باب دوازدهم
خصائص الحسينيه و المزايا المظلوم – 130
اين باب درباره زائران حسين عليه السلام ، پس از دفن پيكر مطهر آن حضرت است ، كه چند دسته اند: گروهى كه به طور دايم و مستمر آن حضرت را زيارت مى كنند. اين گروه ملائكه مى باشند كه به طور پيوسته در طول شبانه روز تا روز قيامت آن حضرت را زيارت مى كنند.
كسانى كه در اوقات معين و به طور دايم امام حسين عليه السلام را زيارت مى كنند. آن زائرى كه در وقت معين ، اما هميشه آن حضرت را زيارت مى كند خداوند بلند مرتبه است كه منزه از مكان و آمد و رفت و تغيير احوال است و هر شب جمعه حسين عليه السلام را زيارت مى كند؛ يعنى لطف خاصى بر آن حضرت افاضه مى فرمايد كه از آن به زيارت تعبير شده است .
همچنين در هر شب جمعه تمام پيامبران و اوصياء، آن حضرت را زيارت مى كنند. در شب نيمه شعبان و ليلة القدر هر سال ، تمام پيامبران به زيارت حسين عليه السلام مى آيند. جبرئيل ، ميكائيل و اسرافيل نيز در طول سال در اوقات مخصوصى به زيارت امام مى آيند.
اما از اهل دنيا اولين كسى كه پس از دفن پيكر مطهر حسين عليه السلام او را زيارت كرد، امام سجاد عليه السلام بود. آن حضرت بعد از 3 روز، وقتى با گروهى از بنى اسد بدن پاك امام را دفن و قبر را مرتب نمود، با سلام خاص و عبارت هاى مخصوصى و در حالى كه دستش را بر قبر گذاشته بود، پدر بزرگوارش را زيارت كرد. بعد از آن ، طوايفى كه در اطراف كربلا بودند، به زيارت امام حسين عليه السلام آمدند. حتى روايت شده كه در طول يك يا دو سال بعد از شهادت امام ، تعداد صد هزار زن ، از كسانى كه با آن حضرت خصومت نداشتند، قبر او را زيارت كردند.
از ديگر كسانى كه چند روز بعد از دفن پيكر امام ، آن حضرت را زيارت كرد، عمرو السهى است . گفته شده است او اولين شاعرى است كه در رثاى امام حسين عليه السلام اشعارى سرود. عمرو آمد و بر بالاى قبر ايستاد و اشعارى به اين معنا سرود: در كربلا بر سر قبر حسين آمدم . اشك فراوانى از چشم هايم براى او جارى شد. همچنان براى او مرثيه خوانى مى كنم و مى گريم . اشك هاى چشمانم و آه و ناله هاى سينه ام مرا در اين كار كمك مى كنند. سلام بر اهل قبور در كربلا، هر كس آنها را زيارت مى كند بگويد سلام من بر آنها باد. سلام بر آنها در هر صبح و شام و ظهر، و اين سلام را باد و غبار به آن قبرها مى رساند، و بوى مشك و عبير آن قبرها از كسانى كه به زيارت قبر آن حضرت نايل شده اند، به مشام مى رسد.
اولين كسى هم كه به قصد زيارت آن حضرت از نقطه اى دور دست آمد، جابر بن عبدالله انصارى بود. زيارت امام توسط جابر كيفيت خاصى دارد كه ما آن را در جاى خود خواهيم آورد.
سپس خداوند دل و جان مردم را شيفته حسين عليه السلام كرد و شيعيان در زمان بنى اميه - كه لعنت خدا بر آنها باد - به زيارت آن حضرت توجه خاصى نشان مى دادند، اما از اين كار باز داشته مى شدند؛ حتى براى جلوگيرى از اين كار نگهبان گماردند و كمينگاه هايى را ايجاد كردند و دستور كشتن و به صليب كشيدن و بريدن دست و پاى هر كس را كه به زيارت آن حضرت برود، صادر نمودند. اما اين مسائل به تعداد زائران آن حضرت افزود. سپس متوكل از حاكمان بنى عباس - لعنت الله عليه - به خاطر شدت عداوتش ، به ويژه با حضرت زهراء سلام الله عليها و فرزندان ايشان ، به شدت مانع زيارت امام عليه السلام گرديد، اما وقتى ملاحظه كرد، اين كار فايده اى ندارد، دستور داد قبر شريف را تخريب كنند. بعد ديد اين كار هم فايده اى ندارد، لذا دستور داد براى محو آثار قبر امام ، آنجا را شخم بزنند، نبش قبر كنند و آب جارى سازند. اما خداوند تعالى يكى از خصوصيات حسين را اين قرار داد كه همان شخصى كه قبر را تخريب و محل آن را شخم زد و آبيارى نمود، دستور تعمير و ساخت آن را صادر نمود و منادى به دستور او اعلام كرد كه زيارت قبر حسين عليه السلام ، مجاز مى باشد.
تفصيل اين مطلب آن طور كه در اخبار آمده ، چنين است : متوكل از خلفاى بنى عباس نسبت به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله دشمنى زياد و بغض شديدى داشت . او بود كه دستور داد بارگاه امام حسين را خراب ، قبر را ويران و آثار آن را محو نمايند و آب رود علقمه را بر آن جارى سازند، به نحوى كه اثرى از آن باقى نماند و احدى نتواند در آنجا بماند و خبرى بگيرد. او مردم را تهديد كرد هر كس به زيارت قبر حسين برود، كشته مى شود. آنگاه از ميان ماءموران خود عده اى را مراقب اين كار كرد و به آنها توصيه نمود، هر كس به قصد زيارت حسين بيايد، او را بكشيد. آنها مى خواستند به اين واسطه نور خدا را خاموش و آثار ذريه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را محو نمايند. خبر به مردى از اهل خير رسيد كه به او زيد مجنون مى گفتند، ولى او انسانى عاقل و داراى نظرى صائب بود؛ اما به اين خاطر به او مجنون مى گفتند كه هر انسان خردمند و اديبى را به سكوت وا مى داشت و دليل و برهان او را رد مى كرد و از جواب باز نمى ايستاد و از سخن گفتن خسته و ملول نمى شد. وقتى خبر تخريب بارگاه حسين عليه السلام و شخم زدن محل قبر را شنيد، اين مساءله برايش گران تمام شد و حزن و اندوهش شديد گرديد و مصيبت هاى امام حسين عليه السلام برايش تجديد شد. اين شخص آن زمان در مصر ساكن بود، وقتى به خاطر تخريب قبر امام حزن و اندوه بر او غالب شد، پاى پياده و ديوانه وار از مصر خارج شد، در حالى كه به درگاه الهى شكوه مى كرد. او همچنان اندوهگين و افسرده بود تا به كوفه رسيد. بهلول آن زمان در كوفه بود. زيد مجنون او را ديد و به او سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داد و از او پرسيد از كجا مرا مى شناسى ، در حالى كه تو هرگز مرا نديده اى ؟ زيد گفت : اى شخص بدان كه قلوب مؤ منان چون سربازان مجهزى هستند كه نسبت به آنچه شناخت دارند با هم ائتلاف مى كنند. بهلول پرسيد: زيد! چه مساءله اى موجب شده كه تو پاى پياده از وطن و بلاد خودت بيرون بيايى ؟ در جواب گفت : به خدا سوگند تنها شدت حزن و اندوهم مرا وادار به اين كار كرد. به من خبر رسيد كه اين ملعون (متوكل ) دستور داده است ساختمان قبر حسين را خراب و آنجا را شخم بزنند و زائران آن حضرت را بكشند. اين مساءله مرا از وطن آواره كرد، عيشم را منغص ، اشكم را جارى و خواب از چشمانم ربوده است . بهلول گفت : به خدا سوگند من هم چنين حالتى دارم . آنگاه به او گفت : برخيز به كربلا برويم تا قبور فرزندان على مرتضى عليهم السلام را ببينيم . دست يكديگر را گرفته راه افتادند تا به قبر حسين عليه السلام رسيدند. اما ديدند كه قبر به حال خود باقى است و تغييرى نكرده ، ساختمان قبر را خراب كرده اند، اما هر چه آب بر آنجا بسته اند، به قدرت خداوند عزيز جبار در زمين فرو رفته و حتى يك قطره آب به قبر حسين عليه السلام نرسيده و هر گاه به طرف قبر شريف مى آيد، زمين قبر به اذن خداوند تعالى مرتفع مى شود. زيد مجنون از ديدن اين صحنه متعجب شد و به بهلول گفت : بهلول نگاه كن ببين ! مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند، اما خدا مى خواهد نورش را كامل و تمام كند، هر چند كه مشركان را خوش نيايد. او گفت : متوكل در طول 20 سال به طور مرتب و دايم دستور داد محل قبر حسين عليه السلام را شخم بزنند و زراعت بكارند، اما قبر شريف همچنان به حالت خود باقى است و هيچ تغييرى نكرده و حتى يك قطره آب هم به آن نرسيده است .
