ما اَزرَؤُكُم شَيئاً وَ ما هِىَ اِلاّ قَطيفَتى اَلَّتى اَخرَجتُها مِنَ المَدينَةِ
(بـه خـدا قـسـم بر شما خشم نگرفته ام و ناراحت نيستم ، اين حوله همان است كه از مدينه همراه خود آورده ام .) (67)
8 ـ سادگى در لباس
الف ـ عبدالرّزاق از ثورى و او از ابوحيّان نقل مى كند:
على بن ابيطالب عليه السّلام را بر منبر ديدم كه مى گفت :
چه كسى از من اين شمشير را مى خرد؟ اگر بهاى لباسى را داشتم آن را نمى فروختم .
مردى به سوى او برخاست و گفت :
من بهاى لباسى را به تو قرض مى دهم .(68)
ب ـ كيع از على بن صالح و او از عطا روايت كرد كه او گفت : (69)
(بر تن على عليه السّلام پيراهنى از كرباس نشسته بود.)
(فصل اوّل ـ اخلاق فردى امام على عليه السّلام )