((257- مفضل بن مزيد گويد: در ايام (شورش ) عبدالله بن على (كه ترجمه اش بيايد) به امام صادق (عليه السلام )عرض كردم : در ميان اينها اختلاف افتاده ؟ فرمود: اين سخن را واگذار (و انتظار نابودى آنها را مكش ) كه تباهى كار اينها از همانجا كه روبرو شده (يا شروع شده ) پيش آيد.
شرح :
براى فهم اين حديث لازم است قبلا حديث - 254 - را مطالعه كنيد، امام صادق (عليه السلام ) در آن حديث فرمود: آنچه را شما دوست داريد (يعنى ظهور حكومت حقه و آمدن حضرت قائم (عليه السلام ) را) نخواهيد ديد مگر وقتى كه بنوفلان (كه مقصود بنى عباس است ) اختلاف كنند)... تابه آخر.
مفضل راوى اين حديث كه معلوم مى شود آن حديث را شنيده بود به محض مشاهده اختلاف در ميان بنى عباس (بشرحى كه در ذيل خواهيم گفت ) به امام (عليه السلام ) عرض مى كند: ميان آنها اختلاف پديد آمد (و چنانچه خبر داده ايد انقراض آنها شروع شده و ما انتظار حكومت حقه را را داشته باشيم )؟ حضرت در پاسخش مى خواهيد بفرمايد اين اختلاف منظور نيست ، و نابودى آنها از همانجا شروع شود كه صلاحشان پديد آمد.
در اينجا دو مطلب بايد در اين حديث توضيح داده شود:
1- اينكه مقصود از عبدالله بن على كيست ؟
2- مقصود امام (عليه السلام ) از جمله اخير حديث (انما يجى ء فساد امرهم من حيث بداصلاحهم ) چيست ؟
در قسمت اول مجلسى (رحمة الله عليه ) گويد: شايد مقصود از عبدالله بن على : عبدالله بن محمدبن على بن عبدالله بن عباس - منصور دوانيقى - باشد كه حضرت او را به جدش على منسوب فرموده و عبدالله بن على گفته است .
و در موضوع دوم گويد: يعنى چنانچه ظهور دولت ايشان بدست مردى بود كه از سمت مشرق زمين آمد كه مقصود همان ابومسلم خراسانى است هم چنين انقراض دولت ايشان نيز بدست مردى خواهد بود كه از همان ناحيه بيايد كه مقصود هلاكوخان نوه چنگيز مى باشد (پايان كلام مجلسى (رحمة الله عليه ).
ولى به نظر مترجم : مقصود از عبدالله بن على عموى منصور است كه در استقرار خلافت عباسيان و انقراض خلافت بنى اميه بسيار مؤ ثر بود و جنگهاى سختى با بنى اميه كرد (بشرحى كه ابن اثير در كامل و ديگر مورخين در كتابهاى خود نقل كرده اند) و ابوالعباس سفاح او را به حكومت شامات منصوب كرد، و پس از مرگ ابوالعباس زير بار بيعت منصور نرفت و علم مخالف با منصور برافراشت ، و خود را خليفه ابوالعباس دانست و مردم شام را به بيعت با خويش دعوت كرد و جمع زيادى هم با او بيعت كردند تا اينكه منصور دوانيقى ناچار شد در سال (137) ابومسلم خراسانى را به دفع او بفرستد، و ابو مسلم با لشگرى بسيار به دفع او آمد، و در نصيبين بهم برخوردند و ششماه تمام جنگ كردند تا بالاخره لشگر عبدالله بن على شكست خورد و خود او فرار كرده به بصره آمد و در خانه برادرش سليمان بن على (والى بصره ) مخفى شد تا پس از يكسال كه بالاخره با منصور بيعت كرد و خيال منصور از او راحت شد (بشرحى كه ابن اثير در حوادث سال 137 و 138 ذكر كرده است ).
و در موضوع دوم نيز بعيد نيست - گرچه احتمالى كه مجلسى (رحمة الله عليه ) داده با توجه به برخى از روايات نظير آن ، قوى تر است - مقصود حضرت اين باشد كه همانطور كه بنى عباس براى تصرف خلافت و انقراض بنى اميه از ستم بنى اميه نسبت به آل محمد و شيعيان اميرالمؤ منين استفاده كردند و ظلم و تعدى آنها را وسيله تبليغات خويش قرار دادند و مردم را بر عليه آنها تحريك كرده براى نابودى آنها آماده كردند، نابودى خود بنى عباس نيز از همين ناحيه شروع خواهد شد و كار ستم و تعدى آنها نسبت به اولاد فاطمه و شيعيان على (عليه السلام ) به جائى مى رسد كه مخالفين آنها از همين نقطه ضعف بر عليه آنها استفاده كرده و مقدمات انقراض آنان فراهم مى شود.
و ما هنگامى كه به تاريخ انقراض بنى عباس نگاه مى كنيم مى بينيم كه مهمترين وسيله نابودى آنها همان ظلم و ستم بى حدى بود كه نسبت به شيعيان روا داشتند، و همان تعديها بود كه زمينه را براى تسلط هلاكوخان به بغداد و كشتن مستعصم فراهم ساخت .
مورخين مى نويسند: كه مير ابوبكر پسر مستعصم (آخرين خليفه عباسى كه بدست هلاكوخان كشته شد) در اثر عداوتى كه با شيعيان داشت طائفه اى از لشگريان را به حمله كرخ بغداد كه مسكن شيعيان على (عليه السلام ) بود فرستاد تا آنجا را غارت كردند و جماعت بسيارى از سادات بنى هاشم را اسير كردند و متجاوز از هزار دختر از علويات و غير ايشان را به اسارت بردند، و آنها را برهنه بر پشت اسبان سوار كردند و از ميان بازار عبور دادند،
و امثال اينگونه جناياتى كه در تاريخ بنى عباس بى سابقه بود، و همين امر سبب شد كه مؤ يد الدين علقى قمى وزير مستعصم (كه نامش ابوطالب محمد بن على بن محمد بود) و خود از شيعيان بود در صدد از بين بردن بنى عباس برآيد و روى همين جهت نامه پنهانى به هلاكوخان كه درصدد فتح بغداد بود ولى از قدرت خليفه عباسى واهمه داشت بنويسد و او را به فتح بغداد تطميع كند، و همين نامه موجب دلگرمى هلاكوخان گشت و تصميم به فتح بغداد و نابود ساختن خلفاى بنى عباس گرفت و با كمك مؤ يد الدين علمقى وزير به اينكار موفق گشت و در سال 656 وارد بغداد شد و مستعصم را نيز كشت و بدين ترتيب به دوران خلافت ننگين بنى عباس خاتمه داد. ))
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ مَزْيَدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَيَّامَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ قَدِ اخْتَلَفَ هَؤُلَاءِ فِيمَا بَيْنَهُمْ فَقَالَ دَعْ ذَا عَنْكَ إِنَّمَا يَجِى ءُ فَسَادُ أَمْرِهِمْ مِنْ حَيْثُ بَدَا صَلَاحُهُمْ