53. شريعتى و نقد مجلسى

دكتر على شريعتى نظريه‏پرداز اجتماعى، اصلاحگر و انديشمند اسلامى معاصر، بيش از آن شناخته شده، تأثيرگذار و داراى حضور محسوس در انديشه نسل انقلاب و ادبيات اسلام مترقى است كه نياز يا مجال معرفى وى در اين مختصر باشد. بنابراين بى‏هيچ مقدمه‏اى در اين‏باره، به بررسى ديدگاههاى او درباره ملا محمدباقر مجلسى مى‏پردازيم.

علت گشودن بابى براى بررسى نقدهاى وى بر مجلسى از آن روست كه مجلسى از ديدگاه شريعتى عنصرى اساسى در نظامى است كه او آن را تشيع صفوى مى‏نامد. در اين ديدگاه، تشيع صفوى نيز به نوبه خود نماد جريانى است منفى و مستمر در تاريخ شيعه كه در برابر حقيقت تشيع - و به اصطلاح وى: تشيع علوى - قد برمى‏افرازد و آن را تحريف، مسخ و مخدوش مى‏كند. و اين هر دو در جهانبينى دينى و در فرايند عينى شدن دين در بستر تاريخ، جلوه‏اى از حق (تشيع علوى) و جلوه‏اى از باطل (در پوشش حق) (تشيع صفوى)اند.
افزون بر اين، برخى نقدهاى شريعتى بر مجلسى، همانهاست كه ناقدان خاورپژوه يا سنت‏گراى مجلسى نيز پيش از اين مطرح كرده بودند و شريعتى آن را با زبانى ديگر و در عصرى ديگر بازگويى يا بازآفرينى مى‏كند يا آن را مبناى تحليل قرار مى‏دهد.
از ديدگاه ما انگيزه‏ها از مقوله‏اى غير از درستى يا نادرستى رفتارها هستند. ممكن است انگيزه‏اى براى يك گفتار يا كردار، باطل اما گفته يا كرده، حق باشد و يا انگيزه‏اى حق اما سخن يا كردارى باطل. چه بسا كسانى كه با نيت خير مرتكب كارى خطا شده‏اند يا با انگيزه‏اى باطل، از حقى مايه گرفته يا آن را تقويت كرده‏اند. به هر حال بايد بپذيريم كه هر انسان خطاپذيرى ممكن است در تشخيص حق دچار اشتباه شود. همچنين آگاهى ما از انگيزه‏ها تنها مى‏تواند قضاوت ما را درباره حسن‏نيت يا سوءنيت افراد سامان دهد نه اين‏كه لزوما درستى يا نادرستى سخن يا كار آنها را آشكار كند.
در اين مجال، نخست از چيزهايى سخن مى‏گوييم كه شريعتى را به مخالفت با مجلسى كشاند و سپس به مبانى معرفى و نقد شريعتى از مجلسى مى‏پردازيم(1). در نقل قولها از شريعتى نيز موارد حذفى خود را با {...} و اضافات خود را با قلاب مشخص مى‏كنيم. (برخى حذفها به خاطر وجود واژه‏هاى توهين، تحقير يا تمسخرآميز است و برخى به خاطر رعايت اختصار يا پرهيز از نكاتى جنبى كه خارج از حيطه هدف ماست.)
پيش از هرچيز از زبان شريعتى دردها و دغدغه‏هاى دينى او را در ارتباط با نسل جوان معاصرش مى‏شنويم. وى در پاسخ نامه‏اى از پدرش مى‏نويسد: اكنون مسلم است كه فردا، روشنفكران و رهبران فكرى و سازندگان فرهنگ و فكر جامعه ما در آينده، ماترياليستهاى غربزده يا شرق‏زده، ماركسيستها يا ناسيوناليستها نخواهند بود، بلكه روشنفكرانى خواهند بود كه اسلام على‏وار خط مشى حسين‏وار را به عنوان مكتب فكرى نهضت اجتماعى و ايدئولوژى انقلابى خود انتخاب كرده‏اند؛ چه، اكنون خوشبختانه {...} هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطايى و اسارت در كليساهاى كشيشى و بينش متحجر و طرز فكر منحط و جهانبينى انحرافى و خرافى و جهالت پرور و تقليدسازى كه مردم را عوام كالانعام بار آورده بود و روشنفكر را دشمن مذهب و ترسان و گريزان از اسلام، آزاد شده است و هم اسلام آزاد {... توانسته است} از كنج محرابها و حجره‏ها و تكيه‏ها و انحصار به مراسم تعزيه و مرگ، به صحنه زندگى و فكر و بيدارى و حركت و زايندگى پاگذارد و {...} با مكتبهاى ماركسيستى و اگزيستانسياليستى و صهيونيسم و استعمار و غربزدگى و ارتجاع و جهل و استثمار و تضاد طبقاتى و هجوم ارزشهاى فرهنگى دنياى امروز و فلسفه‏هاى انحرافى و هنرهاى ضد اجتماعى و همه توطئه‏هاى خطرناك و جديد ضداسلامى و ضدمردمى صف‏آرايى كند و در اين پايگاه جديد، با آخرين سلاحهاى مدرن و مؤثر زمان از جامعه‏شناسى و ادب و هنر و انسانشناسى و اقتصاد فلسفه و ايدئولوژى و متد تحقيق و علم و سياست و تجربه‏هاى انقلابى و دستاوردهاى انقلابى در سطح جهان و تاريخ، و با آينده‏نگرى وسيع بشرى مجهز باشد و اسلام را اين چنين بفهمد و از اسلام اين‏چنين دفاع كند و به خصوص قرآن را از قبرستان و دست آخوندهاى قبرستانى، به متن صحنه كشاكشهاى زمان بازآورد و ابتكار هدايت و خلاقيت و ويرانگرى و سازندگى را به دست وى سپارد.
اگر قرآن هدى للمتقين و... {للناس} است، مگر جز به اين معنى است؟ و مگر جز اين است كه ما در قبال آن چنين مسئوليتى داريم؟
و آيا تحقق چنين هدفى و انجام چنين مسئوليتى، با رعايت آن‏گونه مصلحت انديشيهاى محلى و تقيه پرستيهاى سنتى ممكن است؟
آيا كسانى كه هنوز در قرن بيستم جرئت نكنند از چند آخوند دربارى سيصد سال پيش كه حاشيه‏نشين شاه سلطانحسين بوده‏اند، انتقاد علمى كنند و حتى اهانتهاى {...} آنان را به ساحت مقدس خاندان پيغمبر و ائمه اطهار رد نمايند، لياقت آن را دارند كه اسلام را در اين عصر نجات دهند؟ آيا من كه مى‏خواهم نسل روشنفكر و مبارز اين عصر را - كه به ماركسيسم و اگزيستانسياليسم رو كرده و از فيدل كاسترو و لنين و چه گوارا و ويت‏كنگ الهام گرفته - دعوت كنم كه به تشيع بازگردند كه مذهب امامت است و عدالت، و ائمه شيعه را به عنوان نمونه‏هاى برتر و الگوهاى جاودان و متعالى آزادى و برابرى و جهاد و شهادت و عصمت بپذيرد و آنان مى‏بينند كه در دايره‏المعارف امام سيزدهم شيعه}(2){، امام چهارم بنده يزيد است و امام هفتم پانصد نفر عيال! دارد و جيره‏خوار، دعاگو و ثناخوان و گداى دربار خليفه هارون است، چه كنم؟ يا بايد {...} تقيه كنم و نوشته مجلسى را توجيه نمايم، و يا بايد بگويم امام از يزيد و هارون تقيه كرده است، و تملق و زبونى و بندگى امام را در برابر خليفه توجيه كنم. در اين هر دو صورت، همين جوان روشنفكر انقلابى، به تصديق هر كسى، هم از من و حتى هم از خود اين چنين امامى باارزشتر نيست كه در راه عقيده‏اش كه يك عقيده مادى است و تنها هدفش نجات مردم است، جان مى‏دهد و ضعف و ذلت و سكوت را تحمل نمى‏كند و پاداش دنيوى و اخروى هم نمى‏جويد؟
پس من به اين نسل چه دارم كه بگويم؟ او را به چه چيز بخوانم؟ به پيروى كدام امامى دعوت كنم؟ امامى كه به خليفه قاتل پدرش و قاتل همه آزادمردان و قتل عام كننده مردم مدينه و نابود كننده عقيده او و حتى خاندان او، اعتراف مى‏كند كه بنده تو هستم و به تصريح علامه مجلسى، از يك مرد گمنام قريش ترسوتر و ذليلتر است {؟} امامى كه براى تأمين مخارج سنگين خانواده عظيم پانصد نفريش، پيش خليفه التماس مى‏كند كه پول بگيرد و حتى وقتى {خليفه} براى زمينه‏سازى سياسى و عوامفريبى، به مدينه مى‏آيد و به رجاله پول مى‏دهد، امام هفتم هم براى دريافت پول مشرف مى‏شود! (و اين ديگر تقيه نيست. اعتراف به خلافت جلاد تقيه است. مطالبه پول از جلاد براى عروس كردن دخترانش كه تقيه نيست.) چنين شخصيتهايى را من مى‏توانم به روشنفكرى كه چه گوارا را رهبر و نمونه و ميزان الاعمال خود برگزيده است - كه وقتى ملت خودش را در كوبا نجات مى‏دهد و انقلابش پيروز مى‏شود، به جاى آن‏كه حكومت را به دست گيرد، مثل يك سرباز ساده، وطنش را ترك مى‏كند تا به مردم پرو، در راه آزاديشان كمك كند و در كوهستانهاى دور و غريب، گمنام و تنها جان دهد - به عنوان امام، امام معصوم، صاحب ولايت هم تشريعى و هم تكوينى، امام على‏الاطلاق، جاويد، مافوق بشر، از ذات نور خدا و مفترض الطاعه و منشأ فيض الهى و رازق اهل زمين و آسمان و قسيم جنت و نار... معرفى كنم؟
من تعجب مى‏كنم كه شما در نامه‏تان نوشته‏ايد: اگر امثال مجلسى و ديگر ملاهاى دربارى را در عصر صفويه براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مى‏آيد، بدون در نظر گرفتن شرايط زمان تخطئه كنيم، براى خواجه نصير كه برخلاف دستور صريح قرآن كه: ان المساجد لله(3){، زمين را به رسم مغول در 

