شكايت از قريش

(عبدالرحمان بن عوف ) مرا گفت : اى پسر ابوطالب ! تو به اين امر (خلافت ) بسيار دل بسته اى ؟ گفتم : دل بسته و شيفته آن نيستم بلكه ميراث رسول خدا (ص ) و حق را خواسته ام . ولاى امت وى در رتبه بعد از او براى من است و شما حريص تر از من هستيد كه ميان من و حقم حايل گشته ايد و با زور و شمشير آن را از من گرفته ايد.
بار خدايا! من از قريش به درگاه تو شكايت مى كنم ، آنها قطع رحم كردند و روزگارم را تباه ساختند و حق مرا انكار كردند، و مرا حقير شمردند و منزلت والاى مرا كوچك دانستند و در مخالفت با من اجتماع و اتفاق كردند. حق مرا كه همانند لباس بر تن بود به تاراج بردند و سپس گفتند: اگر خواهى با رنج و اندوه شكيبا باش و يا با حسرت و دريغ جان بسپار!
به خدا سوگند! آنها اگر مى توانستند، نسبت خويشاوندى مرا هم انكار مى كردند چنان كه پيوند سببى را قطع كردند اما راهى بر اين كار نيافتند.
حق من بر اين امت همانند مردى است كه از قومى بستانكار باشد (و او بايد تا رسيدن زمان طلب خود صبر كند) پس اگر آن قوم به وظيفه عمل كرده و حق او را ادا كنند آن را با تشكر و سپاس مى پذيرد و اگر در تسليم حق او تا موعود تاءخير انداختند، باز آن را مى گيرد بى آن كه سپاس ‍ گزارد. آرى مرد اگر رسيدن حقش به تاءخير افتد بر او عيبى نيست ، بلكه عيب بر كسى است كه حقى را به دست آورد كه از آن او نباشد. نكوهش ‍ بايد كسى شود كه آنچه حق او نيست بگيرد. رسول خدا (ص ) ضمن وصاياى خود به من فرمود:
(اى پسر ابوطالب ! ولايت امت من با تو است . پس اگر بر زمامدارى تو با عافيت و هم دلى تن دادند و ولايت را بر تو واگذاشتند، به تصدى و اداره آن قيام كن و اگر اختلاف كردند آنها را به حال خود واگذار، كه خداوند سبحان براى تو نيز راهى براى رهايى از مشكلات فراهم خواهد ساخت ).(88)

 

88- كشف المحجّه ، ص 184.
 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل: