طبيب نااميد شد

على (ع ) را آوردند و در بستر خواباندند. طبيعى است به نام اسيد بن عمرو،
كه از تحصيل كرده هاى جندى شاهپور و عرب بوده و در كوفه مى زيسته را براى معاينه زخم اميرالمؤ منين (ع ) مى آورند، اين مرد با وسايلى كه آن روز داشتند معاينه كرد، درك كرد كه زهر وارد خون حضرت شده است كه ديگر اظهار عجز كرد و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (ع ) اگر وصيتى داريد وصيت خودتان را بفرماييد. خود آن لعين ازل و ابد وقتى كه ام كلثوم مى رود سراغش و شروع مى كند به او بدگويى كردن كه پدر من با تو چه كرده بود كه چنين كارى را كردى و بعد وقتى كه مى گويد كه اميدوارم كه پدرم سلامتى خودش را باز يابد و روسياهى براى تو بماند. تا اين جمله را ام كلثوم گفت ، او شروع كرد به حرف زدن ، گفت : خاطرت جمع باشد من اين شمشير را به هزار درهم يا دينار خريدم و هزار درهم يا دينار داده ام كه اين را مسمومش كرده اند و سمى به اين شمشير ماليده ام كه نه تنها بر فرق پدرت كه اگر بر سر تمام اهل كوفه يك جا وارد مى شد، هلاك مى شدند. مطمئن باش كه پدرت ديگر نمى ماند.(420)

 

420-نهج البلاغه صبحى صالح كلام 23 و ص 378.
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: