شعری از شیخ بهائی رحمت الله علیه در مذمت انسانهای دور افتاده از فطرت الاهی

نه اشک روان، نه رخ زردی

الله الله، تو چه بی‌دردی!

..................................................................

ای مرکز دایرهٔ امکان

وی زبدهٔ عالم کون و مکان

 

تو شاه جواهر ناسوتی

خورشید مظاهر لاهوتی

 

تا کی ز علایق جسمانی

در چاه طبیعت تن مانی؟

تا چند، به تربیت بدنی

قانع به خزف ز در عدنی؟

 

صد ملک ز بهر تو چشم به راه

ای یوسف مصری، به در آی از چاه

 

تا والی مصر وجود شوی

سلطان سریر شهود شوی

 

در روز الست، بلی گفتی

امروز، به بستر لا خفتی

 

تا کی ز معارف عقلی دور

به ز خارف عالم حس، مغرور؟

 

از موطن اصل، نیاری یاد

پیوسته، به لهو و لعب دلشاد

 

نه اشک روان، نه رخ زردی

الله الله، تو چه بی‌دردی!

 

یک دم، به خود آی و ببین چه کسی

به چه دل بسته‌ای، به که همنفسی

 

زین خواب گران، بردار سری

برگیر ز عالم اولین، خبری

 

 

فی المناجات و الالتجاء الی قاضی الحاجات »شیخ بهائی

 

معنای بعضی از لغات

ناسوتی :  دنیوی . انسانی . ارضی . مقابل لاهوتی .

مظاهر:  یارمندی کننده . حمایت کننده و پشت به پشت دهنده . نگهبان و دستگیر و مددکار.

لاهوتی : منسوب به لاهوت . مقابل ناسوتی . الهی .

عالم لاهوت :  دربار آسمانی . عالم سرمد

عدن :  جاودان . جاودانی . بهشت عدن ؛ بهشت اقامت . موضع آدم و مقر حوا قبل از سقوط

 

توسط RSS یا ایمیل مطالب جدید را دریافت کنید. ایمیل:

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن