مردى صالح از اهل دهقانان (از توابع اصفهان ) گفت : يـك روز بـه امـامـزاده قـيـس مـشـرف شدم و خيال داشتم به همگين (از توابع سميرم واطراف شهرضاى اصفهان ) بروم .
هـوا سـرد بـود.
تـاريـكـى شب مرا گرفت و راه را گم كردم .
با خود گفتم امشب از سرماهلاك مـى شـوم و يا آن كه گرگ مرا مى درد.
بيچاره شدم و همان جا به امام زمان (ع )متوسل گشته و زارى نمودم .
ناگاه هوا روشن شد و مثل اين كه كسى دستم را گرفت .
طولى نكشيد كه به سرعت ,سه فرسخ را طى و خود را در قبرستان همگين ديدم و باز هوا تاريك شد
منبع :کتاب کرامات امام مهدی (عج) یا خلاصه العبقری الحسان