18- تشرف صاحب كتاب الزام الناصب در راه نجف

18- تشرف صاحب كتاب الزام الناصب در راه نجف
(از سری داستانهای کسانی که به محضرشریف امام زمان(عج)  رسیده و در هنگام تشرف آن حضرت را نشناخته اند)

آقاى شيخ على يزدى حائرى فرموده اند: در سال معروف به غريقيه كه نزديك به پانصد نفر از زوار اميرالمؤمنين (ع ) در مسيركربلا به نجف بـراى درك زيـارت روز مـبـعث , در شط كوفه غرق شدند, من هم با عيال و اثاثيه زيادى به همراه عـموى خود به نام حاج عبدالحسين , از كربلاى معلى خارج شديم و تا نزديك سدى , كه به دستور مرحوم حاج عبدالحسين شيخ العراقين بنا شده بود, رفتيم .
نـاگـاه هـوا دگرگون شد و بادهاى سخت وزيدن گرفت گرد و خاكى ايجاد شد ابرهاى قطعه قـطعه در هوا نمايان و همديگر را گرفته و متراكم شدند.
رفته رفته نم نم باران ,باريدن گرفت تا آن كـه بـاران شـديد شد و به تگرگ مبدل گرديد.
هر دانه تگرگى كه ازآسمان مى آمد به اندازه نارنج كوچك و يا گردوى بزرگى بود.
وضـعـيـت مـا وخـيـم و دنيا بر ما تنگ شد و بلا نازل گرديد.
يقين كرديم كه هلاك خواهيم شد.
بسيارى از چهارپايان از آن تگرگ دستخوش هلاكت گرديدند و مردم همه مضطرب شدند.
بعضى از آن تگرگها كه بر سر افراد مى خورد, آنها را به هلاكت مى رساند.
بعضى از مردم هم منتظر بودند كـه تـا چـه وقـت تگرگ به سرشان اصابت كند.
عده اى هم مثل ديوانگان از اين طرف به آن طرف مى دويدند به اميد آن كه از اين مهلكه جان سالم بدر برند.
سـرما بحدى شديد شد كه دست و پاى همگى مثل چوب خشك گرديد و چهارپايان از حركت باز ماندند.
به عمويم گفتم : كارى كن كه به مركز سليمانيه برسيم .
به جايى كه قايقها توقف مى كنند برو و صاحبان آنها را خبر كن , شايد بيايند و ما را حمل كنند و ازهلاكت رها شويم .
عـمويم - حاج عبدالحسين - به هر كيفيتى بود خود را به سليمانيه رسانيد, اما درآن جا نه قايق و نه قايق رانى ديده بود.
همان جا نااميد ماند و حتى قادر بر مراجعت نبود كه خود را به ما برساند و از كيفيت ماجرا خبر دهد.
بـه هـر حـال بالهاى مرگ بالاى سر ما پهن شده و چنگال خود را به ما نشان مى داد.
دراين اثناء به حضرت ولى عصر ارواحنافداه متوسل شدم ناگاه ديدم قايقى در آب و نزديك ما ظاهر شد سيدى ميان آن بود به گمانم رسيد كه از اهالى كربلا باشد.
ايشان با صداى بلند و به فارسى صدا زد: اين حاج شيخ خودمان است .
بعد هم با ما تعارف نمود ودستور فرمود كه من و عيالات وارد قايق شويم .
دسـتور آن سيد جليل را اطاعت نموده و هر طور بود خود را با اثاثيه و عيال و اطفال به او رساندم .
ايـشان هم حركت كردند تا اين كه ما را به سليمانيه رسانيدند و گذشت برزوار آنچه كه گذشت , يـعنى حدود پانصد نفر از آنها به سبب آن تگرگها از دار دنيارفتند.
من هم متوجه توسل و استغاثه خـود نـشـدم مـگـر بـعد از مدت مديدى كه از اين قضيه گذشته بود و دانستم كه آن سيد همان بزرگوار ارواح العالمين له الفداء است

منبع :کتاب کرامات امام مهدی (عج) یا خلاصه العبقری الحسان

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن