((450- هارون بن عنترة از پدرش روايت كرده كه گفت : بارها اميرمؤ منان را ديدم كه انگشتان خود را مشبك مى ساخت و درهم مى كرد و (دنيا را مخاطب ساخته يا حكايت نفس مى كرد و) مى فرمود: گشاد شو و تنگ شو، و تنگ شو و گشاد شو، سپس فرمود: شتاب كنندگان (در امر فرج و ظهور ما) هلاك شدند، و مقربان (يا آنانكه آنرا نزديك دانند) نجات يافتند، و سنگ ريزه بر سر ميخ (قدرت ) آنها به جاى مانده ، سوگند مى خورم به خدا از روى راستى كه همانا پس از اندوه و غم فتح و گشايش شگفت آورى است .
شرح :
مجلسى (رحمة الله عليه ) گويد: مشبك كردن اصابع آنحضرت به اين نحو بود كه انگشتان يكدست را ميان انگشتان دست ديگر مى كرد و آنها را تا بيخ انگشتان مى برد و دوباره تا بسر انگشتان بر مى گرداند براى اينكه تنگى و فراخى دنيا را به آن دو حالت تشبيه كند.
و در جمله (تفرجى تضيقى و تضيقى تفرجى ) گويد: ممكن است آنها را به صيغه مصدر خواند يعنى تنگ گرفتن دنيا بر من مستلزم فرج و گشايش من است ، و سختى آن راحتى بدنبال دارد چنانچه خداى تعالى فرمود: (ان مع العسر يسرا) و همچنين به عكس آن . يا مراد اين است كه شدت و سختى براى من راحتى است چون خوشنودى خدا را در آن دانم ، و راحتى در دنيا را دوست ندارم چون غالبا راحتى دنيا مستلزم بيخبرى و دورى از خداى تعالى است . و اظهر آن است كه به صيغه امر خوانده شود و مخاطب در آن دنيا باشد. و هر دو جمله اخبار در انشاء باشد و غرض بيان اختلاف احوال دنيا است كه در بلا و سختى آن اميد نعمت و گشايش است ، و در عيش و نعمتش بيم بلا و شدت نهفته است ، و مقصود تسليت و نويد دادن آنها است به فرج تا در نتيجه از رحمت پروردگار خويش نوميد نگردند، و شيفته دولت باطل نشوند.
و مرحوم فيض (رحمة الله عليه ) گويد: يعنى كسى كه در دنيا است احوال او مختلف گردد، گاهى در گشايش و گاهى در تنگى خداى تعالى فرمايد (ان مع العسر يسرا...) پس آن كسى كه در تنگى است نبايد در فرج و گشايش شتاب كند بلكه صبر كند تا خدا براى او گشايش دهد، زيرا كه در تنگى انتظار فرج مى رود و در فرج بيم تنگى است .
و (مقربون ) به صيغه فاعل از ماده (تقريب ) است يعنى آنان كه فرج را نزديك دانند چنانچه خداى سبحان فرمود: (انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا) (يعنى اينان آن روز را دور مى بينند و ما آن را نزديك مى بينيم ) و اينكه اهل نجات هستند به خاطر همان يقين آنها است به آمدن آن روز و گشادگى سينه آنها به نور يقين .
و در جمله (و ثبت الحصى على اوتادهم ) گويد: گويا كناية از پا بر جا بودن كار ايشان و برقرارى آن است .
و مجلسى (رحمة الله عليه ) در اين جمله گويد: شايد مقصود بيان حكم بودن كار آنها (يعنى دولت باطل ) و استوارى سلطنت آنها و آمادگى اسباب فرمانروائى ايشان است ، و از اينرو تعرض به آنان نشايد، زيرا بر قرار ماندن سنگ ريزه و استقرار آن روى ميخ امرى است نادر، يعنى كارهاى سخت براى آنها آسان گشته و از اينرو تلاش در برانداختن حكومت آنان سودى ندارد... ))
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى هَاشِمٍ عَنْ سُفْيَانَ الْجَرِيرِيِّ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ عَنْتَرَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ وَ هُوَ يَقُولُ وَ شَبَّكَ أَصَابِعَهُ بَعْضَهَا فِى بَعْضٍ ثُمَّ قَالَ تَفَرَّجِى تَضَيَّقِى وَ تَضَيَّقِى تَفَرَّجِى ثُمَّ قَالَ هَلَكَتِ الْمَحَاضِيرُ وَ نَجَا الْمُقَرَّبُونَ وَ ثَبَتَ الْحَصَى عَلَى أَوْتَادِهِمْ أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً حَقّاً إِنَّ بَعْدَ الْغَمِّ فَتْحاً عَجَباً