دعا معراج مومنین و راه زندگی - 47
ذكر در دعا بر دو پايه مهم استوار است:
الف - شناخت خدا خداشناسى
ب - شناخت نفس خودشناسى
چه رابطهاى ميان خداشناسى و خودشناسى بوده؟ و چرا در حديث آمدهاست؟
كه: "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ."
"هر كه خودش را شناخت، به راستى خداوندش را شناخته."
پاسخ اين است كه بنابر جهانبينى اسلامى، در عالَمِ هستى فقط دو چيزوجود دارد، و آن دو چيز كه از هم كاملاً متمايز هستند:
- خداوند آفريننده روزى دهنده پديد آورنده نگارنده كه نامهاى نيك )اَسماءِحُسنى( از آن اوست.
- آفرينش خداى سبحان متعال.
اينكه تعبير "چيز" )شيىء( را بكار مىبرم، فقط از اينروست كه تعبيرىديگر خدايانى وجود ندارند.
پس هر چيزى جز خدا، آفريدهاى است كه ذاتاً ضعيف، درمانده و محدوداست و خداوند بر او سرپرستى دارد و او ذاتاً بى نياز از آفريدگان و سرپرست آناناست. و درست است كه بر او كلمه "شيىء" را اطلاق مىكنيم، امّا به اين مفهوم،نه به اثبات شيئيّت و چيز بودن بر او؛ فقط مىتوانيم بگوييم: "چيزى نه همچونچيزهاى ديگر"، زيرا تعابير وقتى به افق توصيف خدا مىرسند از بيان ناتوانمىمانند، همه الفاظ از اينكه خدا را وصف كنند عاجزند، مگر نه اين است كهالفاظ، ساخته ما و در سطح ما انسانها هستند؟ پس چگونه الفاظ كه خود مخلوقهستند اين خالق بلند مرتبه را كه عقل از توصيف او باز مىماند و راهى جز تمايل بهسوى او را ندارد، وصف كنند؟
فقط از جهت تعبير اين امر كه خدا بى وجود و عاجز نيست، به او شيىءوچيز مىگوييم و ما را كافى است كه خالى بودن خدا از صفات درماندگى و عجز رابراى او اثبات كنيم، امّا اثبات صفات كمال با صورت، شكل و حالتى كه بوسيلهآن، اين صفات را تجسّم و تصوّر كنيم، در مورد خدا درست نيست.
ما فقط مىتوانيم "او را از حدّ تعريف خارج بدانيم." هنگامى كه مىگوييم:"خدا موجود است" منطورمان اين است كه "بى وجود" نيست و زمانى كهمىگوييم: "خدا بى نياز است."، يعنى او ناتوان و درمانده نيست، امّا بىنيازىو غناى او چيست و چگونه است؟ اينها قضايايى است كه عقل ما به آن نمىرسدوچطور ممكن است برسد در حاليكه حتى از شناخت مخلوقات، عاجز است تاچه رسد به شناخت خدا.
بنابراين در عالَم هستى "دو چيز" وجود دارد: "چيزى نه همچون ديگرچيزها" كه خداست و چيزى ديگر كه مخلوق خداست. وما اگر بخواهيم صفتىبراى خداوند اثبات كنيم پس ناچار بايد صفت آفريدگان را از او نفى نماييم؛ اگرمخلوق را ناتوان ديديم، بگوييم كه خداوند ما برتر از ناتوانى و بى نياز است، اگرمخلوق را محدود به زمان و مكان يافتيم، بگوييم كه خدا بى حدّ و مكان است، مابه هيچ وجه نمىتوانيم بگوييم: بر چه؟ در چه؟ براى چه؟ و چگونه؟ زيرا اينكلمات در برابر عزّت و بىنيازى خدا فرو مىريزند.
پس اگر در جهان بيش از دو چيز وجود ندارد و آن خالق و مخلوق است؛وهرگاه انسان، حقيقت مخلوق بودن وضعف و عبوديت خود را شناخت، خداىخود را نيز شناخته است، به اين اعتبار كه آفرينش چيزى غير از اوست و او چيزىغير از آفرينش و آفريدگان، يعنى صفات آفريدگان در خور او نيست.
از اينجاست كه مىفهميم ميان خداشناسى و خودشناسى تا چه حد ارتباطوجود دارد، پس براى آنكه به خداشناسى برسيم بايد از راه خودشناسى برويم:
)سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...(.
)سوره فصّلت، آيه 53)
"بزودى نشانههاى خود را در جهان برون و درو نشان بدانان مىنماييم تا براىآنان پديدار شود كه او حقّ است."
خودشناسى راهى است براى خداشناسى، به خود بازگرد و بپرس: منضعيف هستم يا قوى؟ درمانده هستم يا توانا؟ نيازمندم يا بى نياز؟ و براى جستنپاسخ درست به عمق وجود خود رجوع كن؛ از راه فطرت، حقيقت را خواهىيافت: من ضعيف و درمانده و نيازمندم پس به كسى قوى، توانا و بى نياز باشدمحتاجم.