وقتى شخصى كه ماءمور بود آن محل را شخم بزند و زراعت كند، با اين قضيه مواجه شد، در فكر فرو رفت و گفت : به خدا و به محمد صلى الله عليه و آله ايمان آوردم . به خدا سوگند اگر شده ديوانه وار سر به بيابان مى گذارم ، اما قبر حسين فرزند دختر رسول خدا را شخم نمى زنم و زراعت نمى كارم . مدت بيست سال است كه معجزه الهى را مشاهده و دلايل و برهان هاى اهل بيت پيامبر خدا را مى بينم ، اما عبرت نگرفته ام . آنگاه يوغ را (از گردن گاوها) باز و گاوها را رها كرد و به طرف زيد مجنون رفت و به او گفت : پيرمرد! از كجا آمده اى ؟ گفت : از مصر. پرسيد: براى چه منظورى اينجا آمده اى ، آيا از كشته شدن نمى ترسى ؟ زيد گريه كرد و گفت : به خدا سوگند اطلاع پيدا كردم كه قبر حسين عليه السلام را شخم زده اند. اين مساءله مرا اندوهگين كرد و باعث غم و ناراحتى من شد. آن مرد بر روى پاهاى زيد افتاد و شروع به بوسيدن كرد و گفت : اى پيرمرد! پدر و مادرم به فداى تو باد. از وقتى تو پيش من آمدى رحمت الهى به من روى آورد و قلبم به نور خدا روشن گشت . من به خدا و رسول او ايمان آوردم . مدت 20 سال است كه اين زمين را شخم مى زنم و هر وقت آب به قبر حسين عليه السلام بستم ، فرو رفت و به صورت گرداب در آمد و يك قطره از آن به قبر حسين عليه السلام نرسيد. گويى كه من تا به حال مست بوده ام ، اما اينك به بركت آمدن تو، به هوش آمده ام . آنگاه زيد گريه كرد و ابياتى خواند. آن شخص نيز گريه كرد و گفت : اى زيد! تو مرا از خواب غفلت بيدار كردى . نزد متوكل در سامراء مى روم ، و ماجرا را همان طور كه هست برايش بازگو مى كنم يا مرا مى كشد يا رهايم مى كند. زيد گفت : من هم به همراه تو مى آيم و در اين باره به تو كمك مى كنم .
وقتى آن شخص وارد بر متوكل شد و مشاهدات خود را درباره قبر حسين عليه السلام به اطلاع او رساند، خشم و غضب تمام وجود متوكل را فرا گرفت و بغض و كينه اش نسبت به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بيشتر شد و دستور قتل آن مرد را صادر نمود؛ همچنين دستور داد ريسمانى به پاى او ببندند و او را با صورت در بازار بكشند و بعد در ميان مردم به دار آويخته شود تا براى آنان كه مى خواهند عبرت بگيرند، درس عبرتى باشد و كسى باقى نماند (جراءت نكند) تا از اهل بيت يارى كند. اما زيد مجنون ؛ حزن و اندوهش بيشتر شد و همچنان گريه مى كرد و صبر كرد تا آن شخص را از چوبه دار پائين آوردند و جسدش را در ميان زباله ها انداختند. آنگاه زيد به سراغ او آمد، جنازه او را برداشت و به طرف دجله برد و در آنجا غسل داد و كفن نمود و بر او نماز خواند و سپس آن را دفن نمود و مدت سه روز تمام در كنار قبر ماند و قرآن تلاوت كرد و از او جدا نشد. يك روز كه در كنار قبر نشسته بود، بناگاه صداى فرياد و نوحه و زارى زنان و مردان بسيارى را شنيد كه با خود جنازه اى حمل مى كردند. كثرت جمعيت به قدرى بود كه راه بند آمده بود، زيد گمان كرد كه متوكل مرده است . به سوى يكى از افراد آن جمعيت رفت و از او پرسيد: اين ميت كيست ؟ گفت : جنازه يكى از كنيزان متوكل است . نام اين كنيز ريحانه و او يك كنيز سياه حبشى بود كه متوكل علاقه شديدى به او داشت . بعد آن جمعيت او را با احترام زياد در قبرى نو دفن كردند و بر روى آن گل و ريحان گستردند و بر آن مشك و عنبر پاشيدند و بعد قبه بلندى بر آن بنا نمودند.
وقتى زيد آن صحنه را ديد غم و اندوهش بيشتر شد و آتش سينه اش برافروخته گشت و بر سر و صورت خود مى زد و گريبان چاك مى كرد و خاك بر سر مى ريخت و مى گفت : واويلا وااسفا، يا حسين ! تو در سرزمين كربلا عريان ، تنها و غريب ، لب تشنه به شهادت رسيدى ، زنان و دخترانت و اهل و عيالت را به اسارت بردند و كودكانت را كشتند، اما كسى براى تو گريه نمى كند. پيكر مطهر تو را بى غسل و كفن دفن مى كنند و بعد محل قبرت را شخم مى زنند تا نورت را خاموش نمايند، در حالى كه شما فرزند على مرتضى و فاطمه زهراء مى باشى .
اين همه احترام و عظمت براى يك كنيز سياه قايلند، اما كسى براى فرزند محمد مصطفى صلى الله عليه و آله غمگين نيست و گريه نمى كند.
زيد همچنان گريه مى كرد و نوحه سر مى داد تا از هوش رفت و تمام مردم حاضر در آنجا نيز نظاره گر او بودند. برخى از آنها دلشان به حال او سوخت . وقتى زيد دوباره به هوش آمد اين سخنان را بر زبان جارى ساخت : آيا قبر حسين را در كربلا شخم مى زنند، اما قبر فرزند آن زن زناكار را آباد مى كنند. شايد زمانه دوباره عوض شود و دولت حق روى كار آيد. خدا اهل فساد و آنكه را بر اين دنياى فانى ايمان دارد، لعنت كند.
گفته اند كه زيد اين عبارات را در برگه اى نوشت و آن را به يكى از دربانان متوكل داد. وقتى متوكل آن را خواند به شدت خشمگين شد و او را احضار كرد. ميان زيد و او مطالبى از وعظ و توبيخ رد و بدل شد. متوكل براى تحقير شاءن امام على عليه السلام ، از او پرسيد درباره ابوتراب چه نظرى دارى ؟ زيد گفت : به خدا سوگند! تو به فضل ، شرف ، حسب و نسب آن حضرت آگاه هستى و كسى جز كافران بدگمان فضل او را انكار نمى كند و جز منافقان دروغگو كسى با او دشمنى نمى كند. آنگاه شروع به برشمردن فضايل و مناقب حضرت على عليه السلام نمود و تا آنجا ادامه داد كه متوكل به خشم آمد و دستور داد او را زندانى كنند.
چون شب فرا رسيد و متوكل به خواب رفت ، هاتفى نزد او آمد و لگدى به او زد و گفت برخيز و زيد را از زندان بيرون بياور، وگرنه خداوند هر چه سريعتر تو را هلاك مى كند. متوكل خودش برخاست و زيد را از زندان آزاد كرد و خلعت بسيار گرانبهايى به او پوشانيد و گفت : هر خواسته اى دارى ، بگو. زيد گفت : خواسته ام عمارت و ساختن قبر حسين عليه السلام است و اينكه كسى متعرض زائران آن حضرت نشود. متوكل دستور اين كار را صادر كرد و زيد با شادى و سرور از نزد او بيرون آمد و در شهرها مى گرديد و مى گفت : هر كس قصد زيارت قبر حسين را دارد براى هميشه در امان است .
منبع : خصائص الحسينيه و المزايا المظلوم
نویسنده : آية الله شيخ جعفر شوشترى
مترجم : خليل الله فاضلى