داستان سويد بن غفله
سويدبن غفله گفت :
در كوفه به حضور على عليه السّلام رسيدم ، در حالى كه قرص نان جوينى با كاسه اى از شير جلوى ايشان بود.
آن قرص نان خشك را ريز كرد و در شير ريخت .
به كنيز آن حضرت كه نامش فضّه بود.
گفتم :
آيا در حقّ اين پيرمرد رحم نمى كنيد، چرا سبوس جو را نمى گيريد؟
آن كنيز گفت :
حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام با ما عهد كرده كه سبوس غذاى او را هرگز جدا نكنيم .
امام على عليه السّلام رو به من كرد و فرمود:
اى پسر غفله ! با او چه مى گوئى ؟.
مطلب را با آن حضرت در ميان گذاشتم و اضافه كردم :
يا اميرالمؤ منين عليه السّلام ، با خودتان مدارا كنيد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام با من چنين فرمود:
واى بر تو اى سويد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندان او از نان گندم سه روز پـيـاپـى سـير نشدند تا به لقاءاللّه پيوستند و هرگز خورشت براى آنها فراهم نشد. (47)
ماجراى پيراهن وصله دار
سفيان ثورى از عمروبن قيس روايت كرده كه گفت :
جامه وصله دارى در تن على عليه السّلام ديدند و زبان به ملامت گشودند.
آن حضرت فرمود :
(با اين جامه دل خاشع مى گردد و براى مؤ من الگو مى شود.)(48)
يـَخـشـَعُ لَهُ القَلبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفسُ، وَيَقتَدِى بِهِ المُؤ مِنُونَ. إِنَّ الدُّنيَا وَالاَّْخِرَةَ عَدُوَّانِ مـُتـَفـَاوِتـَانِ، وَسـَبِيلاَ نِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ اءَحَبَّ الدُّنيَا وَتَوَلا هَا اءَبغَضَ الاَّْخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ، وَمَاشٍ بَينَهُمَا؛ كُلَّمَا قَرُبَ مِن وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاَّْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!(49)
روش برخورد با دنيا
و درود خدا بر او فرمود: (پيراهن وصله دارى بر اندام امام بود.
شخصى پرسيد : چرا پيراهن وصله دار مى پوشى ؟)
دل بـا آن فـروتـن ، و نـفـس رام مى شود، و مؤ منان از آن سرمشق مى گيرند، دنياى حرام و آخـرت ، دو دشـمـن مـتفاوت ، و دو راه جداى از يكديگرند، پس كسى كه دنيا پرست باشد و بـه آن عـشـق ورزد، به آخرت كينه ورزد و با آن دشمنى خواهد كرد، و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوى آن دو، هرگاه به يكى نزديك شود از ديگرى دور مى گردد، و آن دو همواره به يكديگر زيان رسانند. (50)
اعتراف غزالى
غزالى مى گويد :
( عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام از مـصـرف بـيـت المـال خـوددارى مـى فـرمـود تـا بـدانجا كه شمشير خود را مى فروخت و جز يك جامه هنگام شستن در اختيار نداشت .) (51)
(اين على است با شدّت زهد و بى رغبتى نسبت به دنيا و جلوه هاى مادّى آن و تاءسّى به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه با خاك نشينان همدم است .
آيـا تـاريـخ ، پـيـشـوائى چـون عـلى عـليـه السـّلام سـراغ دارد كـه امـوال از شـرق و غـرب بـه سـوى او سـرازيـر شـود و پـايـتـخـت او كـوفـه بـهـتـريـن و حـاصـل خـيـزتـريـن و غـنـى تـريـن نـقـطـه زمـيـن بـاشـد، بـا ايـن حال او در ساده ترين سطح زندگى چون بى بضاعت ترين مردم زيست كند، نان جوين پُر سـبوس بخورد و جامه ساده بر تن كند و بيت المال را برخود حرام داند و بر جامه خويش وصله زند تا بدانجا كه از وصله دوز آن خجالت كشد.) (52)
او بدينسان رساترين شعار زاهدان را تبلور مى بخشد كه فرمود:
فـَوَاللّهِ مـَا كـَنـَزتُ مِن دُنيَاكُم تِبرا، وَلاَ ادَّخَرتُ مِن غَنَائِمِهَا وَفرا، وَلاَ اءَعدَدتُ لِبَالِى ثـَوبـِى طـِمـرا، وَلاَ حـُزتُ مـِن اءَرضـِهـَا شـِبرا، وَلَهِيَ فِي عَينِي اءَوهَى وَاءَهوَنُ مِن عَفصَةٍ مَقِرَةٍ.
(به خدا سوگند از دنياى شما طلائى نيندوختم و از غنائم آن چيزى ذخيره نكردم و براى كـهـنـه جـامـه خـود جـايـگـزيـنـى تهيّه نديدم و از زمين آن يك وجب به تصرّف در نياوردم و توشه ناچيزى از آن برنگرفتم .و همانا دنيا در نظر من از آن گياه تلخ ، پست تر و بى اعتبارتر است .) (53)
داستان سويد بن غفله
سويدبن غفله گفت :
در كوفه به حضور على عليه السّلام رسيدم ، در حالى كه قرص نان جوينى با كاسه اى از شير جلوى ايشان بود.