1-   در گردآورى ديدگاههاى شريعتى درباره مجلسى و دسته‏بندى آنها، از ياريهاى بيدريغ دوست ارجمند و شريعتى‏شناس خود، آقاى قاسمى بهره‏مند بوده‏ام.
2-   مقصود شريعتى، بحارالانوار مجلسى است.
3-   بخشى از آيه 18 سوره جن (72): به راستى كه همه سجده‏ها و جايگاههاى سجده براى خداست.


برابر هلاكو مى‏بوسيده چه بايد گفت؟ و اگر همه اينها را خطاكار بدانيم براى شيعه چه و كه مى‏ماند؟ و من شك ندارم كه شما اين مطلب را فقط براى اين نوشته‏ايد تا مرا وادار به تقيه كنيد و در اين تقيه هم بيشتر عاطفه پدرى و محبت نسبت به من و بيم خطرى براى من مؤثر بوده است وگرنه هرگز شما چنين فكر نمى‏كنيد كه اگر كسى را كه برخلاف دستور صريح قرآن عمل كرد، براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مى‏آيد تخطئه كنيم، براى شيعه هيچ چيز و هيچ كس نمى‏ماند! واقعا شيعه جز چند آخوند دربارى هيچ كس و هيچ چيز ديگر ندارد؟ اگر چنين است كه معطل چه و كه هستيم؟ هرگز شما به خاطر نعمت وجودى مجلسى و شيخ بهائى و حتى خواجه نصير طوسى نيست كه تشيع را به عنوان تنها مذهب حق در دنيا و در اسلام انتخاب كرده‏ايد. پس على و فاطمه و حسين و زينب و ابوذر و رُشَيد و حجر و توابين و ائمه‏اى كه بار سنگين دويست و پنجاه سال مبارزه با جور و جهل را به دوش كشيدند و آن همه اصحاب و مجاهدان و شهدا و هزار سال پرشدن زندانها و قتل عامها و شكنجه‏ها و آن همه علما و شعرا و محدثان و فقها كه هر كلمه‏شان گلوله‏اى بود بر سينه قدرت حاكم بر زمان و هر قلمشان دستى كه نقاب از چهره زشت فقها و قضات و محدثان جيره‏خوار قدرت مى‏افكند، وهر شاعرشان عمرى دار خود را بر پشتش حمل مى‏نمود و به قيمت هولناكترين شكنجه‏ها، تشيع را نگاه مى‏داشت و از امام شيعه سخن مى‏گفت، و اين صفين و نهروان و جمل و عاشورا و مرج‏العذرا و رَبَذه و خراسان و گرگان و سربداريه و... شيخ طوسى و سيد رضى و سيد مرتضى و شهيد اول و ثانى و... كه‏ها و چه‏ها هستند؟
عجبا كه من اين حرفها را كه از خود شما ياد گرفته‏ام، دارم به خود شما تحويل مى‏دهم! علتش هم اين است كه شما حرفهايى را كه خود شما هميشه مى‏كوبيده‏ايد، داريد به من مى‏زنيد. چون مسلم مى‏دانم كه شما هم تشيعى را كه هلاكو و شاه عباس و شاه سلطانحسين، به عنوان صله‏اى در قبال عبوديت و سجود خواجه نصير و تملقهاى پستانه مجلسى (نمونه‏اش مقدمه زادالمعاد) و به عنوان بغضى عليه خليفه بغداد و سلطان باب عالى }(1){ به ما عطا كرده‏اند نمى‏توانيد به نام يك مسلمان كه شاگرد محمد و على و قرآن و حسين است و معتقد به توحيد و تقوا و عزت و حريت و عدالت، قبول داشته باشيد.{...}
من علت تمام اين بدبختى و اين روح ذلت‏پذيرى را در دو چيز مى‏بينم؛ يكى تقيه در برابر حاكم، و ديگرى ريا در برابر عوام! پس مجالى براى ظهور حقيقت كجاست(2)؟
با نگاهى به اين نوشته و نوشته‏هاى ديگر شريعتى و نيز آگاهى مختصرى از شرايط اجتماعى، سياسى، تاريخى و دينى اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه خورشيدى به ويژه در ارتباط با شريعتى، درمى‏يابيم كه در آن مقطع دشوار و حساس:
1. مبارزه مسلحانه عليه نظام شاهنشاهى يك ارزش است. هر كس بتواند شراره‏اى عليه نظام حاكم روشن سازد يا گلوله‏اى نثار آن كند يا آن را با صداى ماده‏اى منفجره بترساند، گامى به سوى تحكيم مشروعيت آرمان و عقيده خويش برداشته است. گروههاى چريكى كمونيستى با افتخار به زندان شكنجه و تيرباران تن مى‏دهند و فدايى خلق مى‏شوند. زمان گفت‏وگو نيست. نظام، راه گفت‏وگو را بسته است. هنگام عمل انقلابى است و عمل انقلابى، مشروعيت عقيده و درستى راه را به اثبات مى‏رساند. تنها گزينه يك جوان آرمانخواه همين است(3).
2. شريعتى غرب را از نزديك تجربه كرده است. باطن و ظاهر و زير و روى آن را مى‏داند. از بحرانها و چالشهايى كه غرب در پشت سرگذاشته و در پيش رو دارد آگاه است و خودباختگى در برابر برخى مظاهر آن را از آفتهاى شرق مى‏داند.
3. او در محيطى مذهبى رشد كرده و مطالعاتى مذهبى داشته است. جنبشهايى مليگرايا خيزشهايى اسلامى را در ايران و برخى كشورهاى جهان به مطالعه نشسته است. همچون هر اسلامگراى آگاه، از واپسماندگى مسلمانان رنج مى‏برد، علل پيدايش و موانع رفع عقبماندگى جهان اسلام را مى‏داند و راه حل را در درون اسلام مى‏داند و از درون آن مى‏جويد.
4. او تشيع را يك مكتب مى‏داند؛ مكتبى كه داراى هدفهاى انسانى و آرمانهاى اجتماعى و طرح زندگى مادى و معنوى و شكل جامعه و طبقات و حكومت و تعليم و تربيت و روابط طبقاتى خاصى بوده است(4). بر اين اساس آن وقت هر عملى كه به تحقق اين هدفهاى معين در جامعه از نظر فكرى و اجتماعى كمك كند و هر رژيمى كه به اين طرحها نزديكتر باشد به تشيع نزديكتر، و هرچه به آن ربطى نداشته باشد يا در جهت ضد آن باشد و درست با رژيمها و طرحها و شكلها و قاعده‏هاى موجود و معمول در نظامهاى خلافت سنى و سلطنت مجوسى و امپراتورى مسيحى و جامعه‏هاى مشرك هندى و يونانى و رمى و ساسانى و جاهلى يكى باشد، ضد شيعى است، هرچند پرچم سبز را براى خود انتخاب كرده باشد و هرچند {...} خليفه {...}، خود را كلب آستان على بخواند(5).
5. شريعتى از گرايش جوانان به مكتبهاى مادى بسيار نگران است به ويژه اين‏كه با آن‏گونه اعتقاد وى بهمكتب تشيع و با الگو قرار دادن پيشوايان و مبارزان اين مكتب، انديشه مبارزه، زيربناى دينى و مشروعيت عقيدتى خويش را پيدا مى‏كند. مبارزه مسلحانه با روح ايثارگر و پرخاشجوى جوان سازگار است و 

1-   مقصود، پادشاهان عثمانى معاصر صفويه است كه نام كاخ خود را باب عالى گذاشته بودند و سلاطين صفويه عالى قاپو را در رقابت با آن نام نهادند.
2-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 1، صص 7 ـ 14. 3-   مقايسه كنيد با وضعيت رفاه و رضايت نسبى مردم از حكومت در عصر صفوى.
4-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 1، ص 12.
5-   همان، ص 12.


نقطه قوت مكتبهاى مادى زمان براى جذب جوانان، همين است.
اگر چهره واقعى و منطق نهفته در پس اين چهره اسلام و تشيع به جوان ارائه شود، بيگمان او از ميان دو گزينه خردگرايى اسلام انقلابى و خردگرايى يا خردنمايى مبارزه دين‏ستيزانه يا دين‏گريزانه، اولى را برخواهد گزيد.
6. شريعتى وظيفه خود را در اين زمان روشنگرى در جهت شناساندن اسلام اصيل و تشيع راستين مى‏بيند. او مى‏خواهد جاذبه‏هايى از تشيع را نشان دهد كه هم فطرت خداجو، هم انديشه منطق‏گرا و هم روح آزاديخواه و مبارزه‏طلب جوانان را پاسخگو باشد و مكاتب ديگر را در برابر آن بيرنگ يا كمرنگ سازد.
7. اما شريعتى اسلام اصيل را آميخته با عناصرى از تحريف، خرافه، تملق، خفت و ذلت مى‏بيند و بر آن سر است كه به زعم خويش اين لكه‏هاى ننگ را از دامن پاك تشيع راستين بزدايد و آن را از تهمتها برى سازد. از نگاه او اين پيرايه‏هاى دشمن‏گرا و دوست‏گزا مى‏توانند جاذبه‏هاى مذهب را كمرنگ سازند و براى آن دافعه بيافرينند.
8. اين است كه شريعتى در اين شرايط به بازخوانى، بازانديشى، بازپيرايى، بازسازى و بازآفرينى سنت مى‏پردازد و نتيجه كار خود را در قالب كتاب، نامه، سخنرانى و تدريس ارائه مى‏كند.
در مقابل، شريعتى از برخى نواحى مورد هجوم و فشار قرار مى‏گيرد كه عمده‏ترين آنها عبارت‏اند از:
1) مذهبيانى بيشتر عرفگرا، تقليدمدار و پژوهشگريز كه گاه اطلاعاتى عميق و مطالعاتى دقيق در اسلام ندارند و اغلب، آثار شريعتى را يا نخوانده يا بخش كوچكى از آن رابه طور ناقص و گزينشى مطالعه كرده‏اند و اكثرا وصف او و آثارش را از زبان ديگران شنيده‏اند اما مى‏ترسند كه شريعتى چهره مذهب را مخدوش كند و جوانان را به سوى اسلامى بكشاند كه به زعم آنان التقاطى، غيراصيل، تحريف‏شده، غلط يا دور از باورهاى بنيادين اسلام و تشيع است.
اينان با سخنرانى، پخش اعلاميه، انگيزش احساسات و شوراندن هواداران خود و گسيل گروههاى ضربت براى برهم زدن درسها و سخنرانيهاى شريعتى، به اقدام عليه او مى‏پردازند.
2) روشنفكران چپگراى مذهب ستيز كه هواداران جنبشهاى كمونيستى‏اند و مذهب‏گريزى جوانان را به فال نيك مى‏گيرند اما اينك شاهد گونه‏اى مذهبگرايى در جوانهاى هوادار شريعتى هستند كه به زعم آنان بازگشت ارتجاع در لباس ترقى و واپسگرايى در جامه نوانديشى دينى است.
اين‏گونه در نوشته‏ها و با اصطلاهاى خاص خود، شريعتى را با صراحت تمام به باد انتقاد و توهين و افترا مى‏گيرند.
3) نظام سياسى مستبد، سلطه‏جو و حفقان‏آفرين حاكم كه تظاهر به پيشرفتگرايى و نوانديشى مى‏كند، مذهب را ارتجاع مى‏نامد و حركتهاى كمونيستى و ماديگرايانه را دشمن خود مى‏داند.
اين نظام در آغاز فعاليتهاى فراگير شريعتى، خشنود است كه او جوانان را از ارتجاع و ماترياليسم دور مى‏كند اما مى‏بيند كه همو اسلامى را به جوانان عرضه مى‏دارد كه هم روح مذهبگراى جوان را سيراب مى‏سازد و هم پرچم مبارزه را استوارتر از مبارزان ماديگرا به دست او مى‏دهد.
جوان در اين ميان بدون نگرانى از گناه بيدينى يا خفت واپسگرايى، به اطمينان خاطر و اعتماد به نفسى دست مى‏يابد كه خود را از دينداران سنتى ديندارتر، از روشنفكران غيردينى انديشمندتر و پيشروتر، و از مبارزان ماديگرا انقلابى‏تر و ايثارگرتر مى‏بيند.
در نتيجه، نظام حاكم درسهاى دانشگاهى شريعتى را تعطيل مى‏كند، در حسينيه ارشاد (مركز تبليغ شريعتى) را مى‏بندد و شريعتى و پدرش را دستگير و زندانى مى‏كند. زندگى شريعتى در يك دوران چند ساله نگارش و سخنرانى، با مراقبتها و فشارهاى امنيتى، زندان و آزادى، تعقيب و گريز، زندگى مخفى و سرانجام هجرت به خارج از كشور آميخته است.
به همين خاطر، اغلب آثار گفتارى و نوشتارى شريعتى - به ويژه آنها كه مربوط به اين دوره به شمار مى‏آيند - داراى لحن خطابه، بيان احساس و انگيزش اراده خودسازى و ديگرسازى و دمنده روح بيدارى و تعهد است. محتواى نوشته‏هاى او در اين بخش آميزه‏اى از اطلاعات و آگاهيها و تحليل آنهاست كه سطح بيان و نحوه ارائه آنها گاه تا حد زيباترين، هنرمندانه‏ترين، لطيفترين، شاعرانه‏ترين و ماندگارترين جمله‏ها و عبارتها در ادبيات دينى بالا مى‏رود و گاه تا حد عصبانيت، ناسزاگويى، توهين، تمسخر، استهزا و شوخى پايين مى‏آيد. اما شتابزدگى و گاه نوشتن و گفتن از حافظه مانع آن مى‏شود كه شريعتى بتواند در ميزان دقت يا درستى اطلاعات اوليه‏اى كه ارائه مى‏كند و مبناى تحليلهاى اوست به تحقيق بپردازد و يا در صحت تحليلهاى خويش بازانديشى و بازپژوهى كند. او فرصت بازخوانى آثار خود را ندارد و به اين واقعيت بارها اشاره مى‏كند. گويى مى‏داند كه فرصتى بسيار براى او نمانده است و حرف دل خود را هرچه زودتر بايد بزند و برود. با اين آگاهى است كه شريعتى وصيت مى‏كند تا افرادى به ويرايش و پيرايش آثار او همت گمارند؛ كارى بس مهم كه تاكنون رها مانده است.
اطلاعات، آگاهيها و تحليلهايى كه شريعتى از مجلسى و كارهاى او مى‏كند نيز از آنچه درباره برخى ضعفهاى اطلاعاتى، تحليلى و اخلاقى آثار شريعتى گفتيم به دور نمانده است. البته اين سخن به آن معنا نيست كه هرچه شريعتى درباره مجلسى گفته غلط است.
به طور كلى نقد شريعتى بر مجلسى را مى‏توان از يك ديدگاه در سه محور دسته‏بندى كرد: (الف) نقد شخصيت مجلسى، (ب) نقد بينش مجلسى، و (ج) نقد روش مجلسى.
با اين نگاه است كه به نقد و بررسى ديدگاههاى شريعتى درباره مجلسى مى‏پردازيم.
الف. نقد شريعتى بر شخصيت مجلسى 1. نام مجلسى: شريعتى در برخى موارد، نام مجلسى را ميرزا محمدتقى(1) يا ملا محمدتقى(2) و نام پدرش را ملا محمدباقر(3) مى‏داند كه مى‏دانيم درست نيست. تنها در يك يا دو جا به نقل از ديگران، نام وى را محمدباقر مجلسى ذكر مى‏كند(4).
2. زمان زندگانى مجلسى: شريعتى مجلسى را متعلق به اوايل دوران تشيع صفوى(5) مى‏داند و او را امام اول تشيع صفوى(6) مى‏نامد.
با توجه به اين‏كه شريعتى مفهوم تشيع صفوى را بيشتر باعصر صفويه هماهنگ مى‏سازد، اين دو سخن وى به اين معنى است كه مجلسى متعلق به اوايل دوران صفوى است. در حالى كه اينك مى‏دانيم مجلسى متعلق به اواخر اين دوران بوده است.
3. مقام علمى و منصب دينى مجلسى: يكى از بى‏پايه‏ترين اطلاعاتى كه مايه يكى از بزرگترين اشتباهات شريعتى درباره مجلسى شده، همان است كه در بخش مربوط به ديدگاه خاورشناسان درباره مجلسى (بند 51) مطرح ساختيم؛ همان جا كه مجلسى را ميرزا محمدباقر، سمت او را ملاباشى دربار شاه سلطانحسين، اعلم اهل زمان را ديگرى و تاريخ انتصاب او را به اين سمت، سالها پس از مرگ مجلسى مى‏دانند. در همان‏جا خطاهاى اين اطلاعات و خطاى مستشرقان را در اشتباه گرفتن مجلسى با ديگرى ذكر كرديم و بيش از اين به آن نمى‏پردازيم. اما شريعتى با افتادن در دام اين اطلاعات غلط خاورپژوهان و درست انگاشتن آنها نتيجه مى‏گيرد كه مجلسى را دربار بر مردم تحميل كرده است(7).
با توجه به آگاهيهايى كه تاكنون درباره مجلسى آورده‏ايم، نادرستى آن اطلاعات و در نتيجه نادرستى اين تحليل نيازمند اثبات نيست.
4. مجلسى و شاه سلطانحسين: پيش از اين در بند مربوط به مجلسى و شاه سلطانحسين صفوى و در برخى بندهاى ديگر با تفصيل لازم گفتيم كه مجلسى تنها 4 سال از آغاز سلطنت 29 ساله شاه سلطانحسين را زنده بوده است و شاه سلطانحسين زاهد چهار ساله اول، غير از شاه سلطانحسين باده‏گسار و لذتجوى 25 ساله آخر است. در بندهاى ديگر نيز گفتيم كه مجلسى پيش از جلوس شاه سلطانحسين، به مدت 8 سال شيخ‏الاسلام اصفهان بوده و رابطه عالمان طراز اول با دربار صفوى، غير از رابطه يك آخوند دربارى با پادشاه و درباريان بوده است.
با توجه به آنچه آمد، تعبيرهاى شريعتى از مجلسى به عنوان آخوند دربارى(8)، ملاى دربارى(9) وحاشيه‏نشين شاه سلطانحسين(10) درست نيست و تعبير آخوند دربارى زمان كثيف‏ترين سلطان - كه شاه سلطانحسين باشد(11) خالى از دقت علمى و تاريخى و حاوى گونه‏اى شعارپردازى عوام‏برانگيز است.
5. ستايش پادشاه: شريعتى به هيچ‏وجه و باهيچ تحليل، هيچ‏گونه تملق و ستايش از پادشاهان و زورمندان را برنمى‏تابد و آن را با روح اسلام، آموزه‏هاى دينى و شيوه شيعيان على (ع) و مسلمانان راستين مغاير مى‏داند. به همين دليل مجلسى را به خاطر برخى ستايشها كه از سلاطين زمان در آغاز برخى كتابهايش آورده سخت نكوهش مى‏كند(12)، آن را نمونه ذلت‏پذيرى مى‏داند(13)، تعبير تملقهاى پستانه(14)، براى آنها به كار مى‏برد و تصوير چهار صفحه از مقدمه زادالمعاد (مشهورترين كتاب دعاى مجلسى) را - كه در حجمى حدود دو صفحه آن به ستايش شاه سلطانحسين پرداخته است - مى‏آورد(15).
 