از طريق اين معادله كه آن را به روشنى و فراوانى در دعاها مىبينيم، بهشناخت خدا مىرسيم. اين معادله خويشتن ما را، براى پس از يك سو اندازهضعف، درماندگى و نياز خود و از سوى ديگر خداوند عزّت را -كه خالق، قوى،توانا و بى نياز است- مىشناسيم.
براى توضيح بيشتر، بعضى از قسمتهاى دعاى "عرفه" را مىخوانيم، بايداين عبارات را با تدبّر بيشتر و بازگشت به وجدان و فطرت خواند:
خدايا من در بى نيازى خود نيازمندم پس چگونه در نياز خود نيازمندنباشم؟
خدايا من در دانش خود نادانم پس چگونه در نادانى خود نادان نباشم؟
سپس دعا به اينجا مىرسد كه:
خدايا مرا از خوارى خويشتن بدر آور و از شكّ و شرك خود پيش از مرگپاكم كن، با تو پيروز مىشوم پس ياريم كن، بر تو توكّل مىكنم پس رهايم نه ساز و ازتو مىخواهم پس نااميدم مگردان و به فضل تو مايلم، پس محرومم نفرما.
و همينطور به بيان و توضيح اين معادله ادامه مىدهد كه: جهل حقيقىانسان و ضعف و نياز واقعى او، همگى سرپرستى، برترى، بى نيازى و قدرت خدارا آشكار مىكنند. در بخش ديگرى از اين دعا مىخوانيم:
خدايا چگونه نا اميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟ يا چگونه خوار شوم درحاليكه به تو توكّل كردهام؟ خدايا چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا در خوارىگرفتار كردهاى؟ يا چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟ خدايا چگونهنيازمند نباشم در حاليكه تو مرا در ميان نيازمندان جاى دادى؟ يا چگونه نيازمندباشم در حاليكه تو با بخشش خود مرا بى نياز كردى؟
و امام حسينعليه السلام اين چنين با دعاى خود اين حقيقت را آشكار مىكند كه:انسان هرگاه بى نياز باشد بايد از خود بپرسد:
اين بى نيازى از كجاست؟
و كيست كه از آن نگهدارى مىكند؟ آيا او خدا نيست؟
بنابراين بى نيازى انسان دليل نياز اوست.
در مورد دانشمندان نيز چنين است، اگر خدا آنان را به نورِ وجود، عقلوعلم، يارى ندهد بزودى علمشان را از دست مىدهند. پس انسان فقط به يارىخداست كه چيزى مىداند.
امّا، ما هرگاه به ضعف، نياز و محدوديت زندگى خود پى ببريم از جهتىديگر به بىنيازى و قدرت خود پى بردهايم، زيرا ما خداوندى بى نياز داريم و برخدايى قوى تكيه كردهايم، از اينروست كه امام حسينعليه السلام مىفرمايد:
"خدايا چگونه نااميد شوم در حاليكه اميدم تويى؟"
نااميدى از ذات انسان است، امّا هرگاه خداوند اميد او باشد، نااميدنمىشود.
يا چگونه خوار شوم در حاليكه به تو توكّل كردهام؟
ذات انسان، داراى سستى و پستى است، امّا هرگاه به خدا توكّل كند سستو پست نخواهد بود.
چگونه عزّت خواهم در حاليكه مرا گرفتار ذلّت كردهاى؟
انسان مىخواهد عزيز باشد، امّا چه كارى مىتواند بكند وقتى همهمخلوقات خوار و ذليل هستند؟
يا چگونه عزّت نخواهم در حاليكه به تو منسوبم؟
بنابراين، عزّت براى انسانى از طريق انتساب به خدا حاصل مىشود، كافىاست كه انسان بگويد: من "بنده خدا" هستم، تا در زندگى عزيز باشد.
اين معادله را در دعايى ديگر مىيابيم:
"اى مولاى من! اى مولاى من!
تو مولا هستى و من بنده و آيا كسى جز مولا به بنده مهربانى مىكند؟
اى مولاى من! اى مولاى من!
تو عزيزى و من خوار و آيا كسى جز عزيز به خوار مهربانى مىكند؟"
پس اساس ذكر فهميدن اين معادله است: "وقتى خود را شناختى، خدا راشناختهاى" و عكس آن نيز درست است: "هرگاه درپى شناخت خدا بودى، خداهم خود را و نيز تو را به تو مىشناسد". پيداست كه در اينجا دو نوع شناخت وجوددارد؛ شناخت عقلى كه شناخت خدا از طريق عقل و دليلهاى كلامى است و نيزشناخت وجدانى كه انسان در آن به حالت كشف حقايق، آنگونه كه آنها را با نور دلببنيد، مىرسد. خلاصه سخن اينكه: شناخت خدا با شناخت خوصيّات نفس،كامل مىشود و اين از طريق تدبّر در دعا و فهميدن نماز است تا بدانيم كه خدامراقب ماست و ما با او مناجات مىكنيم و فقط خشيت او در دل ما هست. در دعامىگويد:
خدايا مرا چنان كن كه "خشيت" تو را داشته باشم، آنگونه كه گويى تو رامىبينيم.
منبع : دعا معراج مومنین و راه زندگی
نویسنده : آیت الله محمّدتقى المدرسى