آن قرص نان خشك را ريز كرد و در شير ريخت .
به كنيز آن حضرت كه نامش فضّه بود.
گفتم :
آيا در حقّ اين پيرمرد رحم نمى كنيد، چرا سبوس جو را نمى گيريد؟
آن كنيز گفت :
حـضـرت امـيـرالمـؤ منين على عليه السّلام با ما عهد كرده كه سبوس غذاى او را هرگز جدا نكنيم .
امام على عليه السّلام رو به من كرد و فرمود:
اى پسر غفله ! با او چه مى گوئى ؟.
مطلب را با آن حضرت در ميان گذاشتم و اضافه كردم :
يا اميرالمؤ منين عليه السّلام ، با خودتان مدارا كنيد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام با من چنين فرمود:
واى بر تو اى سويد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندان او از نان گندم سه روز پـيـاپـى سـير نشدند تا به لقاءاللّه پيوستند و هرگز خورشت براى آنها فراهم نشد. (47)
ماجراى پيراهن وصله دار
سفيان ثورى از عمروبن قيس روايت كرده كه گفت :
جامه وصله دارى در تن على عليه السّلام ديدند و زبان به ملامت گشودند.
آن حضرت فرمود :
(با اين جامه دل خاشع مى گردد و براى مؤ من الگو مى شود.)(48)
يـَخـشـَعُ لَهُ القَلبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفسُ، وَيَقتَدِى بِهِ المُؤ مِنُونَ. إِنَّ الدُّنيَا وَالاَّْخِرَةَ عَدُوَّانِ مـُتـَفـَاوِتـَانِ، وَسـَبِيلاَ نِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ اءَحَبَّ الدُّنيَا وَتَوَلا هَا اءَبغَضَ الاَّْخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ، وَمَاشٍ بَينَهُمَا؛ كُلَّمَا قَرُبَ مِن وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاَّْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!(49)
روش برخورد با دنيا
و درود خدا بر او فرمود: (پيراهن وصله دارى بر اندام امام بود.
شخصى پرسيد : چرا پيراهن وصله دار مى پوشى ؟)
دل بـا آن فـروتـن ، و نـفـس رام مى شود، و مؤ منان از آن سرمشق مى گيرند، دنياى حرام و آخـرت ، دو دشـمـن مـتفاوت ، و دو راه جداى از يكديگرند، پس كسى كه دنيا پرست باشد و بـه آن عـشـق ورزد، به آخرت كينه ورزد و با آن دشمنى خواهد كرد، و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوى آن دو، هرگاه به يكى نزديك شود از ديگرى دور مى گردد، و آن دو همواره به يكديگر زيان رسانند. (50)
اعتراف غزالى
غزالى مى گويد :
( عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام از مـصـرف بـيـت المـال خـوددارى مـى فـرمـود تـا بـدانجا كه شمشير خود را مى فروخت و جز يك جامه هنگام شستن در اختيار نداشت .) (51)
(اين على است با شدّت زهد و بى رغبتى نسبت به دنيا و جلوه هاى مادّى آن و تاءسّى به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه با خاك نشينان همدم است .
آيـا تـاريـخ ، پـيـشـوائى چـون عـلى عـليـه السـّلام سـراغ دارد كـه امـوال از شـرق و غـرب بـه سـوى او سـرازيـر شـود و پـايـتـخـت او كـوفـه بـهـتـريـن و حـاصـل خـيـزتـريـن و غـنـى تـريـن نـقـطـه زمـيـن بـاشـد، بـا ايـن حال او در ساده ترين سطح زندگى چون بى بضاعت ترين مردم زيست كند، نان جوين پُر سـبوس بخورد و جامه ساده بر تن كند و بيت المال را برخود حرام داند و بر جامه خويش وصله زند تا بدانجا كه از وصله دوز آن خجالت كشد.) (52)
او بدينسان رساترين شعار زاهدان را تبلور مى بخشد كه فرمود:
فـَوَاللّهِ مـَا كـَنـَزتُ مِن دُنيَاكُم تِبرا، وَلاَ ادَّخَرتُ مِن غَنَائِمِهَا وَفرا، وَلاَ اءَعدَدتُ لِبَالِى ثـَوبـِى طـِمـرا، وَلاَ حـُزتُ مـِن اءَرضـِهـَا شـِبرا، وَلَهِيَ فِي عَينِي اءَوهَى وَاءَهوَنُ مِن عَفصَةٍ مَقِرَةٍ.
(به خدا سوگند از دنياى شما طلائى نيندوختم و از غنائم آن چيزى ذخيره نكردم و براى كـهـنـه جـامـه خـود جـايـگـزيـنـى تهيّه نديدم و از زمين آن يك وجب به تصرّف در نياوردم و توشه ناچيزى از آن برنگرفتم .و همانا دنيا در نظر من از آن گياه تلخ ، پست تر و بى اعتبارتر است .) (53)