1-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 4، صص 217 - 218.
2-   همان، ج 10، ص 113، وج 31، ص 461.
3-   همان، ج 31، ص 461.
4-   همان، ج 23، صص 305 و 306.
5-   على شريعتى، تشيع علوى، تشيع صفوى، ص 171.
6-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 10، ص 95.
7-   همان، ج 23، صص 304 - 305؛ وج 1، ص 22.
8-   همان، ج 1، صص 9 و 11؛ وج 23، ص 306.
9-   همان، ج 1، ص 10.
10-   همان، ج 1، ص 9.
11-   همان، ج 23، ص 306.
12-   همان، ج 1، صص 12 و 13؛ وج 23، ص 306؛ وج 8، ص 129.
13-   همان، ج 1، ص 13.
14-   همان، ج 1، ص 11.
15-   على شريعتى، تشيع علوى، تشيع صفوى، صص 200 - 203.


پيش از اين در بند چرا ستايش پادشاهان؟ (بند 38) به اين نكته اشاره كرديم و توجيه‏هايى را كه براى اين كار به ويژه در عصر و با نثر دوره صفوى مى‏توان داشت آورديم. دست آخر نيز با توجه به آموزه‏هاى مكتب اسلام نتيجه گرفتيم كه با هيچ يك از آنها نمى‏توان ستايش و تملق پادشاه را به‏ويژه با بيان دروغ، آن هم در اين حجمها و خاصه از سوى يك عالم شيعى، مشروع دانست. با توجه به آنچه آمد، حق را در كليت حكم بايد به شريعتى داد. تنها در برخى موارد، شريعتى توصيفهايى را به مجلسى نسبت مى‏دهد كه در مستندى كه ارائه مى‏كند، نيست (نگاه كنيد به تصوير مقدمه زادالمعاد در مأخذى كه ارائه كرديم و سپس گزارشگونه‏اى از آن، در صفحه 306 از جلد 23 مجموعه آثار).
ب. نقد شريعتى بر بينش مجلسى
شريعتى چند نقد اساسى بر بينش دينى - اجتماعى مجلسى و امثال مجلسى دارد، ضمن اين‏كه در اصول اعتقادات با وى و ديگر سنت‏گرايان همعقيده است. اما او معتقد است كه اسلام نيز همانند بسيارى از اديان توحيدى به انحراف كشيده شده و روح، روش، پيام و پويايى اصلى خود را از دست داده و متوقف شده است. به همين خاطر است كه بينش بسيارى از عالمان اسلامى، ديگر بينش مسلمانان راستين صدر اسلام نيست. مؤلفه‏ها و مختصات اين بينش ديگرگون را در آثار شريعتى - به ويژه مرتبط با مجلسى - مى‏توان در اين زمينه‏ها خلاصه كرد:
1. فلسفه‏زدگى، كلى بافى و قالبگرايى. به عقيده شريعتى:
در اسلام... از هنگامى كه فلسفه و منطق ذهنى و تجريدى و كلى بافى عقلى بر فكر و بينش اسلامى تسلط يافت، توقف آغاز گرديد. كلام رسمى و اصول فقهى و تفكر فلسفى و تعقل صورى منطقى و تصوف مدرسى، روح انقلابى و بينش واقعگرا و متوجه طبيعت و جامعه، و جزئى بين، و اصل مشاهده و نظر در پديده‏هاى طبيعى و تحولات مادى و تاريخ و سرنوشت ملل و اجتهاد آزاد را كه اسلام اوليه و قرآن القا مى‏كرد، در قالبهاى تعيين شده و اصول ثابت تدوين شده و كليات مجرد ابدى و لايتغير ريخت و در عين حال كه تمدن و فرهنگ، غنى مى‏شد، روح انقلابى و فكر خلاق متحول واقعيت‏بينِ اجتماعى اسلامى مى‏مرد و خلاصه اسلام ابوذرى به اسلام ابوعلى، و پارسايى عمار به زهد باباطاهر عريان، و تشيع مالك اشتر به تشيع عضدالدوله و شاه عباس، و تفكر شيعى كُمَيت و ابن سِكيت به مكتب علمى خواجه نصير و شيخ‏بهائى و مجلسى، و عرفان على به تصوف حلاج، و بالاخره توحيد عملى و ساده و بيناكننده و تعهد اجتماعى‏آور بلال به توحيد عقلى و پيچيده و گيج‏كننده و فلسفى و ذهنى فوق طبقاتى و دور از زندگى امام فخر رازى و ملاصدرا و... {تبديل شد(1)}.
گرچه مى‏توان اين متن را در كليت خويش دور از واقعيتى گزنده و دردى ملموس و محسوس نديد اما در جزئيات مى‏شود بخشهايى را از نظر تعيين مصداق، مورد ترديد قرار داد. براى نمونه، مكتب علمى خواجه نصير و شيخ بهائى و مجلسى كدام است و اين سه تن چه وجه اشتراك مشخصى با يكديگر دارند؟ مشخصه اصلى خواجه نصير، ديدگاه عقلى و كلامى اوست كه از يك جهت او را به قويترين مدافع بوعلى - در برابر امثال فخر رازى - تبديل مى‏كند و از ديگر سو به دفاع عقلانى و استدلالى متكلمانه از مذهب مى‏كشاند. عقلانيت او را - درست يا نادرست - مى‏توان مرتبط با روح عقلانى شيعى دانست كه عقل را حجت خدا و پيامبر باطن مى‏داند. خواجه نصير افزون بر اين، يك ستاره‏شناس خدمتگزار به عالم علم است. شيخ بهائى نيز به جامعيت در دانشهاى دينى و غيردينى شهرت دارد كه در ضمن، راه ديندارى را جدا از فلسفه‏بافى، علم‏زدگى و صوفيگرى مى‏داند.
مجلسى هم راه بازگشت به سرچشمه دين يعنى قرآن و سنت را مى‏پيمايد و با هر سه آنچه شيخ بهائى به آن انتقاد مى‏كرد، مى‏ستيزد و از نيز همچون شريعتى، از انحراف دين به اين سه مجرانگران است. از اتفاق، در اين جنبه، هر دو يا شايد بتوان از جهاتى گفت كه هر سه اين عالمان با شريعتى همداستان‏اند. متأسفانه شريعتى در اين زمينه، ديدگاه اجتماعى و سياسى آن عالمان را با ديدگاه دينى آنها خلط كرده است.
درباره تفكر شيعى كميت(2) و ابن سكيت(3) نيز مى‏توان پرسشهايى را درباره مشخصه‏هاى آن مطرح كرد. اگر مقصود تفكر علمى اين دو اديب است، كدام ويژگيهاى ريشه‏اى را دارد كه در آثار عالمان بعدى نيست. اگر تفكر اجتماعى و سياسى مقصود است، چرا با تفكر علمى مقايسه شده است و... .
ظاهرا شريعتى با ديدگاه عالم در خدمت (يا: در كنار) حاكم - كه از خطاپذيرى آن در برخى مصداقها، از جمله محقق كَرَكى و مجلسى، سخن گفتيم - علم در خدمت حكومت را نتيجه مى‏گيرد و براى تفكر علمى و تفكر اجتماعى و سياسى يك حكم را صادر مى‏كند.
نگرانى اصلى شريعتى اين است كه تشيع به جاى اين‏كه همچون تاريخ گذشته خويش در برابر حكومت به مبارزه برخيزد، با تغيير شكل حكومت و پديد آمدن حكومتى به نام شيعه، در كنار حكومت به خدمت بايستد و حكومت جور را - كه تظاهر به تشيع مى‏كند - تقويت و تأييد نمايد، با قدرت، مصالحه و آشتى كند، دست از آرمان خويش بشويد و به نوعى مسخ و استحاله دچار شود.
در نتيجه اصل عدالت و عدالتخواهى را فراموش كند، عدالت و امانت را موكول به ظهور مهدى موعود سازد و ماندگارى نظام فعلى را اعلام نمايد (چنان‏كه شريعتى سخن مجلسى را درباره صفويه ذكر مى‏كند و مى‏گويد: به قول علامه مجلسى، تا ظهور حضرت قائم آل محمد، سلطنت در اين خاندان جليل {يعنى صفويه} خواهد بود.(4)).
نگرانى شريعتى بجاست اما اين‏كه با كدام ساز و كار و در كدام فرايند مى‏توان فلسفه‏گرايى را با مبارزه‏گريزى پيوند داد يا رسالت گردآورى ميراث شيعى را در پرتو برخى خطاهاى علمى يا سياسى يك عالم تفسير كرد، پرسشى است كه پاسخ آن نيازمند تحليل اين پديده‏هاست. پيش از اين نيز گفتيم كه پديده‏ها را بايد در شرايط و موقعيتهاى خود بسنجيم و آن‏گاه است كه اگر بتوانيم گزينه‏هاى بهتر ارائه كنيم، مى‏توانيم تصميم اشخاص را در آن فضا، زمان، مكان و شرايط تخطئه كنيم. گرفتن نتيجه‏ها و احكام كلى براساس برخى اطلاعات جزئى، و يكدست‏سازى و ساده‏انگارى رفتارها و تصميمهاى پيچيده و متنوع يك انسان در شرايط متفاوت، خالى از دقت علمى است.
شريعتى با فرض گرفتن خطاى دست‏نشاندگى مجلسى و تحميلى بودن او از سوى حاكميت سياسى، ميان خطا در سياستگرايى و ميزان ارزش كار علمى پيوند مى‏دهد و كار علمى مجلسى را در گردآورى احاديث و نشر آنها چنين تعبير مى‏كند: جمع‏آورى عناصر پراكنده تشيع كاذب و تدوين آن به صورت يك مذهب و مكتب مشخص و حساب شده و رسميت {بخشيدن} آن در جامعه و تعليم و تبليغ آن در ميان توده(5).
بيگمان از فرض غلط، نتيجه‏اى درست نمى‏توان گرفت، ضمن اين‏كه اثبات كاذب بودن همه يا اكثر روايات - مثلا - بحارالانوار نيازمند كار دقيق علمى است. به فرض كه دهها روايت از اين كتاب را بتوان دروغ دانست (مثلا 50 - 100 صفحه آن را يا بيشتر). حجم آنها حداكثر به يك يا دو جلد از مجموعه بيش از يكصد جلدى بحارالانوار نخواهد رسيد. آيا با حداكثر يك يا دو درصد خطا در گردآورى حديث، مى‏توان كسى را متهم به جمع‏آورى جعليات كرد؟
اشكال شريعتى در اين بخشها اين است كه به جاى مطالعه مستقيم و مشاهده روياروى جزئيات پديده‏ها و بازآفرينى و نظامدهى آنها در ذهن خويش، با استفاده از پيشفرضهايى گاه خام و گاه نادرست، به فرانگرى و كلى‏گرايى دست مى‏زند و از اينجا نتيجه مى‏گيرد كه جزئيات پديده‏ها حتما چنين بايد بوده باشند كه با اين كليات بسازند.
2. تقيه در برابر حاكم. تقيه محفوظ نگه داشتن خويش از ضرر ديگرى است به وسيله موافقت يا عدم مخالفت با او در سخن يا كارى كه خلاف حق باشد. به عبارت ديگر: پنهان كردن مذهب و خوددارى از اظهار عقيده و مرام خويش است در جايى كه ضرر مالى يا جانى يا آبرويى متوجه شخص باشد.
اگر مخالفت يك فرد يا جريان عقيدتى با حاكميت، در كنار خوف ضرر مالى، جانى يا آبرويى قرار گيرد، آن گاه است كه گزينش يكى از دو راه، تصميم حساب شده‏اى مى‏طلبد: 1) حفظ موقعيت خويش و گزينش راه مبارزه مخفى؛ 2) ابراز علنى مخالفت و تن دادن به هرگونه ضرر تا مرز شهادت.
با آن‏كه اغلب مردم، زندان كشيدگان، شكنجه‏ديدگان، زيانديدگان، جنگجويان و شهادت پذيران راه حق و عدالت را دوست دارند، اما گاه مى‏شود كه مبارزه علنى جز تلف شدن نيروها و امكانات گوناگون و انسانهاى مفيد و كار آفايده‏اى ندارد، مبارزه را به هدف خود نمى‏رساند و به يأس، سرخوردگى و تأخير در دستيابى به اهداف مى‏انجامد. اينجاست كه اهل مبارزه، راهى را برمى‏گزينند كه با كمترين هزينه آنها را به هدف خويش نزديكتر سازد و نيروها و امكانات ذخيره را از تلف شدن بازدارد و براى روز موعود حفظ كند، ضمن اين‏كه امكانى براى تقويت نيروها و امكانات و گسترش و اشاعه پيام فراهم سازد.
اين‏كه مرز تقيه و ذلت كجاست، و اين‏كه در زمان، مكان و موقعيتى خاص، جاى تقيه است يا مبارزه آشكار، نياز به آگاهى از عوامل و شرايطى دارد كه در هر زمان، مكان و موقعيت موجود است و محاسبه بازده كوتاهمدت و بلندمدت هر فعاليت نشان مى‏دهد. به هرحال، تأثيرگذارى عميق و پيشرفت در درازمدت بر تأثيرات مقطعى، زودگذر و سطحى ترجيح دارد.
پيش از اين، شرايط سياسى، اجتماعى، اقتصادى و دينى عصر صفوى و نگاه مردم و عالمان به حكومت را به اختصار بيان كرديم؛ شرايطى كه در بسيارى جهات متفاوت از شرايطى است كه بر دوران فعاليتهاى فشرده شريعتى حاكم است. بنابراين، نمى‏توان با نگاه حاكم بر شريعتى و معاصرانش، از عالم دوران صفوى
 

