ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه : مردى از علماى يهود به خدمت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آمد در هنگامى كه حضرت از جنگ خوارج نهروان مراجعت نموده بود، پرسيد كه : يا على تويى وصى پيغمبر آخر الزمان ؟
فرمود: بلى .
يهودى گفت : بر وصى هر پيغمبرى هفت بليه و امتحان وارد مى شود در حيات پيغمبر، و هفت بليه بعد از وفات آن پيغمبر، تو بگو كه آيا نسبت به تو هم واقع شده است ؟
چون آن حضرت آن بليه ها و امتحان ها را بيان فرمود، اصحاب آن حضرت همه حاضر بودند و همه تصديق نمودند.
بعد از آن فرمودند: يكى ديگر از بليه هاى من مانده و نزديك است كه آن بليه بر من وارد شود، پس آن يهودى به گريه آمد، و اصحاب آن حضرت به فغان آمدند و گفتند: يا على ! آن خصلت آخر را بيان فرما؟
حضرت اشاره به ريش مبارك خود نمود فرمود: بليه آخر آن است كه اين ريش از خون اين موضع تر خواهد شد و اشاره به سر مبارك خود نمود.
چون حضرت اين خبر وحشت آور را فرمود، صداهاى مردم در مسجد به گريه بلند شد، شيون مردم به حدى رسيد كه در كوفه هيچ خانه نماند مگر آنكه اهلش از ترس آن صدا بيرون دويدند. آن يهودى در همان ساعت بر دست آن حضرت مسلمان شد، پيوسته در خدمت آن حضرت بود تا آنكه آن حضرت به درجه شهادت فايز گرديد، و ابن ملجم را گرفتند و به خدمت امام حسن (ع ) آوردند، در آن وقت آن يهودى حاضر بود و مردم بر دور امام حسن (ع ) جمع شده بودند، و آن ملعون را در پيش آن حضرت بازداشته بودند، پس آن يهودى به آن حضرت گفت : اى ابومحمد بكش اين لعين را خدا او را بكشد، به درستى كه من خوانده ام در كتابى كه بر حضرت موسى نازل شده است كه اين بدبخت گناهش بزرگتر است از پسر آدم كه برادر خود را كشت ، و از قدار پى كننده ناقه صالح .(326)