(از سری داستانهای کسانی که به محضرشریف امام زمان(عج) رسیده و در هنگام تشرف آن حضرت را نشناخته اند)
احمد بن راشد مى گويد: مردى از اهل مدائن براى من نقل كرد: مـن بـا رفيق خود به حج مشرف شدم .
در يكى از مواقف (احتمالا عرفات ) در حال وقوف جوانى را ديديم كه نشسته و ازار و ردايى پوشيده بود و نعلين زردى به پاداشت ازار و رداى او را صد و پنجاه دينار تخمين زديم , اما اثر سفر را در او مشاهده ننموديم .
در هـمان وقت سائلى نزد ما آمد او را رد كرديم .
سائل به نزد آن جوان رفت و از اوسؤال كرد جوان از روى زمـين چيزى برداشت و به او داد سائل دعاى بسيار زيادى درحق او نمود.
پس از لحظاتى آن جـوان برخاست و از نظر ما غايب شد.
من و رفيقم نزدسائل رفتيم و از او جويا شديم كه مگر آن جوان چيزى به تو داد كه اين قدر براى اودعا كردى ؟ آن سـائل قـطـعه اى طلاى خالص به ما نشان داد و وقتى آن را وزن كرديم , بيست مثقال بود.
اين مـعـجـزه را كه ديديم به رفيق خود گفتم : مولايمان نزد ما بود, ولى او رانشناختيم .
بعد از آن به دنـبـال او تـمام مواقف را گشتيم , اما حضرتس را نديديم .
ازكسانى كه در اطرافش بودند (اهالى مكه و مدينه ) راجع به او سؤال كرديم .
گفتند: جوانى است علوى و هر سال پياده به حج مى آيد
منبع :کتاب کرامات امام مهدی (عج) یا خلاصه العبقری الحسان