(از سری داستانهای کسانی که به محضرشریف امام زمان(عج) رسیده و در هنگام تشرف آن حضرت را شناخته اند)
سيد جليل على بن عبدالحميد نيلى مى فرمايد: شـخـصـى , كـه مـورد اطـمينان من مى باشد, قضيه اى را نقل كرد كه نزد بيشتر اهل نجف اشرف مشهور است .
او مى گفت : خانه اى كه من الان (سال 789 هجرى ) در آن ساكنم , ملك مردى ازاهل خير و صلاح بود كه به او حسين مدلل مى گفتند.
اين منزل از سمت غربى وشمالى به قبر مطهر اميرالمؤمنين (ع ) و به ديوار صحن مقدس متصل است .
حـسـيـن صاحب عيال و فرزند بود كه مبتلا به فلج شد, به طورى كه قدرت ايستادن نداشت , لذا عـيـال و اطـفـالش در وقت حاجت او را حمل مى كردنند.
از طرفى به خاطرطول كشيدن مدت مـرض , خـود و خانواده اش در شدت و فشار افتادند و به فقر وتنگدستى مبتلا و محتاج خلق شده بودند.
سال 720, يك شب , بعد از آن كه ربع شب گذشته بود, پسر و عيال او از خواب بيدارشدند, ديدند كـه از خـانه و بام نور مى درخشد, به طورى كه چشم را خيره مى كند.
ازحسين پرسيدند: چه خبر است ؟ گفت : امام زمان (ع ) نزد من تشريف آوردند و فرمودند: برخيز اى حسين .
عرض كردم : آقاجان من نمى توانم برخيزم .
دسـت مـرا گرفت و از جا بلند كرد.
همان لحظه مرض من از بين رفت و خوب شدم .
ايشان به من فرمود: اين ساباط (طاقهاى قديمى را ساباط مى گويند) راه من است كه از اين راه به زيارت جدم مى روم .
درب آن را هر شب ببند.
عرض كردم : شنيدم و اطاعت كردم , مولاى من .
سپس آن حضرت برخاسته و به زيارت حضرت اميرالمؤمنين (ع ) رفتند.
بعد از اين قضيه , آن ساباط, به ساباط حسين مدلل مشهور شد.
و مردم براى آن نذرهامى كنند و به بركت حضرت ولى عصر ارواحنافداه به مراد خود مى رسند
منبع :کتاب کرامات امام مهدی (عج) یا خلاصه العبقری الحسان