12- تشرف علامه حلى در راه كربلا
(از سری داستانهای کسانی که به محضرشریف امام زمان(عج) رسیده و در هنگام تشرف آن حضرت را نشناخته اند)
آقـا سـيـد محمد, صاحب مفاتيح الاصول و مناهل الفقه , از خط علامه حلى , كه درحواشى بعضى كتبش آورده , نقل مى كند: عـلامـه حـلـى در شـبـى از شبهاى جمعه تنها به زيارت قبر مولاى خود ابى عبداللّه الحسين (ع ) مـى رفـت .
ايشان بر حيوانى سوار بود و تازيانه اى براى راندن آن به دست داشت .
اتفاقا در اثناى راه شخصى پياده در لباس اعراب به ايشان برخورد كرد و باايشان همراه شد.
در بين راه شخص عرب مساله اى را مطرح كرد.
علامه حلى (ره ) فهميد كه اين عرب ,مردى است عالم و با اطلاع بلكه كم مانند و بى نظير, لذا بعضى از مشكلات خود را ازايشان سؤال كرد تا ببيند چه جوابى براى آنها دارد با كمال تعجب ديد ايشان حلال مشكلات و معضلات و كليد معماها است .
بـاز مـسـائلى را كه بر خود مشكل ديده بود,سؤال نمود و از شخص عرب جواب گرفت و خلاصه متوجه شد كه اين شخص علامه دهر است , زيرا تا به حال كسى را مثل خود نديده بود ولى خودش هم در آن مسائل متحير بود.
تا آن كه در اثناء سؤالها, مساله اى مطرح شد كه آن شخص در آن مساله به خلاف نظر علامه حلى فتوا داد.
ايشان قبول نكرد و گفت : اين فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و دليل و روايتى را كه مستند آن شود, نداريم .
آن جناب فرمود: دليل اين حكم كه من گفتم , حديثى است كه شيخ طوسى در كتاب تهذيب خود نوشته است .
علامه گفت : چنين حديثى در تهذيب نيست و به ياد ندارم كه ديده باشم كه شيخ طوسى يا غير او نقل كرده باشند.
آن مرد فرمود: آن نسخه از كتاب تهذيب را كه تو دارى از ابتدايش فلان مقدار ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر حديث را پيدا مى كنى .
علامه با خود گفت : شايد اين شخص كه در ركاب من مى آيد, مولاى عزيزم حضرت بقية اللّه روحى فـداه بـاشـد, لـذا بـراى اين كه واقعيت امر برايش معلوم شود در حالى كه تازيانه از دستش افتاد, پرسيد: آيا ملاقات با حضرت صاحب الزمان (ع ) امكان دارد يا نه ؟ آن شـخـص چون اين سؤال را شنيد, خم شد و تازيانه را برداشت و با دست با كفايت خود در دست عـلامـه گـذاشـت و در جواب فرمود: چطور نمى توان ديد و حال آن كه الان دست او در دست تو مى باشد؟ همين كه علامه اين كلام را شنيد, بى اختيار خود را از بالاى حيوانى كه بر آن سوار بودبر پاهاى آن امام مهربان , انداخت تا پاى مباركشان را ببوسد و از كثرت شوق بيهوش شد.
وقتى كه بهوش آمد كسى را نديد و افسرده و ملول گشت .
بعد از آن كه به خانه خودرجوع نمود, كتاب تهذيب خود را ملاحظه كرد و حديث را در همان جايى كه آن بزرگوار فرموده بود, مشاهده كرد در حاشيه كتاب تهذيب خود نوشت : اين حديثى است كه مولاى من صاحب الامر (ع ) مرا به آن خبر دادند و حضرتش به من فرمودند:در فلان ورق و فلان صفحه و فلان سطر مى باشد.
آقـا سـيـد محمد, صاحب مفاتيح الاصول فرمود: من همان كتاب را ديدم و در حاشيه آن كتاب به خط علامه , مضمون اين جريان را مشاهده كردم.
منبع :کتاب کرامات امام مهدی (عج) یا خلاصه العبقری الحسان