1-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 12، صص 162 - 163.
2-   كميت اسدى (در گذشته به سال 125 ه.ق) شاعر ستايشگر پيامبر و اهل بيت كه به همين خاطر از سوى هشام‏بن عبدالملك (خليفه اموى) زندانى شد و چون مى‏خواستند دست و زبانش را ببرند، از طريق تغيير لباس خود با همسرش گريخت.
3-   ابويوسف يعقوب اسحاق سكيت عالم به ادبيات عرب به ويژه علم نحو (شهادت: 246 ه.ق). متوكل (خليفه عباسى) تربيت دو فرزند خود را به او واگذارد. او شيعى و دوستدار اهل بيت بود. زمانى خليفه از او پرسيد: حسن و حسين را بيشتر دوست دارى يا دو فرزند مرا؟ گفت: من تو و فرزندان تو را با قنبر غلام على برابر نمى‏كنم. متوكل برآشفت و دستور داد تا زبان او را از كام بيرون كشيدند و غلامان خليفه، او را به بدترين وجه كشتند.
4-   براى آگاهى از ديدگاه شريعتى درباره كنار آمدن تشيع و نظام فقهى و اقتصادى آن با حكومت، نگاه كنيد به مجموعه آثار، ج 10، صص 86 - 87.
5-  على شريعتى، تشيع علوى، تشيع صفوى، ص 241.


و قبل از او توقع داشت كه گزينه‏اى جز تقيه را انتخاب كند.
ماندگارى شيعه و عقايدش، حفظ آثارش و تداوم راه پرنشيب و فرازش نشان داده است كه در مجموع و براى درازمدت، موضعگيرى عالمان طراز اول در برابر حاكمان و توجه به حفظ ميراث‏گذشتگان و انتقال آن به آيندگان، تصميمى درست بوده است گرچه ممكن است در اين موضعگيريها مرتكب خطاها، تملقها يا گونه‏هايى از ذلت‏پذيرى شده باشند.
بر اساس شواهدى بسيار، نمى‏توان گفت كه شريعتى اصل تقيه را منكر است، بلكه او مرز ممنوع تقيه را تملق و ذلت مى‏داند و با هرگونه تقيه‏اى كه آلوده به اين دو باشد مى‏ستيزد از آن رو كه ازديدگاه وى ديگر جايى براى بيان حقيقت و ادامه راه حق نمى‏ماند چرا كه حق، باطل را توجيه مى‏كند و راه آگاهى را مى‏بندد. براى شريعتى اين‏كه عالمى بتواند در كتاب خويش حديثى حاكى از ذلت امام در برابر حاكم ستمگر نقل كند پذيرفته نيست. او مى‏گويد كه: {چرا نتوانيم به مجلسى} فقط اين انتقاد را بكنيم كه چرا امام سجاد - اين زيباترين روح پرستنده، اين لطيفترين و زلالترين روح تاريخ انسان، اين فرزند حسين و زهرا و على و محمد، اين افتخار مذهب و مجسمه فضيلت و حريت - را موجودى معرفى كرده كه از ترس جانش، خود را علنا بنده يزيد مى‏خواند و مى‏گويد: اگر بخواهى، مرا بفروش و اگر بخواهى، مرا براى خودت، بنده‏وار نگه‏دار! و فقط بگوييم كه او همه ائمه ما را درباريهاى متملق جيره‏خوار دعاگو و ترحم‏خواه... معرفى مى‏كند، درست نيست و ائمه ما مجسمه جهاد و آزادى و تقوا و علم‏اند. اين همه اهانت، آن هم نه به نام دشمن، بلكه به نام دوست و مبلغ و نماينده و نايب، آن هم نه به نام يك نويسنده، بلكه به نام هادى خلق و مرجع دين و پيشواى فكر و فرهنگ و ايمان مردم، قابل تحمل نيست. انتشار اين پرونده‏سازيها عليه شخصيتهاى بزرگى كه افتخار انسانيت‏اند و براى مردم ما، تنها اميدهاى حيات و نجات و كمال و بيدارى و حركت و عزت، امروز، تشيع را رسوا مى‏كند، اهل بيت پيغمبر را بدنام مى‏سازد، شيعيان را در اين ذلت و زبونى و عجز و خواب و تسليم و رضاى در برابر هر سرگذشتى و سرنوشتى، بيشتر نگه مى‏دارد و روشنفكران را از مذهب گريزان و از مذهب على بيزار مى‏كند! اين همه تقيه، ريا، مصلحت، خوارى، ترس، گريه و زارى، عجز، يأس، خواب، بدنامى، سمپاشى، تخدير، خرافه، اهانت به همه مقدسات به نام تقدس و توهين به همه اهل بيت به نام ولايت، و سگ كردن انسان، و انعام كردن عوام، و ابزار كردن امام، و توجيه كردن سير جبرى فساد و ظلم به نام عترت و ولايت و شفاعت و دعا و توسل و انتظار و عاشورا كه تنها عوامل نجات معنوى و مادى ما و تأمين سعادت دنيوى و اخروى مردم ماست، تحمل‏پذير نيست(1).
خواننده پس از مطالعه متنهايى بدين‏گونه، چنين مى‏پندارد كه همه يا بخش عمده‏اى از بحارالانوار مجلسى را رواياتى تشكيل مى‏دهند با محتواى معرفى ذليلانه همه امامان شيعه، آن هم با نقشه‏اى از پيش طرحريزى شده و توطئه‏اى حسابگرانه و نظام‏يافته. اما واقعيت چيز ديگرى است: اول؛ اگر همه اين روايات نادرست باشند، همه آنچه شريعتى را در اين زمينه‏ها برمى‏آشوبد، در مورد همه ائمه، در مجموع به 30 صفحه از مجموع تقريبا 33 هزار صفحه‏اى بحارالانوار (يعنى كمتر از يك‏هزارم آن) نمى‏رسد و يك‏صدم بخش مربوط به زندگانى ائمه را نيز نمى‏پوشاند.
دوم؛ اگر به همين روايات انگشت‏شمار از آغاز تا پايان نظرى بيندازيم، گاه نكته‏هايى خواهيم يافت كه نشان مى‏دهد چنين رفتارهايى در آن موقعيت و شرايط، نه تنها ذلت و زبونى به حساب نمى‏آمده، بلكه نوعى زيركى شمرده مى‏شده است براى حفظ جان خود و هواداران، از كشته شدن بيحاصل و بدون پيام، همانند توبه‏نامه‏هايى كه زندانيان سياسى براى رهايى خويش و آغاز فعاليت مجدد مى‏نويسند، ضمن اين‏كه مطالعه مستقيم متن، چيزى غير از نقل غيرمستقيم و با كاهش و افزايش احساسگرايانه ناقل به ما خواهد بخشيد.
براى نمونه، به بخشى از همين مكالمه ميان امام سجاد (ع) و يزيد يا نماينده او(2) توجه كند:
اگر اقرار {به بندگى تو و اختيار تو در فروش يا نگهدارى خود} نكنم، مرا همانند مردى كه ديروز كشتى نخواهى كشت؟ يزيد لعنت‏الله عليه گفت: چرا! پس على‏بن الحسين (ع) فرمود: به آنچه مى‏خواهى، اقرار مى‏كنم. من بنده‏اى مجبورم؛ اگر خواهى نگاه‏دار و اگر خواهى بفروش. پس يزيد - كه خدا او را لعنت كند - گفت: آفرين بر تو؛ خون خود را حفظ كردى بى‏آن‏كه با اين كار از شرف خويش بكاهى.
سوم؛ اصل اين روايات، در برخى از كتابهاى مرجعى است متعلق به سده‏هاى سوم و چهارم هجرى كه مجلسى بحارالانوار را از آنها فراهم آورده است. در واقع، مجلسى ناقل آنهاست نه جعل كننده آنها. اثبات جعلى بودن هر يك از اين روايتها مستلزم بررسى رجال نقل كننده و متن آنهاست.
چهارم؛ به فرض جعلى بودن همه اين روايات، اولا امانتدارى يك گردآورنده حكم مى‏كند كه آنها رانقل كند؛ ثانيا مجلسى احتمالاتى براى صحت آنها در ذهن داشته و آنها را حاوى توهين به ساحت معصومان نمى‏دانسته است، چنان‏كه در بالا به يك احتمال اشاره كرديم و از متن گفت‏وگو نيز نوعى توريه و زيركى استشمام مى‏شود.
پنجم؛ به فرض اشتباه مجلسى و عالمان پيشين در احتمال صحت حديث، استخراج 10 يا حتى 100 روايت بحث‏انگيز و قابل تأمل از ميان 100 هزار روايت و بزرگنمايى آن به عنوان نمونه خدمت يا خيانت يك گردآورنده و مفسر حديث، كاملا دور از روش بررسى، نقد، تحليل و قضاوت علمى است، ضمن اين‏كه مجلسى گاه روايتهاى معارض آنها را هم نقل مى‏كند.
ششم؛ براى كسى كه در زندان يا بيرون زندان در معرض فشار، شكنجه يا كشته شدن است و تكليف او اين نيست كه خود را به كشتن بدهد، گفتن يا نوشتن مطالبى مورد نظر حاكم، به گونه‏اى كه به قتل ديگرى نينجامد، عيب، خفت، ذلت و عدول از اصول دانسته نمى‏شود. اگر نوشته‏هايى كه به عنوان سند تأييد شريعتى در زندان يا بازداشت، نسبت به رژيم شاهنشاهى ارائه مى‏شود واقعا از او باشد، هيچ يك از كسانى كه با اصول مبارزه و دستورهاى اسلام در مورد تقيه و توريه آشنا هستند، نه در حال و نه در آينده، اين را به حساب سازشكارى شريعتى با نظام حاكم نخواهند گذاشت.
ملاحظه مى‏شود كه ارائه نظر علمى درباره نادرستى يك حديث - حتى اگر ساختگى باشد - كار آسانى نيست.
3. مافوق انسان دانستن معصومان. شريعتى نقل بسيارى از فضايل خارق‏العاده معصومان را حمل بر اين مى‏كند كه آنها مافوق انسان معرفى مى‏شوند و بنابراين نمى‏توانند اسوه انسانها باشند؛ بلكه تنها كسانى مى‏توانند اسوه و الگو قرار گيرند كه انسانهاى مافوق يا - به تعبير ديگر - انسانهاى متعالى و برترين انسانها باشند نه مافوق انسان. بر اين اساس، او بسيارى از اين فضايل خارق‏العاده را ساختگى يا دست‏كم بازگويى و اشاعه آنها را مضر يا حداقل بيفايده مى‏داند. از ديدگاه شريعتى، معصومان، انسانهاى متعالى و مافوق‏اند.
اين اختلاف ميان ديدگاه شريعتى و ديدگاه عالمان بزرگ شيعه (به عنوان ناقلان روايات بسيارى كه در فضايل معصومان به آنها رسيده است) و مجلسى (به عنوان يكى از ناقلان بسيارى از اين روايات) را بايد ناشى از يك سوء تفاهم و نقص و كاستى در خوانش متن سنت از سوى شريعتى در زمينه تعريف انسان دانست. بر اساس قرآن و متون مذهبى و روايات سنتى، انسان بالاترين موجود هستى و حتى برتر از فرشتگان است. موجودى است خداگونه كه بايد به سوى خدا برود بى‏آن‏كه براى اين رفتن، مرزى جز ذات خدا باشد. انسان مى‏تواند همه صفات و ويژگيهاى خدا را به كمال كسب كند تا جايى كه تفاوتى ميان او و خدا نباشد جز آن‏كه خدا خالق است و او مخلوق، خدا كاملا مستقل است و او كاملا وابسته به خدا. با كسب اين صفات، انسان داراى همه علم و همه قدرت خدا مى‏شود و مى‏تواند هرچه اراده عالمانه او اجازه مى‏دهد در عالم هستى تصرف كند و حتى همانند خدا به آفرينش بپردازد. اين استعداد بالقوه در همه انسانها موجود است. معصومان بالفعل به آن دست يافته‏اند، ضمن اين‏كه خداوند بيكار نمى‏نشيند و هر روز جلوه‏اى و نيرويى تازه در عالم بروز مى‏دهد و معصومان، هر روز به علمى تازه و قدرتى تازه دست مى‏يابند.
بر اساس متون اصيل اسلامى، خداوند نور است، طينت معصومان از نور است و شيعيان و مؤمنان از همان طينتى آفريده شده‏اند كه معصومان. در نتيجه طينت مؤمنان و پيروان حق نيز از نور است و همه از يك سنخ‏اند در مراتبى مختلف.
حال اگر انسان را موجودى تعريف كنيم با اين ويژگيهاى بالقوه، آن‏گاه انسان به هرچه فضايل دست يافته باشد؛ باز انسان است و در اين مراتب، معصومان انسانهاى مافوق‏اند. مافوق انسان تنها خداست. آنچه به زعم شريعتى مافوق انسان است چيزى نيست جز همين انسان مافوق.
با اين تعريف از انسان، هيچ چيز درباره معصومان و انسانهاى متعالى غلو نيست جز آنچه آنان را مستقل از خدا يا همرتبه او بداند. از اين نظر همه چيز درباره انسان ممكن است جز آنچه به غلو برسد يا وقوع آنها در جهان محدود، به تضادها و تناقضاتى بينجامد.
ج. نقد شريعتى بر روش مجلسى
شريعتى گاه به طور مستقيم به نقل رواياتى از بحارالانوار، توحيد مفضل يا حق‏اليقين مجلسى مى‏پردازد و آنها و روش مجلسى در تحليل و تفسير آنها را نقد مى‏كند و حتى به اين‏كه مجلسى آنها را نقل كرده است اعتراض روا مى‏دارد. او بحارالانوار را يك دايره‏المعارف(3)، يك منبع و يك گنجينه بزرگ(4) مى‏داند، اما معتقد است كه: اگر جهت باشد، تمام كتاب بحارالانوار به عنوان يك منبع و يك گنجينه بزرگ، به درد متفكرى مى‏خورد كه جهت دارد و جهت اجتماعى - زمانى - اسلامى را دقيقا كشف كرده است... اما اگر كسى جهت نداشته باشد، اگر فقط و فقط به قرآن هم مراجعه كند و هيچ كتاب ديگر هم مراجعه نكند، نه تنها دو پول ارزش ندارد، بلكه همان قرآن به عنوان عامل انحراف درمى‏آيد(5). بنابراين، شريعتى صلاح نمى‏داند كه بحارالانوار به دست هر منبرى بيفتد(6).
شريعتى در يك مورد، همانند يك عالم سنتى و ناقد حديث، روايتى را نقل، رجال آن را جرح و متن آن را جزءبه‏جزء نقد مى‏كند و بر روش مجلسى در نقد و توجيه حديث خرده مى‏گيرد و حرفهايى نو را بر آن مى‏افزايد(7). اين روايت مربوط به ازدواج شهربانو با امام حسين (ع) است، از ديرباز نيز مورد اختلاف بوده و در بحارالانوار مجلسى به نقل از اصول كافى آمده است(8).
در ديگر موارد، شريعتى به نقد تفسير مجلسى از يك حديث در بحارالانوار درباره شباهت انسان و خدا و ارائه تفسيرى جديد از آن مى‏پردازد(9)، يا گلايه مى‏كند از اين‏كه چهره فاطمه (س) آن‏گونه كه بايد، در آثار مذهبى - مانند برخى آثار فارسى مجلسى - تصوير نشده است(10). در يك مورد نيز با كتاب توحيد مفضل (ترجمه مجلسى) شوخى مى‏كند(11).
جمعبست
در مجموع، چهره‏اى كه شريعتى از مجلسى و آثار او ارائه مى‏كند، به خاطر برخى درونمايه‏هاى اطلاعاتى نادرست كه به آن اشاره كرديم، با واقعيت فاصله‏اى بسيار دارد. شريعتى با كنار هم گذاشتن برخى اطلاعات نادرست - كه آنها را درست مى‏پندارد -، برخى تحليلهاى خود كه براساس آنها ارائه شده است، برخى ديدگاههاى عقيدتى خويش، برخى گزيده‏هاى نادر از برخى آثار مجلسى، به علاوه برخى خطاهاى علمى و سياسى او و بزرگنمايى هر يك از آنها، نقشى ديگرگون از مجلسى رقم مى‏زند.
سيماى مجلسى با نقش‏نگارى شريعتى - جز در برخى خطوط فرعى چهره او - غير از آنى است كه به مدد تحقيق ترسيم مى‏شود. شايد بتوان گفت شريعتى با مجلسى همان كرده است كه مخالفان پژوهشگريز تقليدمدار اندك‏مايه عيبجويى هياهوگر شريعتى با شخصيت و آثار شريعتى كردند و بسيارى را از درك پيامهاى ارزشگرا و نكات سودمند و حركت آفرين آثارش بازداشتند.
اين حقايق نيز جاى پرسش و بررسى دارد كه مگر در عصر شريعتى، جوانان عمدتا بحارالانوار مجلسى مى‏خواندند يا از مضامين آن آگاهى داشتند؛ يا اكثر مبلغان كم‏سواد، برخى روايات مسئله‏دار آن را درباره تقيه ائمه بر منبر مى‏گفتند؛ يا بيان لزوم بازنگرى و نقد روايات مذهبى و پژوهش نقادانه در آثار و فعاليتهاى عالمان گذشته ايجاب مى‏كند كه همه شخصيت، همه افكار و همه فعاليتها و آثار مثبت آنها را نفى كنيم؛ يا...؟
با اين همه، از شريعتى بيش از اين انتظار نبايد داشت. محدوديتهايى را كه در آغاز برشمرديم بايد افزود بر اين‏كه شريعتى، اصولا يك فيلسوف يا فلسفه‏دان، نظريه‏پرداز سياسى، اقتصاددان، كارشناس اقتصاد اسلامى، انسانشناس يا روانشناس، دين‏شناس، جامعه‏شناس، تاريخدان، مفسر، حديث‏شناس و فقيه نبود، گرچه در همه اين زمينه‏ها گفته‏ها و نوشته‏هايى دارد. شريعتى... يك متفكر و نظريه‏پرداز اجتماعى بود. نظريه‏پردازان اجتماعى معمولا از رشته‏هاى مختلف علوم انسانى مدد مى‏گيرند تا نظريه‏اى را در مورد جامعه تدوين كنند(12).
 

1-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 1، صص 22 - 23. نيز براى آگاهى از رواياتى كه شريعتى در اين‏باره آنها را از بحارالانوار نقل و نقد مى‏كند، نگاه كنيد به: على شريعتى، تشيع علوى، تشيع صفوى، صص 188 - 203.
2-   مجلسى بر اين حديث اشكال مى‏كند كه به نقل سيره‏نويسان، يزيد پس از خلافت پا به مدينه ننهاده و حتى از شام نيز خارج نشده است. بنابراين، اين شخص ممكن است مسلم‏بن عقبه فرستاده يزيد باشد كه او را براى گرفتن بيعت از مردم به مدينه گسيل داشته بود. مجلسى سپس بخشى از يك متن تاريخى را نقل مى‏كند كه با نقل پيشين منافات دارد (بحارالانوار، ج 46، صص 137 - 139).
3-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 1، ص 9.
4-   پيشين، ج 2، ص 38.
5-   پيشين، ج 2، ص 38.
6-   پيشين، ج 19، ص 354.
7-   نگاه كنيد به: على شريعتى، تشيع علوى، تشيع صفوى، صص 111 - 129.
8-   محمدباقر مجلسى، بحارالانوار...، ج 11، ص 4.
9-   على شريعتى، مجموعه آثار، ج 23، صص 250 - 251.
10-   همان، ج 21، صص 8 - 10.
11-   براى توضيح بيشتر نگاه كنيد به: مسعود پدرام، مقاله نگاهى ديگر به جايگاه شريعتى
12-   در مجموعه مقالات شريعتى و نقادى سنت، از انتشارات دفتر پژوهشهاى فرهنگى دكتر على شريعتى، خرداد 1377.
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

خبرنامه

برای عضویت در خبرنامه ، آدرس ایمیل خود را وارد نمایید توجه: لطفا پس از عضویت، با مراجعه به ایمیل خود، عضویتتان را تایید کنید

 

اوقات شرعی

کتاب ماه

کتاب جهاد با نفسعنوان کتاب: جهاد با نفس (كتاب جهاد النفس وسائل الشيعه)

نويسنده:حر عاملي

مترجم:افراسيابي علي

تاریخ نشر: 1386

محل نشر / ناشر: قم / قلم