سزاى قاتل على (ع )

قطب راوندى و ابن شهر آشوب و على بن عيسى اربلى از ابن وفا روايت كرده اند كه گفت : روزى من در مسجد الحرام بودم مردم را ديدم كه بر دور مقام ابراهيم جمع شده بودند از علت اجتماع مردم پرسيدم ، گفتند كه : راهبى مسلمان شده است چون به نزديك مقام آمدم ، مرد پيرى ديدم با جثه عظيم جبه پشمينه پوشيده بود كلاه پشمينه بر سر داشت در برابر مقام ابراهيم (ع ) نشسته شنيدم كه مى گفت :
من در كنار دريا صومعه اى داشتم ، روزى از صومعه خود به دريا نگاه مى كردم ، ناگهان ديدم مرغى مانند كركس از هوا پايين آمد، بر سنگى نشست كه از ميان دريا بلند شده بود و قى كرد پس يك چهارم انسانى از گلوى او افتاد آن گاه پرواز كرد و ناپيدا شد و بعد از ساعتى برگشت باز يك چهارم انسانى را قى كرد چون چهار مرتبه چنين كرد، قى كرده هاى او به يكديگر وصل شد و مردى شد و ايستاد.
من از آن حالت بسيار تعجب كردم ، بعد از ساعتى آن مرغ باز برگشت يك چهارم او را جدا كرده خورد و پرواز كرد، پس برگشت باز يك چهارم ديگر را برداشت باز پرواز كرد تا آن كه چهار مرتبه چنين كرد همه آن مرد را فرو برد و پرواز كرد پس تعجب من زياد شد پشيمان شدم كه چرا از آن مرد نپرسيدم كه تو كيستى به حيرت به آن سنگ نگاه مى كردم ناگاه ديدم آن مرغ برگشت يك چهارم بدن آن آدم را قى كرد تا آن كه در مرتبه چهارم مردى شد و ايستاد.
پس من به كنار دريا رفتم او را صدا زدم كه تو كيستى ؟ مرا جواب نگفت . پس گفتم : به حق آن خداوندى كه تو را خلق كرده است بگو كه تو كيستى ؟
گفت : منم ابن ملجم .
گفتم : بگو كه عمل تو چه بوده است كه به اين عذاب مبتلا شده اى ؟ گفت على بن ابى طالب را كشته ام حق تعالى اين مرغ را بر من موكل كرده است مرا اين گونه تا روز قيامت عذاب مى كند.
ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه چون استخوان هاى پليد آن ملعون را در گودالى انداختند پيوسته اهل كوفه صداى فرياد و ناله از آن گودال مى شنيدند.(442)

 

442-جلاء العيون ص 338 339.
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: