به اسير كن مدارا

بعد از ساعتى كه از ضربت خوردن على (ع ) مى گذشت ، حضرت اميرالمؤ منين (ع ) چشم گشود مى گفت : اى ملايكه پروردگار من ! رفق و مدارا كنيد با من . پس حضرت امام حسن (ع ) فرمود: اين دشمن خدا و رسول و دشمن تو ابن ملجم است ، حق تعالى تو را بر او قدرت داده است و نزد تو حاضر كرده اند او را. چون حضرت را نظر بر آن ملعون افتاد. به صداى ضعيفى گفت : اى بدبخت بر امر عظيمى اقدام نمودى ، آيا بد امامى بودم من براى تو كه اين چنين مرا جزا دادى ؟ آيا مهربان نبودم بر تو؟ آيا تو را بر ديگران اختيار نكردم ؟ آيا به تو نيكى نكردم و عطاى تو را زياده از ديگران ندادم ؟ آيا نمى گفتند مردم كه تو را به قتل رسانم و من به تو آسيبى نرسانيدم و در عطاى تو افزودم با آنكه مى دانستم كه تو مرا خواهى كشت ، ليكن مى خواستم حجت خداى تعالى بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بكشد، خواستم كه شايد از گمراهى خود برگردى ، پس گمراهى بر تو غالب شد مرا كشتى ، اى بدبخت ترين بدبختان .
پس آن ملعون گريست و گفت : يا اميرالمؤ منين آيا تو مى توانى كسى را كه بر در جهنم است نجات دهى ؟ پس اميرالمؤ منين (ع ) براى آن ملعون به امام حسن (ع ) سفارش كرد فرمود: او را طعام و آب بده و دست پاى او را در زنجير مكن ، و با او رفق و مدارا كن . چون من از دنيا بروم او را به ضربت قصاص كن و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مكن كه دست و پا و گوش و ساير اعضاى او را نبرى ، كه حضرت رسول (ص ) فرمود كه : زنهار مثله مكنيد اگر چه سگ درنده باشد، و اگر شفا يابم من سزاوارترم به آنكه او را عفو كنم زيرا كه ما اهل بيت كرم و عفو و رحمتيم .(382)

 

382-تاريخ 14 معصوم ، ص 346 340
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: